کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار ولادت پیامبر اکرم  صلی الله علیه و آله-24

********************

علی اکبر لطیفیان

بر سر آشفته ام زلف پریشان ریخته

در دل حیران من آیات حیران ریخته

نیستم ناراحت از این که شهیدم کرده اند

خون من گر ریخته در پای جانان ریخته

سفره ی دل باز کردن پیش مهمان بهتر است

پس دلم هر آن چه دارد پای مهمان ریخته

تا مقام قاب قوسین ابتلا باید کشید

در بیابان طلب خار مغیلان ریخته

گاه باید بیشتر همرنگ شد، مثل اویس

نذر یک دندان جانان، چند دندان ریخته

هر دو عالم، عالمی دارند پیش مقدمت

آن یکی دل ریخته است و این یکی جان ریخته

گر چه آدم، گر چه عیسی، گر چه موسی... باز هم

گمتر از درهای دربار تو دربان ریخته

بس که خاطرخواه داری و عزیزی که خدا

جای گل روی سرت آیات قرآن ریخته

نذر این پیغمبری خوب است ذبحی رد کنی

عید مبعث در ضمیرش عید قربان ریخته

آن قدر ذات خدا در تو تجلی کرده است

زآن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته

با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است

ور نه از این نامسلمان ها فراوان ریخته

شب، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام

بس که از روی لبت ذکر علی جان ریخته

یا نبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی

یا علی و یا علی و یا علی  یا مرتضی

****************
علی اکبر لطیفیان

شما زمان شروع من ابتدای منید

مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید

اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد

ولی همیشه شما اشهد صدای منید

به شوق روی شما هست وقف محرابم

شما تهجدمید و شما دعای منید

شما برای خدایید و من برای خودم

نه من برای شما نه شما برای منید

گل اضافیتان بودم و اضافه شدم

به آفرینشتان پس شما خدای منید

شما بهار، شما آسمان، شما برکات

به خاندان شما اهل بیت حق صلوات

بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی

خدای آینه ها را تو دلبرش بودی

تو حق محضی و در خلوت خداوندی

کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی

برای آن که خدا ناظر خودش باشد

شبیه آیینه ای در برابرش بودی

در آن زمان که درختی نبود و برگی هم

خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی

قرار نیست چهل سال بگذرد از تو

تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی

مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت

خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت

فدائیان نگاهت شهید جانانند

ملازمان سر کوی تو بزرگانند

فراریان سر گیسویت پر از کفرند

اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند

به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد

مگر عقول بشر از خدا چه می دانند

نگاه خاک نشینان خانواده ی تو

به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند

رسول سبز ببینم که می شناسیشان

همین قبیله همین ها که شکل سلمانند

نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد

عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد

بهشت باغچه ی روشن سرای تو بود

گل محمدیِ دست بچه های تو بود

سلام اول صبح و غروب این خانه

مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود

کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد

نزول آیه نزول خودت برای تو بود

فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل

همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود

تو را کمال نوشتند یا رسول الله

بزرگ آل نوشتند یا رسول الله

تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست

کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست

قرار شد همه عقد برادری خوانند

برای سهم شما حسن انتخاب علی ست

اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت

اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست

اگر سوال کنند از تو حضرت حق کیست

قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست

برای فخر تو این بس یگانه دامادت

جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست

«به ذره گر نظر لطف بو تراب کند

به آسمان رود و کار آفتاب کند»

************************
مجید لشکری

کودک ذهن شاعرانه ی من، بار دیگر گرفته تصمیمی

تا بگوید بدون مزد و صله، یک غزل، چند بیت تقدیمی

شعر در مدح تو نه کوششی است، مثل چشمه زلال و جوششی است

می شود جرعه ای بنوشانی ، شاعرت را به جام تسنیمی؟

ای ستایشگرت محمّدها! ، عرش حق را به رفت و آمدها!

هجرتت می شود به مقصدها، مبدأ ماه های تقویمی

از حریر ستارگان رویت، رو که نه پیچ و تاب گیسویت

مو که نه طاقدیس ابرویت، که به ظاهر گرفته تجسیمی

گفته ایزد به شان تو «لولاک»، «ما خلقتُ» بدون تو افلاک

ماه از شوق تو گریبان چاک، وَه که شد از میان چه تقسیمی!؟

تو به عیسی که «محییَ الأموات»، روح قُدسی که غیر تو هیهات

تو به موسی که «کلّم الله» است، وسعت انعکاس تکلیمی

آدم از لطف توست آدم شد، اشک هاجر چکید و زمزم شد

با تو بیت خدا منظّم شد، به مدار زمانه تنظیمی

وصف تو در زبان نمی گنجد، سرّ غیبی! فراتر از ابجد

ای تو آیینه ی خودت، احمد! «دال» و «میم»یّ و «حاء»ی و «میم»ی

******************
وحید قاسمی

دور دور قدرت قابیل بود

کار و کسب عاشقی تعطیل بود

دشنه ی شرک و پلیدی تشنه

خون سرخ و پاک اسماعیل بود

طینت هر کس اسیر تیره گی

هر زبانی گرم قال و قیل بود

عزت بت های سنگی ناشی از

جهل نفس مردمان ایل بود

حرفی از عیسی و آیینش نبود

شهر طائف قحطی انجیل بود

شاعران تنها به فکر سیم و زر

شعرشان بی وزن و بی تمثیل بود

بعد از آن فصل زمستان سیاه

نوبت نوروز عام الفیل بود

-ایها العالم بشارت بادتان-

این صدای چاوش جبریل بود

موسم رقص و سماع موج ها

موسم مستی رود نیل بود

موبدان مبهوت حال کائنات

ذهن شان درمانده از تحلیل بود

ساحران دنبال سحری چاره ساز

وردشان بی مغز و بی تاویل بود

مکه حس می کرد نبض نور را

خاک سردش سرخوش تنزیل بود

خشکی دریا شکست کنگره

خون بهای کشتن هابیل بود

چنگ می زد هر ملک باشور و شوق

ماه چون دف در کف جبریل بود

عرشیان بر طبل عشرت می زدند

ساز اصلی دست اسرافیل بود

ریسه بستن دور تا دور فلک

جلوه ای از ذوق عزرائیل بود

در جنان پاشیدن نقل ونبات

دست و دل بازی میکائیل بود

آخرین یوسف جمال حق رسید

مه رخی در دامن راحیل بود

برق چشمانش زلیخا می کشد

خنده اش لحن خوش ترتیل بود

*********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی