کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار وفات حضرت زینب سلام الله علیها۲

×××××××××××××××××××

علی صالحی

این مدتی که می گذرد در عزای تو

روزی نبوده اشک نریزم بپای تو

با یاد آخرین شب پیش تو بودنم

یک شب نبوده روضه نگیرم برای تو

یکسال و نیم شمع شدم سوختم حسین

یک سال و نیم آب شدم در عزای تو

ای کاش لحظه ای که رسد جان من به لب

بودم کنار قبر تو در کربلای تو

ای کاش لحظه ای که می آیی به دیدنم

از تن سرم بریده شود پیش پای تو

جان می دهم به بستر مرگم در آفتاب

مثل تن به خاک بیابان رهای تو

بر روی سینه پیرهنت را گرفته ام

تا اینکه باز زنده شود ماجرای تو

گودال بود و ولوله ی نیزه دارها

گم بود بین هلهله هاشان صدای تو

گودال بود و پیرهن و نعل اسب ها

ای کاش بود خواهرت آنجا به جای تو

چیزی برای ما ز تو باقی نذاشتند

تقسیم شد عمامه و خوود و ردای تو

من بودم و نظاره ی تاراج خیمه ها

در دست باد روسری بچه های تو

عباس چون نبود به سیلی سپرده شد

بوسه زدن به دخترک بینوای تو

جز آن شبی که دور شدم از تو در سفر

تو روی نیزه بودی و من پا به پای تو

بر دامنم نیامدی آن شب دگر گذشت

اما حسین، کنج تنور است جای تو؟

یادم نرفته سنگ لب پشت بام بود

پاداش هر کسی که بپا کرد عزای تو

یادم نرفته وقت تلاوت نمودنت

شد خنده ها جواب صدای رسای تو

ما را مدام خارجی آنجا صدا زدند

ای غیرت خدا همه عالم فدای تو

تا رفع اتهام کنی از حریم خویش

با آیه های سرخ بر آمد ندای تو

اما یزید حرف تو را زود قطع کرد

با خیزران مقابل طشت طلای تو

×××××××××××××××××××××

من آن فرشته ام که به دنیا نشسته ام

حورایم و به دامن تقوا نشسته ام

من چشمه ام جدا شده از کوثر بهشت

طوبایم و به گلشن طاها نشسته ام

عطر ولایتم من و پیچیده در فضا

نور محبتم که به دل ها نشسته ام

من زینبم که مظهر صبر و شهامتم

وز مَکرمت به طارم اعلی نشسته ام

نور علی و فاطمه در جان من دمید

چون در کنار حیدر و زهرا نشسته ام

ایمان آن دو را به وراثت گرفته ام

ایثار آن دو را به تماشا نشسته ام

من دیده ام کلاس دبستان وحی را

در پای درس خواجه اَسراء نشسته ام

دارم نشان زَیْن ابیها من از پدر

چون در حریم امّ ابیها نشسته ام

من تربیت به دامن زهرا گرفته ام

در بزم اُنس عصمت کبری نشسته ام

بابم علی چو نقطه بسم الله است و من

چون کسره پای نقطه آن با نشسته ام

سنگینی رسالت خون ها سبب شده است

من در نماز شب اگر از پا نشسته ام

از بس که داغ بر جگر من نشسته است

آتش به جان چو لاله صحرا نشسته ام

با این مقام، آن همه دیدم ستم ز دَهر

کز بار غم شکسته و از پا نشسته ام

در چار سالگی غم چهل ساله ام رسید

تا در فراق سیّد بطحا نشسته ام

من دیده ام شهادت مادر به چشم خود

در سوگ آن حبیبه یکتا نشسته ام

رُخسار غرقِ خون علی دیده ام، دریغ

آن دخترم که در غم بابا نشسته ام

داغ حسن شراره غم زد به جان من

در مرگِ آن امام به غوغا نشسته ام

در انقلاب سرخ حسینی به یاریش

بر باره اسارت و غم ها نشسته ام

برخاستم پای به هر جا که او بخواست

و آن جا که او نشست من آن جا نشسته ام

یا از غم شهادت عباس سوختم

یا در عزای زاده لیلا نشسته ام

از پای در نیامدم از هر بلا، ولی

پیش سر حسین من از پا نشسته ام

آمد سویم «مؤید» و می گفت عمه جان

بر درگهت برای تمنّا نشسته ام

سید رضا موید

×××××××××××××××××××

هنگام وداع

تو فقط دست به زانو مزن و گریه مکن

گیرم ای شاه کسی نیست...خودم نوکر تو

لحظه ای فکر کنی پیر شدم، مدیونی

در سرم هست همان شوق علی اکبر تو

من خودم یک تنه از کرببلا می برمت

چه کسی گفته که پاشیده شده لشگر تو

تو برایم نگرانی چه می آید سر من

من برایت نگرانم چه می آید سر تو

همه را بدرقه کردی و به میدان بردی

می روی، هیچ کسی نیست به دور و بر تو

بده پیراهن خود را که خودم پاره کنم

نمی ارزد سر این کهنه شده... پیکر تو...

وای از معجر من، معجر من، معجر من

وای از حنجر تو، حنجر تو، حنجر تو

سعی ام این است ببینم بدنت را، اما

چه کنم! شمر نشسته جلوی خواهر تو

(علی اکبر لطیفیان)

×××××××××××××××××××

محمود ژولیده

ای بهترین معلم قرآنِ ما بخوان

از آیه های خامس آل عبا بخوان

از کاف و هاء و یاء بگو شرح تازه ای

وز عین و صادِ  واقعه کربلا بخوان

تنها ، نه بهرِ اُمِّ حبیبه ، برای ما

از روزهای پر غم و پر ماجرا بخوان

تفسیرِ آیه آیه دروازه را بگو

آری کمی ز سوز دل سر جدا بخوان

شرحی ز حال پردگیان در خفا بگو

قدری برای هیئتیان در جلی بخوان

با بانوان ، ز سوره مریم چه گفته ای

سر بسته روضه ای ز غم نینوا بخوان

از لحظه وداع برادر بما بگو

با بوسه های زیر گلو یا اخی بخوان

از آیه قیامت کبرای قتلگاه

از آن همه مصیبت و درد و بلا بخوان

از تازیانه خوردن و تهمت شنیدنَت

از لحظه های سخت اسارت بیا بخوان

از خطبه های فاطمی و حیدریِ خویش

وز رأسهای نیزه نشین ، روضه ها بخوان

با آنچه که شدی به چهل منزل آشنا

وز آنچه دیده چشم تو ، یک نکته را بخوان

از شام بی حیا و نگاه حرامیان

از تهمت کنیزیِ خصم دغا بخوان

از مجلس یزید و از مجلس شراب

از چوب خیزران و ز تشت طلا بخوان

وقتی رسید قافله در آن خرابه ها

از ازدحام و خنده اهل جفا بخوان

جبریل هم ز روضه تو فیض می برد

هان ای امینِ وحی ز قالو بلی بخوان

تو زینبی و غیب و شهودت یقین یکی است

بر تلّ زینبیّه نشین بر ملا بخوان

دستی که زیر پاره بدن برده ای بگو

قربانی ات قبول ، از آن بالقفا بخوان

بانو‍! مقام بندگی ات می کُشد مرا

حب الحسینِ زندگی ات می کشد مرا

×××××××××××××××××××××

علی اکبر لطیفیان

به روی دل، غم و داغ تو را گذاشته ام

به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام

برای آن که مرا غُصه ی تو پیر کند

به روی کُلِّ جوانیم پا گذاشته ام

برای آن که بگویم هنوز فکر توام

ببین که پیرهنت را کجا گذاشته ام

شکسته تر شده این دل، دل بدون حسین

شکسته تر شده هر چه دوا گذاشته ام

اگر بناست ببینی مرا بیا گودال

که خویش را لب گودال جا گذاشته ام

هنوز خون گلوی تو رنگ موی من است

گمان مبر که به مویم حنا گذاشته ام

نشد اگر چه تنت را کفن کنم اما

هنوز هم کفنت را سوا گذاشته ام

×××××××××××××××××××××

حسین قربانچه

زینبم ،اسطوره ام مهر و وفا را

نور می پاشم تمام کبریا را

در تمام عمر، با صبر و مدارا

یک به یک از پا درآوردم بلا را

××

مریمم، اما غنی تر،خواندنی تر

کربلایی هستم اما ماندنی تر

روضه هایم بازتر،گریاندنی تر

من به زانو می کشم اشک و بکا را

××

کی ز یادم می برم تحقیرها را

نیزه ها، شلاق ها، زنجیرها را

صبر کردم یک به یک تقدیر ها را

تا که راضی بنگرم از خود خدا را

××

آه فرسودم در این یک سال و نیمه

منتظر بودم در این یک سال و نیمه

فکر آن رودم در این یک سال و نیمه

قسمت اصغر نشد آب گوارا

××

پیش چشمم یوسفم را سر بریدند

خنجر از کین بر گلویش می کشیدند

در بیابان پشت زنها می دویدند

هرگز از یادم نبردم نینوا را

××

ساربان ما را اسارت برد کوفه

قلوه سنگی بر جبینم خورد کوفه

داشت زینب از جفا می مرد کوفه

تا که خواندی روی نی آن آیه ها را

××

از بلا شد پیکر من آیه آیه

از نگاه شامیان دارم گلایه

نیست اطمینان دگر،حتی به سایه

بی وفا دیدم غریب و آشنا را

××

صد حکایت دارد این قد کمانم

کعب نی مجروح کرده استخوانم

یاد مادر می کنم با هر تکانم

جستجو کردم زمرگ خود دوا را

××

بوی سیب و یاسمن دارم حسین جان

از تو من یک پیرهن دارم حسین جان

با چنین حالی که من دارم حسین جان

سر کنم ساعات شیرین لقا را

×××××××××××××××××××××

غلامرضا سازگار

بُوَد آخرین لحظۀ عمر من
اَلا شام غم با تو گویم سخن
چه خوش بود آیین غم خواریت 
ز آل علی میهمان داریت
دگر جانم از غصه بر لب رسید
گذشت آنچه از تو به زینب رسید
خداحافظ ای شهر آزارها
خداحافظ ای کوی و بازارها
خداحافظ ای شاهد جنگ ها
خداحافظ ای بارش سنگ ها
خداحافظ ای شهر رنج و بلا
خداحافظ ای چوب و طشت طلا
خداحافظ ای قصۀ بزم می
خداحافظ ای رأس بالای نی
خداحافظ ای شهر دشنام ها
خداحافظ ای کوچه ها، بام ها
خداحافظ ای سنگ خون و جبین
خداحافظ ای سیدالساجدین
خداحافظ ای رنج ها، دردها
خداحافظ ای خاک ها، گردها
خداحافظ ای ناقۀ بی جهاز
خداحافظ ای اختران حجاز
خداحافظ ای خاک ویران سرا
خداحافظ ای آل خیرالورا 
خداحافظ ای خردسال اسیر
خداحافظ ای چار ساله صغیر  
خداحافظ ای یاس نیلی شده
یتیم نوازش به سیلی شده
همین جا خودم دیدم از خون خضاب
سر نیزه ها هجده آفتاب
همین جا کنارم نی و دف زدند
به دیدار هیجده گلم صف زدند
همین جا دلم شد ز غم چاک چاک
که خورشیدم افتاده بر روی خاک
همین جا به زخمم نمک می زدند
عزیز دلم را کتک می زدند
همین جا به فرقم عدو خاک ریخت
به روی گلم خاک و خاشاک ریخت
همین جا ز غم جان من خسته بود
که ده تن به یک ریسمان بسته بود
همین جا ز غم بود جان بر لبم
که بنشسته طی شد نماز شبم
همین جا به ما خصم دشنام داد
حسینِ مرا خارجی نام داد
همین جا دو چشمم ز خون تر شده
که یاسم به ویرانه پرپر شده
همین جا به ویرانه بلبل گریست
غریبانه بر غربت گل گریست
همین جا ز غم جانم آمد به لب
که در گِل گُلم دفن شد نیمه شب
دریغا که آن گوهر پاک رفت
چو زهرا غریبانه در خاک رفت
الا ای همه نسل ها بعد من
بگویید از قول من این سخن
که زینب بدین کوه اندوه و درد
به موج بلا چون علی صبر کرد
خدا داند و غصه های دلش
که داغ حسینش بُوَد قاتلش
مرا یک جهان درد و داغ و غم است
که توصیف آن بر لب میثم است
×××××××××××××××××××××

حسین قربانچه

نه همدمی ،نه مونس و ،نه یار و یاوری

جان کندنم چه سخت شد این روز آخری

یک سال و نیم هست که هِی می خورم زمین

مثل کبوتری که ندارد دگر پری

گر چه جلال و شوکت من ارث مرتضی است

ارثیه ی قد خم من ،هست مادری

عبدالله این تن و بدن خسته مرا

تا زیر نور و گرمی خورشید می بری ؟

بنگر ،حسینم آمده رد و بدل کنیم

درد دل و  گلایه ی خواهر برادری

در گنجه لای بقچه ، لباسی است رنگ خون

برخیز ، بلکه مونس من را بیاوری

می خواهم از فراق شکایت کنم به او

در سینه ام غمی است که او هست مشتری

من را زدند ، خب به فدای سرت حسین

هر کس رسید، در تو فرو کرد خنجری

سر نیزه ای که بر کمرت خورد روی اسب

بعدا کمانه کرد به کتف کبوتری

عباس اگر که بود ، دگر غصه ای نبود

دیگر نمی دوید کسی پشت دختری

در شام و کوفه پا قدم  دخترعلی

رونق گرفت کاسبی شال و روسری

خوش حال باش موی مرا هیچ کس ندید

خوش حال باش دست نخورده است معجری

×××××××××××××××××××××

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی