شعرشهادت امام جواد علیه السلام - 5
شعرشهادت امام جواد علیه السلام - 5
***********************
هر دم هزار نوبت جان از بدن برآید
تا آه سینه سوزى از قلب من برآید
بس کوه غصه بردم بس خون دل که خوردم
گویى که از لبم خون جاى سخن برآید
از بس که یار قاتل سوزم نهفته در دل
ترسم که جاى آهم دود از دهن برآید
دیگر نمانده هیچم تا کى به خود پیچم
اى مرگ همتى کن تا جان ز تن برآید
امروز بین حجره فردا کنار کوچه
آواى غربت من از این بدن برآید
نیکوست زهر دشمن در راه دوست از من
هم سوختن به آتش هم ساختن برآید
از بس که رفتم از تاب از بس تنم شده آب
بر من صداى فریاد از پیرهن برآید
نبود عجب که بر من هنگام دفن این تن
خون در لحد بجوشد سوز از کفن برآید
جانسوز شعر(میثم) خیزد ز دل دمادم
مانند ناله اى کز بیت الحزن برآید
غلامرضا سازگار
***********************
کویر چشم مرا رنگ و بوی بارانی
تو پاره تن چشم و چراغ ایرانی
مرا که بنده احسان دستتان هستم
ببر به عرش نگاهت شبی به مهمانی
همیشه اوج گرفتم کنار چشمانت
چرا که حرف دلم را نگفته میدانی
تو بیست و پنج بهار افتخار دادی بر
هوای بینفس این جهان حیرانی
و حال موقع رفتن میان یک حجره
ترک ترک شدی و با لبان عطشانی
تو اب میطلبی،اب بر زمین ریزند
چه سخت میشود این بیتهای پایانی
و عصر واقعه تکرار میشود وقتی
برای فاطمه(س)این طور روضه میخوانی
((بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد))
حسن کردی
***********************
زاده زهرا میان حجره افغان مى کند
درد دل با کردگار حى سبحان مى کند
بس که جان سوز است آه وناله آن شاه دین
شعله بر جان مى زند دل را پریشان مى کند
گاه مى پیچد ز درد و گاه مى نالد ز غم
گاهى اظهار عطش با قلب سوزان مى کند
دختر مامون چو خواهد کس نگردد با خبر
حجره را بر زاده ى طاها چو زندان مى کند
در میان حجره در بسته آن آیات حق
راز دل با کردگار خویش عنوان مى کند
آن امام نهمین مى نالد از سوز عطش
لیک یاد از غربت شاه شهیدان مى کند
او غریبانه دهد جان در دیار بى کسى
در جنان بهرش فغان شاه خراسان مى کند
تا سه شب آن پیکر قرآن ناطق را عدو
همچو گنج پر بها در خانه پنهان مى کند
چون نهد جسم شهنشاه مبین در آفتاب
چهره خورشید را سوزان و تابان مى کند
کربلایى شرح وبست این مصیت را مگو
ورنه زهرا در جنان گیسو پریشان مى کند
نادعلی کربلائی
***********************
میان حجره غریبانه دست و پا میزد
همانکه ناله اوشعله تاخدامیزد
میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
تمام حاجت او انتقام سیلی بود...
....از آن که مادرشان را به کوچه ها میزد
صدای ناله ی او: آه سوختم ،جگرم
شراره ها به دل حضرت رضا میزد
صدای هلهله و تشنگی و کاسه آب
گریز روضه او را به کربلا میزد
دلش گرفت برای کسی که در گودال
عدو به پیکر او نیزه بی هوا میزد
همین که چشم به هم میگذاشت او می دید
که روی نیزه سر شیر خواره را میزد
همان کسی که سر شاه را جدا کرده
سه ساله را طرفی برده و جدا میزد
برای اینکه نبیند دوباره این ها را
میان حجره غریبانه دست و پا میزد
مهدی نظری
***********************
ایّام سوگوارى ابن الرضا بود
اى اهل دل عزاى عزیز خدا بود
جارى کنم ز دیده خود سیل اشک را
در ماتمى که فاطمه صاحب عزا بود
از جور امّ فضل غریبانه جان سپرد
آن کو امام و رهبر اهل ولا بود
همچون حسین با لب عطشان شهید شد
کز ماتمش جهان همه ماتمسرا بود
فریاد آب آب ز حجره رسد به گوش
چون تشنه لب ز آتش زهر جفا بود
بر گرد شمع عشق چو پروانه شد فدا
آن عاشقى که مظهر عشق و وفا بود
امشب بگیر دامن او را تو «حافظى»
کو مظهر عنایت و لطف خدا بود
محسن حافظى
***********************
دست ستم بناى عدالت خراب کرد
وز آتش الم دل ما را کباب کرد
اى واى امّ فضل امام جواد را
مسموم از عناد به فصل شباب کرد
با این ستم که کرد به فرزند فاطمه
افسرده قلب حضرت ختمى مَآب کرد
مانند شمع زآتش زهر جفاى خویش
جسم عزیز فاطمه را نیز آب کرد
چون دید آن کنیز امام غریب را
لب تشنه جان دهد، به سوى او شتاب کرد
با ظرف آب رفت سوى حجره امام
آن گاه دید رو به جنان آن جناب کرد
بگرفت ظرف آب و به روى زمین بریخت
آن دشمنى که ظلم و ستم بى حساب کرد
محسن حافظى
***********************
نه تنها این دل ما بر جواد ابن رضا سوزد
که بر احوال او جان تمام ماسوا سوزد
از آن آتش که زد زهر ستم بر جان آن مولا
فلک نالد ملک گرید زمین لرزد سما سوزد
شهید از کینه همسر چو شد آن نوگل زهرا
به جنّت زین غم عظما دل خیرالنّسا سوزد
چو دید از او به جز خوبى؟ که آخر کرد مسمومش
دل اهل ستم بر حال مظلومان کجا سوزد
به جان سبط خیرالمرسلین زد آن چنان آتش
که از داغش به رضوان جان ختم الانبیا سوزد
نترسید از خدا و پیکرش را روى بام افکند
چنان کز بهر آن مولا دل مرغ هوا سوزد
خدا لعنت کند آن همسر نامهربانش را
به دوزخ پیکرش در آتش قهر خدا سوزد
ز یاد شیعیان هرگز نخواهد رفت این ماتم
دل از یاد غریبیش به هر صبح و مسا سوزد
نسوزد هر که را دل بر جواد ابن الرضا «خسرو»
تنش در آتش قهر خدا روز جزا سوزد
محــمد خسرو نژاد
***********************
من که از سوز عطش در تب تابم مادر
تشنه ام تشنه ی یک جرعه ی آبم مادر
عجل آمد به سراغ من و در این دم مرگ
نه به بالین پسرم هست نه بابم مادر
ز غریبیم همین بس که مرا همسر من
کرده مسموم در ایام شبابم مادر
دست در دست کنیزان و به دست افشانی
ناله کردم ندادن جوابم مادر
گرچه از آتش زهرش جگرم سوخت ولی
بیشتر خنده ی او کرده کبابم مادر
آب مهر تو و آخر به چه جرم و گنهی
کرده اند منع ز یک جرعه آبم مادر
با لبی خشک و دلی سوخته از آتش زهر
یاد لب تشنگی طفل ربابم مادر
حسین میرزایی
***********************
پاى عشقى فتاده از نفسم
کاروانى نهفته در جرسم
مفلسى از تبار شوق توام
دامن آلودهی تو در هوسم
موج آهم، شکسته تر ز دلت
غیر یار کریم نیست کسم
نَفَسِ من مقیم سینهی توست
من صدایى شکسته در قفسم
سایه مرحمت شدن چهخوشاست
نور تو مىرسد ز پیش و پسم
تا مرا از تو یاد مىآید
به لبم یا جواد مىآید
پى وصلى شکسته بال توام
منتسب بر توام که مال توام
تا مگر لب نهم به لعل لبت
گوئیا کوزهی سفال توام
جز تو را گر حرام مىدانم
پى یک بوسه حلال توام
صبغة اللَّه، روى دیدنىات
سائل رنگى از جمال توام
نقص را مىکشم به پرده اوج
ناقصم گرچه، با کمال توام
گر جنون را به غیر، میلى نیست
جز دل ما مزار لیلى نیست
تا روم از دلم تو باز بیا
مىکشم ناز با نیاز بیا
خانمان سوز تر ز عشق تو نیست
گل یثرب، مه حجاز بیا
خانهام را خراب ساز خراب
با من خسته دل بساز بیا
تنگ شد خانه معاش دلم
دست کن زیر جانماز بیا
دست بگشاى بر شفاى دلم
تا هدایت شوم به راز بیا
تا گریبان درم به حیرت عشق
همتى لطف کن به غیرت عشق
مىتوان گر ز هجر ناله کشید
باید از شوق بند عمر برید
منت کوفه از تو گشته مزید
دست کوتاه و وصل یار بلند
نقص کى جانب کمالرسید؟
حرز تو کار ساز و بنده اسیر
مددى یا جواد دستم گیر
قیمت من به حسن بودنتوست
دل من در پى ربودن توست
رخصت لطف را مهیا کن
دیده محتاج رخ گشودن توست
دل به قید یقین خویش بگیر
کاستى در پى فزودن توست
گرچه رویت وسیع و آینه تنگ
رزق آئینهها ستودن توست
تو اذان همیشه برپایى
گوشها در پى شنودن توست
«لا اله» از تو مىشود « الا»
که تو وجه اللهى و نور خدا
نشود هیچ گه تلف، غم تو
گیرد از هر سلف خلف، غم تو
شأن تو شأن مرتضى باشد
سیرت شاه لو کشف، غم تو
جبرئیل است خاکسار درت
مایه عزت و شرف، غم تو
سینه چاک چاک شوق، صدف
گوهر خالص صدف، غم تو
مشهد و کربلا و سامرّا
مکه و یثرب و نجف، غم تو
چون دلت را کریم مىدانم
کرمت را قدیم مىدانم
در طریق غم است حکم خدا
دوستدار تو اوفتد به بلا
شرح معشوق مىکند هردم
عاشق غم کشیده رسوا
روى تو روى حیدر کرار
بوى تو بوى اکبر لیلا
گوش دل باز مىکنم چو تو را
العطش مىرسد ز کرب و بلا
اربا ارباست آن یکى به زمین
تو هم اینجا شکسته ی بابا
این جواد و على است افتاده
آن حسین و رضاست جان داده
محــمد سهرابی
***********************
اینها به جای اینکه برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند
یا جای اینکه آب برایت بیاورند
همراه نالهی تو چه رقصی به پا کنند
باید فرشته ها، همه با بالهای خود
فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند
هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند
این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن
اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند
بال فرشته های خدا هست پس چرا؟
این چند تا کنیز تو را جابجا کنند
حالا که میبرند تو را روی پشت بام
آیا نمیشود که کمی هم حیا کنند
تا بام میبرند که شاید سر تو را
در بین راه، با لبهای آشنا کنند
حالا کبوتران پر خود را گشوده اند
یک سایبان برای تنت دست و پا کنند
علی اکبر لطیفیان
***********************
از جفاى همسر بى مهر فریاد اى پدر!
کز دل و جانم برآورده است فریاد اى پدر!
در جوانى گوهر عمر مرا از من گرفت
تا که مأمون دختر خود را به من داد اى پدر!
آن چه با من کرد ام الفضل دون کى مى کند
همسرى با همسرش این گونه بى داد اى پدر؟!
یک طرف زهر جفا و یک طرف سوز عطش
غنچه ى نشکفته ات را داد بر باد اى پدر!
بیشتر از زهر کین از تشنه کامى سوختم
سوختم چون صیدى اندر دام صیاد اى پدر!
بس که فریاد از عطش کردم که تاثیرى نداشت
شد درون سینه ام خاموش فریاد اى پدر!
آخر آمد بر سرِ من محنتى که بارها
چهره ام بوسیدى و کردى از آن یاد اى پدر!
روز مرگم شد بیا بر غربت من گریه کن
چون که گفتى ذکر خوابم شام میلاد اى پدر!
در خراسان من به دیدارت شتابان آمدم
نک بیا از بهر دیدارم به بغداد اى پدر!
گر نمى آیى مرا بر سر من آیم در برت
مرغ روحم چون شود از بند آزادى اى پدر!
در جوار تو (مؤید) از پى عرض سلام
قاصد دل را به کوى من فرستاد اى پدر!
سید رضا موید
***********************
مجتبی روشن روان
افتاده بود تشنه لب و آه می کشید
فریاد بی کسیش به جائی نمی رسید
او رحمت رحیم جواد الائمه بود...
می داد از کرامت خود بر همه امید
هرکس که رفت محضر او دیده می شود
در سایه ی عنایت او درد ناپدید
من درک کرده ام خودم این نکته را که هست
نام جواد بر همه ی قفلها کلید
دریای جود و عاطفه و ناجی غریب
قبله... مراد... شهره به مِهر است و من مرید
وقتی جواد قافیه شد با مراد ما
ما را برای خویش مریدانه آفرید
برشانه داشت بارغم غربتی قدیم
روی لبش ترانه ی یاحی و یاشهید
مجموعه ای ز مقتل اولاد فاطمه است
پس روضه هاش می طلبد گریه ی شدید
باید به پای روضه ی این سرور صبور
سر را شکست ... گریبان ز غم درید
کف می زدند با نفس آتشین او
چندین کنیز پست زنا زاده ی پلید
شرمنده ام ز حضرت زهرا از این کلام
آنقدر ناله زد ز عطش تا نفس برید
سر را گذاشت گوشه ی حجره به روی خاک
گریان به سمت قبله غریبانه پا کشید
نه دیده ی ملائکه نه دیده ی فلک
از این غریب تر به خدا محتضر ندید
***********************
محــمدجواد الهی پور
لطف تو بی واسطه دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان
صورت و سیرت... نه اصلاً عمرت از مضمون پر است
ماه گندمگون! غریب خانه! مولای جوان!
چاههای خشک با دست تو جوشان میشدند
ای نگاهت مثل چشمه! ای دلت آتشفشان!
روز حسرت هیچکس حسرت نخواهد خورد تا
بخشش ابن الرضایی تو باشد در میان
داستان عمر تو کوتاه بود اما نبود
لحظهای تاریخِ نور از ردپایت بینشان
یوسفی اما عزیز خانهات هم نیستی
یا سلیمانی که شأنش را نمیفهمد زمان
دوستانت بیوفایی... دشمنانت خون دل...
آشنای طعنهای از کودکی... از این و آن
نامتان را شیعیان گاهی به قصد... بگذریم
ما چنین گفتیم تا وا شد دهان دیگران
از قضا من هم جواد بن الرضایم گر چه باز
بین ما فرق است مولا از زمین تا آسمان
***********************