کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار اربعین امام حسین علیه السلام-17

*********************

خروج از شام

در خراب آباد شام اهل ولا 
چون شدند آزاد از بند بلا  
با خیال شاه گردون احتشام  
بار بستند از دیار شوم شام

شوق دیدار شه گردون خدم  
دیگر از دل زدود اندوه غم ..
دیگر از بند و رسم صحبت نبود .. 
صحبت ویرانه محنت نبود

کاروان دردو آلام و محن  
ناله سر دادند از شوق وطن .. 
اشتران اماده اعزام شد .. 
نوبت ترک دیار شام شد

شامیان زین ماجرا واقف شدند  
دیگر از اعمال خود خائف شدند . 
مرد  وزن نادم از آن رفتار خویش  
آمدند از بهر دلجویی به پیش

 

کای مهین بانوی اقلیم حجاز ..  
آمدیم اینک به سویت از نیاز  
عفو کن مارا که ما شرمنده ایم   
از خجالت سر به زیر افکنده ایم

عفو کن مارا که ما نشناختیم . 
بر سر خورشید سنگ انداختیم  
حالیا شرمنده از رفتار خویش .. 
عذر خواهیم از همان رفتار خویش

 

این سخنها زینب علیا جناب  
با زنان شام فرمود از عتاب .. 
هان چه شد از کارتان نادم شدید . 
چیست از رفتارتان نادم شدید

این حوادث کی فراموشم شود  . 
شعله این فتنه خاموشم شود

بر سر ما کمتر آتش ریختید . 
خاک وخاکستر مگر کم ریختید  
خانه تان ویران خانه تان ویران  .. 
عجب از یادتان زود رفت افسانه بیدادتان ..
کو همان آثار بیداد شما .
آیتی از خاطرات تلخ ما  . 
کز جفا شد اخرین درّ یتیم  
اندر این ویرانه ویران مقیم

********************

در آفتاب نباشی رُباب حداقل
      نمی خورد به لبت آفتاب حداقل     
دو روزی است که نانی نخورده ای اصلاً
      کمی بزن لب خود را به آب حداقل
      چقدر گریه و گریه، بس است خسته شدی
      عروس فاطمه قدری بخواب حداقل     
تو یک تنه همه را تا فرات می بردی
      اگر نبود به دستت طناب حداقل
      تو را مجال ندادند قرص ماهت را
      به صورتش بزنی یک نقاب حداقل
      لب حسین خودش می کشد تو را در طشت
      مکن نگاه به ظرف شراب حداقل
      چقدر آب شدی و چقدر پیر شدی
      در آفتاب مشین ای رباب حداقل
      علی اکبر لطیفیان

*************************

ایمان کریمی

دل چون مدائن در پی امداد می گردد
پلکی بزن ویرانه ها آباد می گردد

گاهی شکار عمراً  بیاید سمت دام اما
گاهی خودش دنبال یک صیاد می گردد

مجنون که باشی شوق دیدار نخست عشق
محفل به محفل تا ابد در یاد، می گردد

مجنون این خانه برای کثرت عشاق
در هر کجا دنبال استعداد می گردد

در بین ما رسم است قبل از شیرِ مادرها
تربت غذای اول نوزاد می گردد

یک چای شیرین مسیر اربعینت را
شیرین بنوشد تا ابد فرهاد می گردد

ابری که جا ماند اربعین از کربلا، دارد
نم نم دخیل پنجره فولاد می گردد

********************

علیرضا خاکساری

از همان ابتدا غزل هایم
نذر چشم پر آب زینب بود
ضربه ی آخر مراثی من
دل از غم کباب زینب بود

هرچه باشد رسالتم این است
راوی روضه های جانسوزم
بیت بیت دل من از آغاز
همگی از کتاب زینب بود

به دو راهی رسید قافله و
پای رفتن سوی مدینه نداشت
باز هم به گواهی تاریخ
کربلا انتخاب زینب بود

گوشه ای از خرابه ی تاریک
دل آزرده خاطرش جا ماند
جای خالی کودکی معصوم
غصه ی بی حساب زینب بود

سهمش از شام غیر ماتم نیست
دردهایش یکی دو تا هم نیست
داغ بعدی، نبود یک مَحرم
غم بعدی حجاب زینب بود

آنچه اشک مرا در آورده
فقط این است، هر چهل منزل
بعد هر پرسش نگاه ترش
تازیانه جواب زینب بود

مثل برگی که از درخت خزان
به زمین میرسد، زمین افتاد
بوی خونی که میرسید از خاک
علت التهاب زینب بود

به هوای مرور خاطره ها
ناخود آگاه گریه سر میداد
روزگاری حوالی کوفه
پای سقا رکاب زینب بود

زینب و فکر تشنگی؟ ابدا
آب در خیمه ها فراوان بود
“جرعه آبی به من بده سقا”
حاجت مستجاب زینب بود

دین خود را به دین ادا کرد و
دو گل اش زیر دست و پا پژمرد
تا چهل روز کربلا مست
عطر و بوی گلاب زینب بود

بعد مرثیه خوانی اش بر تل
بی رمق کنج خیمه اش افتاد
باز شکر خدا دم آخر
مادری در غیاب زینب بود

بدترین شکنجه ها روحی ست
همه اش کعب نی که نیست فقط
خنده ی ابن سعد و شمر و شبث
مایه ی اضطراب زینب بود

سر خورشید روی نیزه نشست
سینه اش زیر نعل تازه شکست
وای از آن ساعتی که نامردی
درکمین نقاب زینب بود

اهل قرآن! مراد از “یاسین”
سر بر روی نی اگر باشد
شک ندارم حقیقت “والفجر”
مه از خون خضاب زینب بود

شاعرانه کمی نظر کردم
و به روح قیام پی بردم
هر سر رفته بر نوک نیزه
علم انقلاب زینب بود

اربعین ها بیاید و برود
همچنان با شکوه بنویسم
ما رأیتُ… به غیر زیبایی
اوج تفسیر ناب زینب بود

*******************

محمد بختیاری

کاروان داشت میرسید از راه، دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشمِ ستاره های کبود، به سرِ قبرِ آفتاب افتاد

کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود
به مرورِ غمِ خودش که رسید، کم کم از مرکبِ شتاب افتاد

دختری سمت علقمه می رفت، مادری سمت قبرِ کوچکِ خود
خواهری بر سرِ مزارِ خودش دل به دریا زد و به آب افتاد

گفت: اگرچه که بی پر آمده است، بی پر و بی برادر آمده است
چشم واکن که خواهر آمده است، که پس از تو در اضطراب افتاد

زینبی که اسیرِ مویت بود، بینِ خون گرم ِ جستجویت بود
دربه در شد، درست آن وقتی که به مویِ تو پیچ و تاب افتاد

بعدِ تو خیمه در حصار آمد، از زمین و زمان سوار آمد
به حرم امرِ بر فرار آمد، همه ی خیمه در عذاب افتاد

پای غارت به خیمه ها وا شد، دست هایی پلید پیدا شد
“سرِ یک گوشواره دعوا شد”، سنگ بر شیشه ی گلاب افتاد

داغدارم هنوز از کوفه، از گریزِ رئوسِ مکشوفه
داغداری از آن زمانی که از سرِ بچه ها حجاب افتاد

تشنگی های تو کویرم کرد، غمِ دوریِ تو اسیرم کرد
ماجراهای شام پیرم کرد، راه در مجلسِ شراب افتاد

خیزران را که غرق خون دیدم، از غرورِ رقیه ترسیدم
لرزه بر جانِ بچه های تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد

آتشِ فتنه تیز می کردند، تشتِ زَر را عزیز می کردند
صحبت از یک کنیز می کردند، گریه در نغمه ی رباب افتاد

در اسیری امیر بودن را از نگاه تو خوانده ام، یعنی:
می شود با همین نگاه از عرش مثل یک سجده مستجاب افتاد

******************

مظاهر کثیری نژاد

شدم اسیر غمی جانگداز پشت سرت
و زنده ام به دو نذر و نیاز پشت سرت

یکی به نذر دوباره تو را بغل کردن
و دوم اینکه شوم سرفراز پشت سرت

چهل غروب دلم تنگِ روی ماه تو بود
چهل طلوع نخواندم نماز پشت سرت

غروب حادثه انگشترت به یغما رفت
هنوز هست به تو حرص و آز، پشت سرت

به جای خون زده نور از قفای سر بیرون!
چه روشنا شده از این لحاظ پشت “سرت”

چقدر حرف بد از تو به دخترت گفتند
چقدر هست زبان دراز پشت سرت

تو را به هلهله کشتند، رقص و ساز نبود
مرا به هلهله و رقص و ساز پشت سرت

*********************

اصغر چرمی

اگر چه نور چشمان ترش رفت
به دریا زد یل آب آورش رفت
دلش خوش بود تا آن لحظه ای که
سوی مقتل غریب مادرش رفت
*****
بکش دستی به قلب زار زینب
مدد کن بر دل خونبار زینب
به امدادم بیا سالار قلبم
که افتاده گره در کار زینب
*****
پس از پژمردن یک باغ لاله
شده کار دل من آه و ناله
بگیر این نیمه جانم را ولیکن
نپرس از حال زهرای سه ساله
*****
ز جا برخیز ای غمخوار زینب
که رفت از دست چشم تار زینب
نمی دانی که در راه اسارت
چه آمد بر سرم سالار زینب

*********************

غلامرضا سازگار

مظهر صبر خدای حی داور زینبم!
یادگار حیدر و زهرای اطهر زینبم!
فتح کردی شام را سنگر به سنگر زینبم!
آمدی همچون علی از فتح خیبر زینبم!
گرچه آهی نیست از آه تو ظالم سوزتر
بازگشتی از همه سردارها پیروزتر
****
باغبان از بهر گل‌هایت گلاب آورده‌ام
بحر بحر از چشم گریان بر تو آب آورده‌ام
روی نیلی گیسوی از خون خضاب آورده‌ام
پرچم پیروزی از شـام خـراب آورده‌ام
آه دل را آتش فریـاد کـردم یـا حسین
شام ویران را حسین‌آباد کردم یا حسین
****
خواهرم در این سفر فریاد عاشورا شدی
یاس بـاغ وحی من نیلوفر صحرا شدی
با کبودی رخت مهرِ جهان‌آرا شدی
هر چه می‌بینم شبیهِ مادرم زهرا شدی
بارها جان دادی اما زنده‌تر گشتی بیا
دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا
****
من خدا را آیت فتح و ظفر بودم حسین
با سرت تا شام ویران هم‌سفر بودم حسین
بر دل دشمن ز خنجر تیزتر بودم حسین
دختران بـی‌پناهت را سپـر بودم حسین
بس که آمد کعب نی از چار جانب بر تنم
گشت سر تا پا تنم نیلی‌تر از پیراهنم
****
زینبـم، پیـروز میـدان بـلا دیدم تو را
فـاتح روز نبـردِ ابتـلا دیـدم تـو را
لحظه لحظه قهرمان کربلا دیــدم تو را
خوانده‌ام قرآن و در طشت طلا دیدم تو را
تو نگه کردی و دشمن چوب می‌زد بر لبم
بـر نگاهِ درد خیزت گریـه کـردم زینبم
****
در کنار طشت چندین طایر افسرده بود
هم لب تو، هم دل مجروح من آزرده بود
کاش چوب آن ستمگر بر لب من خورده بود
کاش پای صوت قرآن تو زینب مرده بود
من که صبارم غمت برجان خریدم یا حسین
در کنـار طشت پیـراهن دریدم یا حسین
****
خواهرم آن شب که در ویرانه مهمانت شدم
بـا سـر ببْریـده‌ام شمـع شبستـانت شـدم
شستشو از گرد ره با اشک چشمانت شدم
چشم خود بستم، خجل از چشم گریانت شدم
دخترم پرپر زد و جان داد دیدم خواهرم
زد نفس تا از نفس افتاد دیدم خواهرم
****
یا اخا آن شب تو کردی با سر خود یاری‌ام
ورنه می‌شد سیل خون در دیده اشک جاری‌ام
مـاند چون بغض گلـو در سینه آه و زاری‌ام
کاش می‌مردم من آن شب زین امانت داری‌ام
دختر مظلومه‌ات با دست زینب دفن شد
حیف او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد
****
جان خواهر من سر نی سایه‌بانت می‌شدم
نیمـه‌های شب چـراغ کـاروانت می‌شدم
بـا اشـارت‌های چشمم، ساربانت می‌شدم
گه جلو، گه پشت سر، گه هم‌عنانت می‌شدم
یاد داری سنگ زد از بام، خصمم بر جبین
از فـراز نـی سـرم افتـاد بر روی زمین
****
«یا اخا» خون ریخت از فرق تو و چشم ترم
تا سرت افتاد از نی، سوخت جان و پیکرم
من زدم بر سینه، سیلی زد به صورت، مادرم
کاش پیش سنگ آن ظالم سپر می‌شد سرم
قصه سنگ و جبین، بار دگر تکرار شد
راس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد
****
جان خواهر این مصائب در رضای دوست بود
گـر سـرم افتـاد از نـی، پیش پای دوست بود
بـر فـراز نـی مـرا حـال و هوای دوست بود
ایـن اسـارت، این شهادت، از برای دوست بود
تا در اطراف سر من طایر دل پر زند
شعله فریاد تو از نظم «میثم» سر زند

******************


علی

اربعین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی