اشعارشهدا و دفاع مقدس-6
اشعارشهدا و دفاع مقدس-6
*************************
بوی گل سرخ
شمیم عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید
پرندهها همه از راه دور برگشتند
بهار با چمدانی پر از شکوفه رسید
درخت، پیرهنی از شکوفه پوشیدهست
شکوفههای بنفش و شکوفههای سفید
هزار دشت بنفشه... هزار لالۀ سرخ
شکفته با نفس گرم دختر خورشید
بهار آمده با عطر پرچم عباس
پر از هوای شقایق شدهست سال جدید
بهار با همه گلهای تازه آمده است
به دستبوسی و دیدار مادران شهید
به احترام زنی که شکسته قامت او
شبیه کوه از اندوه چار سرو رشید
بهار، بوی گل سرخ با خود آوردهست…
که یادمان نرود زنده است یاد شهید
مریم سقلاطونی
**************
حماسه فاطمیتباران
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان به پا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
حماسه است این تغزل است این، حکایت کوهی از گل است این
بخوان از ایمان کوهساران بگو از احساس لالهزاران
بخوان از آنان که بین میدان وقارشان ذوالفقارشان شد
شکوهشان داده سربه زیری چنان بلندای آبشاران
اگر ابوجهل اگر اُمَیّه تو را به خاک شکنجه بستند
«سمیه» باش و «حمامه»، نشکن میان غوغای سنگباران
«نسیبه» باش آن دلاوری که به یاد کوه احد بمانَد
خروش تو بر هجوم دشمن نهیب تو بر فرار یاران
بگو که «اُمّ وهب» چگونه سر پسر را گرفته بر دست
رجز رجز آتش است و طوفان مقابل بهت نیزهداران
به قامت مادران ایمان به هیئت دختران غیرت
ادامه دارد ادامه دارد حماسۀ فاطمیتباران
به نام «دا» قصهها بخوان و بگو که «من زندهام» همیشه
بگو از آن قوم سرفرازی که پای دارند و پایداران
بگو از آن مادری که بعد از شهادت سومین جوانش
قدم زده در میان باران به سمت آرامش جماران
صدای مانای روزگاران روایتی نو بخوان دوباره
بگو بگو که هر آنچه گفتم نبوده الا یک از هزاران
سید محمدجواد شرافت
**************
حسن یوسف
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
از کجا میآیی ای عطر دل انگیز بهشت!
از کنار چند آهوی ختن برگشتهای؟
تو همان نوزاد در گهوارۀ من نیستی؟
خفته در تابوت حالا سوی من برگشتهای
با تفنگ و چفیه و سربند راهی کردمت
با کمان آرش از مرز وطن برگشتهای
خواستی روشن بماند چلچراغ انقلاب
با تو؛ ای شمعی که بعد از سوختن برگشتهای!
سرد گشته آتش اما شعلهور مانده غمت
باز پیروز از نبردی تن به تن برگشتهای
طیبه عباسی
**************
امسال هم بدون تو
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
امروز هم نیامد و غم، خانه را گرفت
امروز هم دومرتبه باران شدید شد
مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت
امسال هم بدون تو سالی جدید شد
ده سال تیر و آذر و اسفند و... خون دل
تا فاو و فکّه رفت ولی ناامید شد
ده سال گریههای مرا دید و بغض کرد
حرفی نزد، نگفت چرا ناپدید شد
ده سال رنگ پنجرههای اتاق من
همرنگ چشمهای سیاه سعید شد
بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج
مادر نگفته بود که بابا شهید شد
مریم سقلاطونی
***************
این سالها...
صدها پرنده مثل تو بیبال و پر شدهست
صدها درخت سبز دچار تبر شدهست
بسیار نخل سوخته افتاده بر زمین
تا یک چراغ در شب تاریک بر شدهست
تا چشمهای بجوشد از این سنگلاخ خشک
از اشک چشم، دامن یک ایل تر شدهست
با این همه عروس سیهپوش عجیب نیست
این سرزمین سوخته مجنون اگر شدهست!
...
پرسیدم او که رفت تو با بچهها چطور؟...
این سالها چگونه برای تو سر شدهست؟
چیزی نگفت، روسریاش را عقب کشید
دیدم چقدر خستهتر و پیرتر شدهست!
گفتم جزیره مثل من و توست، یک زن است
یک زن که داغ دیده و خونینجگر شدهست
یک زن که مثل ما جگرش تکهتکه است
یک زن شبیه ما که دلش شعلهور شدهست
زل زد به استکان پر از چای سرد و گفت
مردابهاش مزرعۀ نیشکر شدهست
پانته آ صفایی
**************
سنگر من
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
شد آخرین لباس تنت، دستمال اشک
این روضه را برای محرم گذاشتم
گفتی که صبر پیشه کن ای باغ مریمم
هر روز ختم سورۀ مریم گذاشتم
هر بار روی خون تو قیمت گذاشتند
غمهای تازهای به روی غم گذاشتم
هرگز تکان شانۀ دل را کسی ندید
من داغ لرزه را به دل بم گذاشتم
تو در رکاب حضرت زینب قدم زدی
من بر رکاب صبر تو، خاتم گذاشتم
حالا من و یتیمی گلهای باغ تو
قابی که روی چادر بختم گذاشتم
این خانه بعد رفتن تو سنگر من است
این گونه پا به خطّ مقدّم گذاشتم
عالیه مهرابی
**************
عشق سوزان است
از اولش هم گفته بودم که سری از من
دیدی که من حق داشتم؟! عاشقتری از من
دلبستهات بودم من و دلبستهام بودی
اما رهایت کرد عشق دیگری از من
آتش شدی، رفتی و گفتی: «عشق سوزان است
باقی نماند کاش جز خاکستری از من»
رفتی و جا مانده فقط مُشت پَری از تو
رفتی و باقیمانده چشمانِ تری از من
«فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظا» خواندم که برگردی
برگشتهای با حال و روز بهتری از من
من عاشق لبخندهایت بودم و حالا...
با خندههای زخمیات دل میبری از من
عاشقترینم! من کجا و حضرت زینب؟!
حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من...
**************
قصۀ کربلا
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
دیروز هم برگشت خورده نامههایم
من با امید این نامهها را مینویسم
امروز با سارا کمی دعوایمان شد
از قهرها، از آشتیها مینویسم
خانم معلم، نمرۀ عالی به من داد
او گفت: من با «عشق» انشا مینویسم
مادر برایم قصهای از کربلا گفت
در نامهام عین همان را مینویسم
او از تحمل گفت، از یاسی سه ساله
از تشنگی، از صبر دریا مینویسم
از دختری کوچک که نامش هم رقیّهست
از بیوفاییهای دنیا مینویسم
بابا! دلم ابریست، میل گریه دارد
دلتنگیام را از همین جا مینویسم
اسمت شبیه اسم بابای رقیّهست
من از غم آن خوب تنها مینویسم
این نامه را هم پست خواهم کرد امروز
اما برایت باز فردا مینویسم
خدیجه پنجی
**************