کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت امام حسن عسکری علیه السلام-8
*************************

مهدی مقیمی

من آن مسافرم که دو چشمم بهاری است

بارانِ غربتم به روی گونه جاری است

من آن مسافرم که ز اجداد اطهرم

غربت برای زندگی ام یادگاری است

سهم من از تمامیِ دنیاست جام زهر

سهم دو دیدهء پسرم بی قراری است

پهلو شکسته مادرم آمد به سامرا

ایام ماتم و محن و سوگواری است

دردی عجیب پیکر من را فرا گرفت

ضعفی نشسته در تنم این زهر ، کاری است

من می روم به دیدهء خونبار ، سامرا

گردیده کربلای من انگار ، سامرا

زهری که خورده ام به تنم التهاب ریخت

رنگم پرید و بر رخ من ماهتاب ریخت

سوزاند زهر معتمد از پای تا سرم

زهرش شراره بر جگرم بی حساب ریخت

تا اینکه دست و پا بزنم هم رمق نماند

از بس  توان ز پیکر من با شتاب ریخت

این غم عذاب داد مرا تا در آن میان

دیدم به چهرهء پسرم اضطراب ریخت

می خواستم که آب بنوشم ز تشنگی

از دستهای بی رمقم ظرف آب ریخت

من که ز دست مهدیِ خود آب خورده ام

یاد حسین کردم و صد بار مرده ام

ساعات آخر است ، من انگار می روم

با دیدهء تر و تنِ تبدار می روم

دنیا به یادِ کوچه برایم جهنم است

با یاد مادر و در و دیوار می روم

ببیهوده نیست فصل جوانی خزانی ام

قامت خمیده از غم مسمار می روم

در سامرا به یاد مدینه نفس زدم

با داغ روضه های شرربار می روم

نام دو جا همیشه ز غم می کشد مرا

هر بار که به " کوچه"  و  " بازار "  می روم

ما اهل بیت حامل فریاد زینبیم

لحظه به لحظه و همه جا یاد زینبیم

در بسترم من و به سرم مادرِ حسین

گردید خاک کرببلا بستر حسین

من سر به دامن پسر خود گذاشتم

ای وای بر حسین و علی اکبر حسین

فرزند من کنار من است و دلم شکست

بر حالت حسین و علی اصغر حسین

اینجا جسارتی به من و پیکرم نشد

در زیر دست و پاست ولی پیکر حسین

والله قلب عمۀ ما تکه تکه شد

هر دفعه ای که دید به نیزه سر حسین

پامال شد به روی زمین جسم جدِّ من

اشکش چکید هر که شنید اسم جدِّ من

************************

محــمد علی بیابانی

باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد

وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد

ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم

جایی که فرزندت در آنجا روضه خوان باشد

دریایی از درد و غریبی موج خواهد زد

پای حسن هرگاه جایی درمیان باشد

وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست

سقف مزارت هم زمانی آسمان باشد

وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست

وضعت میان خانه چون زندانیان باشد

وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست

خون دلت از کنج لب هایت روان باشد

آری حسن بودی ولی هرگز ندیدی که

گلبرگ روی مادرت چون ارغوان باشد

سخت است تشنه باشی و لب های لرزانت

حتی برای آب خوردن ناتوان باشد

هنگام برخورد لبت با کاسه ی آب است

وقت گریز روضه های خیزران باشد

************************
محــمد جواد شیرازی

سخت محتاجم به خلوتگاهِ طور سامرا

قلب تاریکم شده محتاج نور سامرا

می شود دل، گیرِ این منزل اگر عاشق شود

با دو لقمه نانِ حضرت، از تنور سامرا

سهم دوری را دل دیوانه بر هم می زند

با سلامی بر امامان صبور سامرا

با وجود این کریمان هرچه تحریمش کنند

جای حیرت نیست می چرخد امور سامرا

پست را آقا و کوچک را عزیزش می کنند

پادشاهی را ببین در چشم مور سامرا

شکر حق که دور تا دور حرم ساکن شدند

شیعیان عاشق و جِیْشِ غیور سامرا

تا خود بحر النجف هم می رسد این بوی خوش

عطر لیموی حرم از راه دور سامرا

لالم از توصیف این لذت، چشیدن لازم است

خواندن یک جامعه دورِ قبور سامرا

غالبا هر کس حرم رفته روایت کرده از

نیمه شب های غریب و سوت و کور سامرا

با وجود این ضریح سبز چوبی می رسد

بوی مادر از حریم جمع و جور سامرا

عاقبت این شهر را مهدی گلستان می کند

می رسد یک روز هم روز سرور سامرا

************************

قاسم صرافان

سامرا، از غم تو، جامه‌دران است هنوز

چشم «نرگس» به جمالت، نگران است هنوز

دل شهزاده‌ی روم، آینه‌ی دلبری‌ت

تاک‌ها مست تو و این لقب عسکری‌ت

پسر حضرت هادی! به فدایت پدرم

پدر حضرت مهدی! به فدایت پسرم

حج نرفتی تو، ولی قبله‌ی حاجات شدی

تو خودت، عین صفا، مشعر و میقات شدی

کعبه، یک چاردهم، بی تو صفا کم دارد

بی تو، یک چاردهم، عطر خدا کم دارد

ماه زیبا ! حسنِ دوم زهرا ! برخیز

مهدی‌ت دل نگرانت شده، بابا ! برخیز

باز هم جانِ جهان را، تو در آغوش بگیر

صاحب عصر و زمان را، تو در آغوش بگیر

روی زانو بنشان آینه‌ی طاها را

تو ببوس از طرف ما، پسر زهرا را

غم پرپر شدنِ چون تو کریمی، سخت است

به رقیه قسم! آقا ! که یتیمی سخت است

************************
مجتبی شکریان

در بسترش نشسته فقط آه می کشد

با چشم خیس نالۀ جانکاه می کشد

در بسترش نشسته سرش درد می کند

می سوزد از درون جگرش درد می کند

یک عمر می شود که غمی بین سینه داشت

در سر هوای رفتن شهر مدینه داشت

این عمر کم به غربت و تبعید سر شده

با ظلم و جور و کینه و تهدید سر شده

عمرش میان حلقۀ عدوان گذشته است

یعنی میان غربت و زندان گذشته است

هر چند بی توان شد و بی حال و خسته بود

لبهای خشک و تشنۀ خود را ز هم گشود

فرمود لحظه ای پسرم را بیاورید

مهدی کجاست تاج سرم را بیاورید

شب می رسد دوباره بیار آفتاب را

در پای بسترم برسان عشق ناب را

ناگاه مخفیانه و دور از نگاه ها

سر زد در آسمان حسن ماه ماه ها

آمد کنار بستر بابا نشست و بعد...

بغضش به حال غربت بابا شکست و بعد

دارد وصیت پدر آغاز می شود

دارد زمان گفتن صد راز می شود

با احتضار و حال و هوای غروبی اش

دستی کشید بر روی صندوق چوبی اش

می خواست تا عبای پیمبر در آورد

عمامه و قبای پیمبر درآورد

می دید در رخ پسرش اقتدار را

می داد دست مهدی خود ذوالفقار را

ناگاه علت غمِ دائم شد آشکار

اسرار داغ و ماتمِ دائم شد آشکار

اینجا غمی به وسعت تاریخ جلوه کرد

در آن نگاه غمزده یک میخ جلوه کرد

بر یادگار عصمت و پاکی نگاه کرد

بر لاله های چادر خاکی نگاه کرد

خون در جوار چادر زهرا چه می کند؟

هیزم کنار چادر زهرا چه می کند؟

فرمود از غم دل ما زار گریه کن

از غصه های حیدر کرار گریه کن

بر مادری که پشت در افتاد بر زمین

بر جرأت و جسارت مسمار گریه کن

هنگام روزه داری ات ای میوۀ دلم

با یاد مجتبی دم افطار گریه کن

بر آن کسی که در وطنش هم غریب بود

بر آن امیر بی کس و بی یار گریه کن

بر پیکر فتاده به دریای علقمه

بر حسرت نگاه علمدار گریه کن

آخر پدر به سمت لباسی اشاره کرد

شرح مصیبت بدنی پاره پاره کرد

برکشتۀ فتاده به گودال گریه کن

بر آن تن شکسته و پامال گریه کن

بر خواهری که آمده گودال قتلگاه

رفته کنار پیکرش از حال گریه کن

بر چشم خونفشان علمدار کربلا

بر زخم دست ساقی اطفال گریه کن

ناله بزن به پیکرِ زیر و زبر شده

فرمود گریه کن به تن مختصر شده

************************

حسن لطفی

آنکه بر محضر شما نرسد

مطمئنا که تا خدا نرسد

بهتر است اینکه زیر خاک رود

آن سری که به سامرا نرسد

عطرِ سرداب را نفهمیده

آنکه بر "سُرَّ مَن رَا ...نرسد

چشم برخاکِ آن اگر بکشیم

آسمان هم به گرد ما نرسد

سامرا رفته ها به من گفتند

هیچ جایی به کربلا نرسد

از کفن کردنی دوباره بخوان

تا که روضه به بوریا نرسد

با حسینیم با حسن هستیم

ما گدای دوتا حسن هستیم

نام ما را که از قدیم نوشت

از گدایان این حریم نوشت

تا خدا حال و روز ما را دید

بعدِ نام حسن کریم نوشت

تا که پیش تو درد دل کردیم

نام ما را خدا کلیم نوشت

دل ما را اسیر کرد آنکه

بال جبریل را گلیم نوشت

رفته بودیم مشهد و آقا

باز هم روزی عظیم نوشت

سامرا واجبیم ، امام رضا

نه کبوتر که یا کریم نوشت

با حسینیم با حسن هستیم

ماگدای دوتا حسن هستیم

این طرف صحن صاحب کرم است

آن طرف یک غریب بی حرم است

این طرف هرچه هست زائر هست

آن طرف بی چراغ بی علم است

این طرف احترام می بینی

آن طرف ناسزا که دم به دم است

سامرا شد خراب فهمیدم

چقدر روضه ها شبیه هم است

مادری اند هر دوتا آقا

موسپید است هر که غرق غم است

پیش هر دو به گریه می شنوی

روضه ی پهلویی که محترم است

باحسینیم با حسن هستیم

ما گدای دوتا حسن هستیم

کاش پلکت کمی تکان بخورد

به زمین ورنه آسمان بخورد

پسرت آمده است تا جگرت

زخم کمتر از این و آن بخورد

ظرف آبی به دستهایش تا

پدر آبی نفس زنان بخورد

می خورد ظرف هی به دندانت

چه کند آب نیمه جان بخورد

خوب شد کودکت ندیده لبت

ضربه از چوب خیزران بخورد

روی پیشانی ات فقط چین است

آه اگر سنگ بی امان بخورد

**

عمه مانده است زیر هر ضربه

که مبادا به دختران بخورد

دختران تشنه اند و با خنده

لقمه ی خویش را سنان بخورد

با حسینیم با حسن هستیم

ما گدایِ دو یا حسن هستیم

************************
محسن ناصحی

قصد،قصد زیارت است اما مانده اول دلم کجا برود

حال و روز مرا هرآنکس دید گفت باید به کربلا برود

-نجف و کربلا-دلم لرزید، -مشهد و کاظمین، خوب آمد

یازده بار استخاره زد دل من تا بفهمد به سامرا برود

ابتدای مسیر،الله است انتهایش بقیه الله است

سامرا وعده گاه آخر ماست جاده باید به انتها برود

همه یک روح و یک بدن هستید پس تمام شما حسن هستید

دل من با تو سامرایی شد تا به دیدار مجتبی برود

تو بقیع پر از مخاطره ای،کربلایی و در محاصره ای

یا که باید جگر به زهر دهی، یا سرت روی نیزه ها برود

دل به غم هرچه مبتلا می شد، پیش تو سر من رءا می شد

بعد تو بار غم گرفته به دوش، دل که تا سرمن رءا برود...

************************
وحید دکامین

امشب دو دیده ام ز غمت پُر ستاره است

آن را که نیست چاره بجز این، چه چاره است

در سامرا اگر چه نشد زائرت شوم

دل را به یاد مقتلت از جان کناره است

با تو چه کرد معتمد دون، که این چنین

از سوز داغ زهر به جانت شراره است

مهدی ز ره رسید و سرت را به برگرفت

افلاکیان و اهل سما را نظاره است

در بند دشمن ارچه سرت روی خاک بود

حالا به روی دامن یک ماهپاره است

گفتی تو إسْقِنیٖ و شدی از عطش رها

این روضه را به کربُبَلا یک اشاره است

هر چه ز لشگری طلبید آب، جدّتان

پاسخ نداد کس به حسین شهیدتان

************************
غلامرضا سازگار

ای به فلک کرده ملک پروری

زهره و شمس و قمرت مشتری

یازدهم اختر برج هدی

یوسف زهرا حسن العسکری

هم به سر دست، زمام فلک

هم به کف پات سر سروری

خوانده رسولت حسن اهل بیت

داده خدایت به همه برتری

عسکر تو در همه ارض و سما

جنّ و ملک آدم و حور و پری

هم به رضا حجّت هشتم، پسر

هم پدر حجّت ثانی عشر

کعبه ی اهل نظری یا حسن

آینه ی دادگری یا حسن

نخل امید رضوی را ثمر

یا که جواد دگری یا حسن

یک حسنی و سه محــمد جمال

چار علی را پسری یا حسن

با همه کس مونسی و همدمی

از همه گان خوب تری یا حسن

هم ثمرِ ده شجر طیّیه

هم صدف یک گهری یا حسن

نام حسن گشته برازنده ات

شاهدم این حسن فروزنده ات

ذکر تو تسبیح و مناجات ما

سامره ات قبله ی حاجات ما

چشم خدا! گر تو اشارت کنی

باز شود قفل مهمّاتِ ما

مِهر تو در سینه ی افروخته

مُهر تو در نامه ی طاعات ما

کوری دشمن به دو دنیا بود

دوستی ات فخر و مباهات ما

بی تو بهشت است جحیم همه

با تو قبول است عبادات ما

آینه ی دل زتو شد منجلی

ابا محــمد حسن بن علی

ای دو جهان جان و تنت را فدا

نطق و بیان و سخن ات را فدا

ریخته از لعل لبت دُرّ وحی

گوهر درج دهنت را فدا

آینه در آینه در آینه

روی حسن در حسنت را فدا

معجز گفتار و نفوذ کلام

منطق دشمن شکن ات را فدا

حسن تو چون باغ گُل یاسمن

باغ گل یاسمن ات را فدا

یوسف تبعیدی تحت نظر

ماه جمالت همه جا جلوه گر

مدح تو جان بخش ترین زمزمه

مهر تو روشنگر قلب همه

یا حسن ابن علی ابن الجواد

جان رضا نور دل فاطمه

رفتارت رفتار انبیاء

گفتارت آیات محکمه

اجدات ارکان نُه سپهر

فرزندت گردون تو را قائمه

طوبی عمه ی تو را پای بوس

حورا نرجس تو را خادمه

در حرم قدس تو افلاکیان

گشته ثنا خوان تو با خاکیان

ای دل هر شیعه محیط غمت

دست عنایت به سر عالمت

شاهد غمهای فراوان تو

قبر غریب تو و عمر کمت

زخم زبان همه عباسیان

بر جگر سوخته مرهمت

از چه جوانمرگ شدی ای که بود

زنده دو صد جان مسیح از دمت

مهدی موعود تو در کودکی

اشک عزا ریخته در ماتمت

کوه و در و دشت عزاخانه اش

مانده به رخ اشک غریبانه اش

مهدی تو داشت بسی آرزو

تا که تو گلبوسه بگیری از او

اشک غریبش روان از دو چشم

بغض یتیمش نهان در گلو

ناله کشید از جگر سوخته

ریخت به رخسار تو آب وضو

اشک فشان گریه کنان نا امید

داد گل روی تو را شستشو

بعد تو ای حجّت پروردگار

مهدی تو با که کند گفتگو

روح تو از تن چو به پرواز شد

غربت مهدی تو آغاز شد

ای شرر داغ تو بس جانگداز

چشم خدا بین بنما باز، باز

عمر تو کوتاه چو یک برگ گل

غصه ی غم های فزونت دراز

کودک شش ساله ی تو آمده

تا به تن پاک تو خواند نماز

خیز و بکش ناز از آن نازنین

کز غم تو خم شده آن سروناز

یوسف دور از وطن فاطمه

لاله ی تبعیدی باغ حجاز

لرزه بر اندام تو افتاده بود

خصم چه زهریت مگر داده بود

ای شده روزت زغم و غصه شام

ریخته اشک از غم بابا مدام

حجّت معبود سلامٌ علیک

مهدی موعود علیک السلام

سوخت شرارغمت آخر جگر

ریخت فلک زهر فراغت به جام

گاه کنی به جدت حسین

گه زغم مادر والا مقام

اشک فشان تو بود فاطمه

چشم به راه تو بود هر امام

منتظران تو همه عالمند

سوخته با زمزمه ی "میثمند"

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی