اشعارشهدا و دفاع مقدس-8
اشعارشهدا و دفاع مقدس-8
*************************
فداییان زینب
ماه حماسه و شکوه آمده است
مهر حسین از دل ما سر زده است
بیرق خون خدا، بر شانههای ماست
هر طرف که رو کنیم، کربوبلا بهپاست
راه ما، راه عزت است
عاشقان، فصل بیعت است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روح کرامت و خروش غیرتی
شکوه جاودانۀ شهادتی
خون سرخ تو هنوز، میجوشد از زمین
در طواف مقتلت، عشاق اربعین
نذر تو جان عالمین
کشتۀ عشقی یا حسین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قافلۀ فداییان زینب است
که «نُصرتی لَکُم مُعَدّة» بر لب است
فکه و طلاییه، یا که خاک دمشق
در پی تو راهی است، این کاروان عشق
در دلِ ما این شوق و شور
زنده است، تا صبح ظهور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوچه به کوچه میرسد عطر شهید
دوباره کاروان کربلا رسید
میرسد بوی حرم، از یاس پرپری
آمد از شام بلا، خورشید بیسری
رفته تا باشد جاودان
عزتِ دین و خاکمان
یوسف رحیمی
**************
وعدۀ دیدار
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
ناکام شد آنکس که به یک عمر ندانست
از ساغر دنیا نتوان کام گرفتن
از تیر و کمان اجلت نیست رهایی
هر گور نشانیست ز بهرام گرفتن...
تا چند سرا از قفس دام گزیدن؟
تا چند سراغ هوس خام گرفتن؟
ای دل بطلب وعده دیدار که زیباست
آرام دل از یارِ دلارام گرفتن
فرمود که باید دل از این دام گرفتن
عبرت ز دغلکاری ایام گرفتن
فرمود بترسید که رایج شود اینبار
مروان شدن و مردِ خدا نام گرفتن
از مثل یزید آیۀ تطهیر شنیدن
از آلامیه خطِ اسلام گرفتن
از خدعۀ دشمن بهراسید، روا نیست
پیغام به او دادن و پیغام گرفتن
باید به شب میکدۀ شوق، رسیدن
از جام شهادت میِ گُلفام گرفتن
قربانی جان را به منا بدرقه گفتن
اینگونه ز تن جامۀ احرام گرفتن
یا همره سردار حسین همدانی
امضای بهشت از سفرِ شام گرفتن
یا مثل حبیب و وهب و عابس و عباس
با سوختنِ جان و تن آرام گرفتن
پروانه علیاکبرِ مولاست که آموخت
با شمع سحر بالِ سرانجام گرفتن
اظهار عطش کرد پسر تا بتواند
از کوثر لبهای پدر کام گرفتن
فرمود مخواه آب که دیگر شده نزدیک
از دست رسول دو سرا جام گرفتن
خیزید و به صیاد بگویید روا نیست
مرغانِ حرم را به چنین دام گرفتن
میخواست پدر فدیه و قربانی حج را
با جان جوانان خود انجام گرفتن
این وعدۀ وصل است که هر آینه باید
با وصلت این فاصله فرجام گرفتن
برخیز بسیجی صف اعزام شلوغ است
سخت است کمی برگۀ اعزام گرفتن
محمدجوادزمانی
**************
دفاع از حرم
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
مگر گرگ را میشود رام کردن؟
که گرگ است، دست از ستم برندارد
ستمدیده بر سر چه خاکی بریزد
اگر داد و فریاد ھم برندارد؟...
مسلمان غم و رنج ھمسایهاش را
ببیند، قدم از قدم برندارد؟
مگر میتواند کسی روز غوغا
اباالفضل باشد، علم برندارد؟
بدا شاعری که سر غنچهای را
بریده ببیند، قلم برندارد!
کسی که سراپا علی شد امامش
دگر اشعری را حَکم برندارد
بزرگ است دریا؛ بگویید ھر کس
به دریا رسیدهست، کم برندارد
مهدی جهاندار
**************
والصّبح...
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
در ازدحام فلک، برقِ فجر پیدا شد
رها شدند از آن تیرگی هزار اختر
سپیده سر زد و با دست مهربانی خویش
کشید پردهای از نور روی قرص قمر
به دوش کوه بر آمد ملیکۀ مشرق
طلوع کرد و جهان را گرفت سرتاسر
به شکر فتح خودش بر سر زمین پاشید
بدون هیچ دریغی هزار سکّۀ زر
چه خلقتیست؟ شگفتا! چه آیهای؟ عظمی!
به فتح صبح قسم خورده خالق اکبر
قسم به صبح که خورشید شام، زینب بود
بزرگوار، شکوهآفرین، بلندنظر
به هوش باش که برخاست محکمات علی
بلند شد که قیامش به پا کند محشر
بلند شد، سخنش را نشاند بر کرسی
نیاز نیست که باشد خطیب بر منبر
بلند شد، همه بتها به لرزه افتادند
مگر که رفت علی روی دوش پیغمبر؟
کلام موجز او واژه واژه پر اعجاز
به گوش میرسد آیات سورۀ کوثر
شبیه بود به تسبیح، رشتۀ سخنش
به جای لفظ به هم وصل کرده دُرّ و گهر
مگر که روح الامین سورۀ قیامت خواند
که کاخ ظلم شد از این کلام زیر و زبر
خطاب کرد: «اَنا بِنتُ قامِعِ الکَفَرة
وَرِثتُ حُجبَ الکوثَر وَ مَنطِقَ الحیدر
منم همان که جگرگوشۀ نبی خداست
تویی نوادۀ آن زن که میدرید جگر
رسیده کار به جایی که همکلام توام
منی که همسخنم نیست از مَلَک کمتر
کنیزهای تو در کاخها نشسته به تخت
عزیزهای پیمبر اسیر کوه و کمر
اسیر در غل و زنجیر کودکان یتیم؟
ندای روح الامین میرسد: فَلا تَقهر!»
به پای خطبۀ غرّاءِ ذوالفقاری او
سپاه شبزده انداخت بیاراده سپر
هنوز میرسد از شام، برق خورشیدش
اگر مسافر صبحی، ببند بار سفر!
مرکّب و قلم و کاغذ و مضامین، سرخ
رسانده نامۀ خون را کبوتری بیسر
من الغریب میآید، نمانده وقت خضاب
حبیبهای حرم را خبر کنید، خبر!
مدافعان حرم بودهایم نسل به نسل
رسیده قبضۀ شمشیر از پدر به پسر
اگر چه سر بدهد، قصّهاش به سر نرسد
که شیعه حبّ علی را گرفته از مادر
چه میشود که علی جان! به ما سری بزنی
شهید چشم تو باشیم لحظۀ آخر
حکایت من و عشق تو همچنان باقیست
اگر چه باز به پایان رسید این دفتر
محمدمهدی خانمحمدی
**************