اشعار ولادت پیامبر اکرم (ص)13
اشعار ولادت پیامبر اکرم (صلی الله
علیه و آله)13************************امیرعظیمیعاقبت زلف تو را باد بههم میریزددل از این لطف خداداد بههم میریزدحرف شیرین شده، فرهاد بههم میریزدایکه میآیی و رخساره بر افروختهاینکند باز دل غمزدهای سوختهایگیس آشفته کن ای یار، نوازش با منتو فقط قبلهی من باش، نیایش با منرحمتالواسعهبودن ز تو، خواهش با
منمن همان طفل یتیمم که تو بابای منیماهی کوچک تو هستم و دریای منیخالق اینبار چهها ساخته با صورت
توچاردهمرتبه دل باخته با صورت توپرده از خویش بر انداخته با صورت
توآمده مست و غزلخوان و صراحی در
دستجلوهای کرد که از آن کمر کفر شکستگفت ای بندهی من، مست نشو، مهر
بورزبه خم میکده پابست نشو، مهر بورزکمتر از ذرّه نهای، پست نشو، مهر
بورز
“تا به خلوتگه خورشید” همین نزدیکی
است
“اولین قبلهی توحید” همین نزدیکی
است
چیست این، مستی بر آمده از تاک
منستنور من، طلعت تابندهی افلاک منستبندهام، شاه همه، خواجهی لولاک منستاو همان است که من مست شدم از جامشمیشود احمد و محمود و محــمد نامشآنکه با آمدنش قامت شیطان تا شدباز در کاخ ستم زلزلهای بر پا شدزیر باران حجر، ابرهه ناپیدا شدحضرت ختم رسل، احمدناالمختار استرحمتُ الله و اشدّاءَ علی الکفّار
استاو که بر دوش خودش مهر نبوت داردروی پیشانی خود نور رسالت داردروز محشر سند اذن شفاعت داردزَهَقَ الباطِل و جاءالحَق و توحید
صفاتعالمآرا شده با صوم و صلات و
صلواتمن کیام، تازهمسلمان لب این آقاسائل دلشدهی روز و شب این آقابندهی خلق نکو و ادب این آقاآنکه شاهان به کف پاش جبین میسایندفقرا در نظرش محترم و آقایندکاش میشد که به روی چمنش جان
بدهیمروی پاهای اویس قرنش جان بدهیمیک شب از شوق حسین و حسنش جان
بدهیمآنکه شقّ القمرش سورهی قرآن منستبارها گفته علی، ماه نجف، جان منستاو به دختر چقدر عزّ و شرف بخشیدهبه زن و خلقتش انگار هدف بخشیدهبه دل سوختهی شیعه شعف بخشیدهپیکر فاطمه را پای به سر میبوسیددست زهرای خودش را چقدر میبوسیدگفت ای قوم، علی بعد پیمبر مولاستحرمت عترت من، حرمت قرآن خداستمن رسولم، بخدا اجر رسالت زهراستوای وقتی که شود یاس پیمبر نیلیکوچهای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلیامتت بعد تو آقا، به جگر آتش زددل زهرای شما را چقدر آتش زدسرّ مستودع او را پس در آتش زدیار و اغیار گواهند علی مظلوم استدر و دیوار گواهند علی مظلوم است
************************
حسن کردی
تو آمدی و زمین در هوای تو افتاد
و عرش در هوس خنده های تو افتاد
برای درک تنفس در این جهان سیاه
هوای تازه ای از ابتدای تو افتاد
جهان شرک به خود آمد از بزرگی تو
به گوش کعبه و بت ها صدای تو افتاد
شکست طاق بلندی که عرش کسری بود
همینکه روی زمین رد پای تو افتاد
و بعد اینکه خدایان به لرزه افتادند
به ذهن مردم خسته خدای تو افتاد
پس از نگاه سیاه و سفید اربابان
نژاد عشق بشر در لوای تو افتاد
زمان شکست زمانی که آمدی احمد
تویی که یک شبه دنیا به پای تو افتاد
تو احمدی و به نور جمال تو صلوات
به هر یک از برکات و کمال تو صلوات
به احترام محمد زمین تبسم کرد
تو آمدی و جهان دست و پای خود گم کرد
ترک نشست به چشمان آبی ساوه
همینکه چشم تو بر آسمان ترنم کرد
فروخت گوشه جنت به شوق خال لبت
که آدمی به هوایت هوای گندم کرد
هنوز دخترکان زنده زنده میمردند
خدا به خلق تو بر خلق خود ترحم کرد
تو آمدی، به زمین احترام بر گردد
تو رحمتی که خدایت نصیب مردم کرد
خدا به خلق رسول گرامی خاتم
گذاشت سنگ تمام و سپس تبسم کرد
تو احمدی و به نور جمال تو صلوات
به هر یک از برکات و کمال تو صلوات
تو احمدی که خدا را به عرش فهمیدی
شبی که غیر خودت تا خدا نمیدیدی
کنار چشم تمام فرشته های خدا
فراتر از پر جبریل عشق بالیدی
تو در ضیافت عرشی لیلهالاسری
به طاق عرش خدا عکسی از علی دیدی
صدای مرتضوی علیست آن بالا
که از زبان خدا عاشقانه بشنیدی
تو در کنار علی و فروغ شمشیرش
بساط کفر زمان را ز خاک بر چیدی
برای خلق بهشت این بهانه کافی بود
به لحظه ای که به زهرای خویش خندیدی
بیا و کفر مجسم ز کعبه بیرون کن
تویی که پایه گذار جدید توحیدی
تو احمدی و به نور جمال تو صلوات
به هر یک از برکات و کمال تو صلوات
حسن کردی
تو آمدی و زمین در هوای تو افتادو عرش در هوس خنده های تو افتاد برای درک تنفس در این جهان سیاههوای تازه ای از ابتدای تو افتاد جهان شرک به خود آمد از بزرگی توبه گوش کعبه و بت ها صدای تو افتاد شکست طاق بلندی که عرش کسری بودهمینکه روی زمین رد پای تو افتاد و بعد اینکه خدایان به لرزه افتادندبه ذهن مردم خسته خدای تو افتاد پس از نگاه سیاه و سفید ارباباننژاد عشق بشر در لوای تو افتاد زمان شکست زمانی که آمدی احمدتویی که یک شبه دنیا به پای تو افتاد تو احمدی و به نور جمال تو صلواتبه هر یک از برکات و کمال تو صلوات به احترام محمد زمین تبسم کردتو آمدی و جهان دست و پای خود گم کرد ترک نشست به چشمان آبی ساوههمینکه چشم تو بر آسمان ترنم کرد فروخت گوشه جنت به شوق خال لبتکه آدمی به هوایت هوای گندم کرد هنوز دخترکان زنده زنده میمردندخدا به خلق تو بر خلق خود ترحم کرد تو آمدی، به زمین احترام بر گرددتو رحمتی که خدایت نصیب مردم کرد خدا به خلق رسول گرامی خاتمگذاشت سنگ تمام و سپس تبسم کرد تو احمدی و به نور جمال تو صلواتبه هر یک از برکات و کمال تو صلوات تو احمدی که خدا را به عرش فهمیدیشبی که غیر خودت تا خدا نمیدیدی کنار چشم تمام فرشته های خدافراتر از پر جبریل عشق بالیدی تو در ضیافت عرشی لیلهالاسریبه طاق عرش خدا عکسی از علی دیدی صدای مرتضوی علیست آن بالاکه از زبان خدا عاشقانه بشنیدی تو در کنار علی و فروغ شمشیرشبساط کفر زمان را ز خاک بر چیدی برای خلق بهشت این بهانه کافی بودبه لحظه ای که به زهرای خویش خندیدی بیا و کفر مجسم ز کعبه بیرون کنتویی که پایه گذار جدید توحیدی تو احمدی و به نور جمال تو صلواتبه هر یک از برکات و کمال تو صلوات
************************
صابر خراسانی
قاصدک چرخ زنان از تو خبر آوردهبا خودش شیشه ی عطری ز سفر آوردهآمده تا دلمان را پر امید کندهمه را با خبر از آمدن عید کندفقط از معجزه ی عشق تـو بر می آیدشب به پایان نرسیده است سحر می آید مکه با آمدنت حرمت بسیار گرفتماه از محضرتان رخصت دیدار گرفتدر هوایت چه کنم بال کبوتر شده راجبرئیل ام چه کنم حال کبوتر شده راسالها پیش تر از آمدنت هم بودیعلت خلق بنی آدم و عالم بودیسر بلندیم بگوییم مسلمان توأییمعجمی زاده و پشت سر سلمان توأییممی نویسم دل خود را برکاتی بفرستمی برم نام محمد صلواتی بفرستعقل کلی و جهان جزئی از ادراک تـوأندشیعیان علی از ما بقی خاک توأندما که از جلو ه ی توحیدی تو آگاهیمدر مسیر اتقرب به رسول الهیمما که از روز ازل جزء محبان هستیماشهد ان به نام تو مسلمان هستیمآن زمانی که تو را غیر علی یار نبودیوسف حسن تو را هیچ خریدار نبودبار تو داشت نتیجه به تو ایمان آوردباورت داشت خدیجه بـه تو ایمان اورد
************************
رحمان نوازنی
رحمان نوازنی
وقتی کنار اسم خودت لا گذاشتی قبلش هزار مرتبه الاّ گذاشتی هر چیز را به غیر خودت نفی کردی و خود را یکی نمودی و تنها گذاشتی اول خودت برای خودت جلوه کردی و خود را برای خود به تماشا گذاشتی نوری شبیه نور خودت آفریدی و در او شکوه ذات خودت را گذاشتی این نور را به پهنه عرش خودت زدیخورشید را به عالم بالا گذاشتی حمد تو را که خواند تو گفتی که “احمدی”به به ! چه خوب رسم مسما گذاشتی نوری از آفتاب جدا کردی و سپسیک ماه آفریدی و آنجا گذاشتی تسبیح گفت ماه برای تو و تو هماو را “علی” صدا زدی ؛ اما گذاشتی چندین هزار سال بگذرد از سر عاشقی تا اینکه عشق راتو به اجرا گذاشتی یعنی که عشق، عشق علی و محمد است یعنی برای عشق دو لیلا گذاشتی اما دو عشق صادره مبنا نداشتندپس روی عشق پایه و مبنا گذاشتی مبنای عشق چیست به جز عشق فاطمه پس عشق را حضرت زهرا گذاشتی اینگونه بود خلقت عالم شروع شد خلقت از این سه نور معظم شروع شد تنها تویی که تکیه به باغ ارم زدیبین حیاط خلوتی حق قدم زدی غیر از بهشت فاطمه که در سینه تو بود در سیزده مزار بهشتی حرم زدی لوح و قلم که دست نگارین تو رسید ای خوش نگار! نام علی را قلم زدی گاهی خودت علی شدی و روی دوش خودتا بر فراز کعبه احمد قدم زدی از رحمت خودت گرفتی و از هیبت علی آن را به دست فاطمه خود به هم زدی تا یک حسن درست شد و یک حسین؛ عشقتا اینکه هی بریزد از این عالمین ؛عشق باید برای فاطمه منبر بیاورند تا مدحتی برای پیمبر بیاورند زهرا اگر که مادر پیغمبر خداستباید نبی شناسی از او در بیاورند خیر کثیر هدیه به پیغمبر است و بستنها برای اوست که کوثر بیاورند در واقع اولین نبی و آخرین نبی است فرقی نداشت اول و آخر بیاورند پیغمبران کبوتر نامه برش شدندتا در هوای او همه پر در بیاورند او آفتاب بود اگرسایه ای نداشت او با خدا یکی شد و همسایه ای نداشت گلدسته های عرش به نام محمد است تنها خدا ی عرش ، امام محمد است آنقدر دلرباست، که بال فرشته ها همواره صید دائم دام محمد است از او طلب نموده ای اصلا تو جام می؟!ذکر علی علی می جام محمد است این را خود علی به همه عاشقانه گفت:که مرتضی عبید و غلام محمد است حوریه چیست جز گل لبخند روی او باغ بهشت چیست؟سلام محمد است باید در آینه به جمالش نگاه کردباید علی شناس شد و روبه ماه کرد خلق عظیم تو دل ما را اسیر کرد دست کریم تو دل ما را فقیر کرد این عطر خلق و خوی صمیمانه تو بود دین را برای مردم ما دلپذیر کرد آری گرسنه های طمع را میان شهراین زندگی ساده تو سیر سیر کرد تا اینکه ما به خوف و رجا بنده اش شویم حق هم تو را رسول بشیر و نذیر کرد آن سجده های ابری و بارانی شما سجاده را به گریه در آورد و پیر کرد ما را به سجده های خودت رنگ و بو بده بر جانماز غفلت ما آبرو بده یکشب ظهور کن تو به غار حرای من یعنی به بخوان دو آیه زچشمت برای من به نفس پاک تو که همان نفس حیدر است فریاد می زنم که تویی مرتضای من من آخرالزمانیم آقا شروع کنایمان بریز روی من از ابتدای من من در طواف گنبد خضرا شنیده اماینجا طواف کرده کبوتر به جای من این روزها مدینه پر از دود و آتش استشهر مدینه ات شده کرببلای من پهلوی در شکسته و مادر به بستر استاین اجر آن همه زحمات پیمبر است
************************
قاسم صرافان قرار شد که بیایی و از ستاره بگوییصدای پنجره باشی و از نظاره بگویی تمام قصهی دردِ هزار و یک شب ما را
– بدون آنکه بخوانی* به یک اشاره بگویی
نشان صبح همین بود، همین که «حی علی العشق»
تو با صدای سپیدت به هر مناره بگویی
برای دخترکانی که سهم خاک نبودند
تو از جوانه زدن در شبی بهاره بگویی
و موج، پشت سرِ موج، به صخرهها بزنی تا
از آن حقیقت آبی در این کناره بگویی
چه سبز میشود آن روز که در صدای سواری
غزل دوباره بخوانی، اذان دوباره بگویی
نشان صبح همین بود، همین که «حی علی العشق»تو با صدای سپیدت به هر مناره بگویی برای دخترکانی که سهم خاک نبودندتو از جوانه زدن در شبی بهاره بگویی و موج، پشت سرِ موج، به صخرهها بزنی تااز آن حقیقت آبی در این کناره بگویی چه سبز میشود آن روز که در صدای سواریغزل دوباره بخوانی، اذان دوباره بگویی
************************