اشعار شهادت امام رضا علیه السلام-15
اشعار شهادت امام رضا علیه السلام-15
************************
دلم خوش است، امام رئوف ایرانی است
اگرچه، در همه عرش و فرش سلطانی است
عنایتی به خراسان شده، ز جانب حق
هوای مشهد ایران، هماره عرفانی است
قدم به خاک خراسان، نهاده و دیدم
فضای شهر مقدس، لطیف و روحانی است
امام ضامن آهو، به ما نظر دارد
فدای آن نگه مست او که نورانی است
به زائران حرم، لطف ویژهای دارد
به چشم دل نگری، بار عام و مهمانی است
کبوتران حرم، ذکر یار میگویند
به گوش جان شنوی، آیههای رحمانی است
دلِ شکسته زائر همیشه کارگشاست
ز شوق دیده زوار اوست، بارانی است
فرشتههای خدا، زائران آن حرمند
در آن میانه، فیوضات ناب و پنهانی است
به سایهسار ولایت، امید بسته دلم
عزیز و رهبر ایرانزمین خراسانی است
به چشم دل، به تماشا نشین، به بالاسر
به بارگاه امام رضا(ع) گلافشانی است
جوانه زد به دلت، جلوهای ز حضرت دوست
سرود عشق بخوان، جلوه مسلمانی است
چراغ نور و هدایت، به خویش میخواند
بیا به قبله دلها، نه وقت حیرانی است
به باد میدهی عمر عزیز، ای غافل
بیا، نیامدی اینجا، تو را پشیمانی است
عبدالمجید فرائی
************************
دوباره آمده ام خسته از هیاهوها
ببین شکسته دوباره غرور زانوها
دوباره آمده ام از امید لبریزم
امیدوار تو و نا امید داروها
عطوفت تو فراگیر مثل باران است
امام هر دل خسته امام آهوها
شکسته بال و پر من مرا مداوا کن
به یک اشاره ی مشکل گشای ابروها
همیشه گرم وصال تواند و بی خبرند
کبوتران حرم از دل پرستوها
حسین علاءالدین
************************
کمی مهربانتر به سویم نگاه کن
مرا با نگاه خودت آشنا کن
شدم قاصدک آمدم تا حریمت
به رویم درت را کریمانه وا کن
صفا دارد این بارگاه خدایی
خدایی مرا هم بیا با صفا کن
تو در اوج والا مقامی رضایی
مرا هم بیا سر به راه و رضا کن
سید عبدالرضا هاشمی
************************
بنگر که بی پناهم و در انتظارها
گمگشته ام به ظلمت این شام تارها
صیادها ز فیض لبت منصرف شدند
از خواهش گرفتن نسل شکارها
پاییزها به گریه خونبار من گذشت
تا پا نهم به کوی تو اندر بهارها
ای رویها نهاده به خاک حریم تو
روز و شبان به دیده تر گلعذارها
با شوق وصل روی مهت دست شسته اند
عشاق از وصال جمال نگارها
تنها نه من ز شعله زلفت کباب شد
چون شمع سوختند چو من بیشمارها
آنانکه در حریم تو پرواز کرده اند
در چشمشان حقیر و زبون شد حصارها
بین تیره بختی ام که پس از عمر بی نصیب
احوال گل همیشه شنیدم ز خارها
آنقدر در فراق حرم گریه کرده ام
کاید صدای مویه ام از چشمه سارها
با صد هزار امید به سوی تو آمدم
دل کندم از مصاحبت همجوارها
آقا اگر اجازه دهی پا نهم به طوس
روبم به نوک مژه ز صحنت غبارها
سید عبدالرضا هاشمی
************************
حس می کنم در زیر چتر آفتابم
حالا که من مهمان صحن انقلابم
حالا که رو به گنبد زیبای یارم
حس می کنم دیگر غم و دردی ندارم
پایم به صحنت وا شده الحمدالله
مِهرت به قلبم جا شده الحمدالله
سلطان خوبیها و رأفت، سائل آمد
اینبار با پا نه . . . که زانر با دل آمد
دلدار من، دلبسته ی این بارگاهم
مسکینم اما سائلِ لَختی نگاهم
شاه کرامت، سینه ای بی تاب دارم
من حسرت شش گوشه ی ارباب دارم
حکمِ حریمِ پادشاه سر جدایی
امضای قطعی جوازِ کربلایی
آقا نگاهی کن که با احساس باشم
یکبار دیگر زائر عباس باشم
ماه محرم آمد و حیران اشکم
دیوانه و سرگشته ی میدان مشکم
رزق مُحرم را بده آقای خوبم
رخصت بده تا بر سر و سینه بکوبم
شال عزای سرور بی سر بیاور
بنداز با دست خودت بر دوش نوکر
عمریست کار و بار قلبم شور و شین است
خرج حسینم کن که خرجم از حسین است
چشم انتظار طالب کرب و بلایم
مسکین دربار علی موسی الرضایم
حسین ایمانی
************************
در کوچه افتادم به روی خاک اما
طفلم نکرد این صحنه را هرگز تماشا
افتادم اما دستهایم را نبستند
یارم نشد از من جدا با ضرب اعدا
آنجا امیرالمومنین را یاوری بود
اینجا منم، در حجره ام تنهای تنها
بر خاک افتادم نه خاشاک بیابان
جسمم نَماندعریان و بی سر بین صحرا
با زهر کینه سوختم اما ندیدم
در شعله های آتش فتنه حرم را
برگردن و دستم نمانده جای زنجیر
کِی دیده ام سرهای روی نیزه ها را!؟
کودک اگر بودم نبودم پا برهنه
پایم ندارد ردِّ زخم خیزران را
پیری نبودم پابرهنه در پی اسب
سجاده از زیر دو پایم رفت؟ حاشا!!!
در حجره ام جان میدهم نه کنج زندان
هرگز نمی ماند به جا بر نعش غلها
راضی به آنچه حق رضایت داشت هستم
اما بیا دردانه حالا پیش بابا
سلطان تویی و شد غلام، این عاشق اما
این نوکری آقایی دنیاست آقا
حسین ایمانی
************************
گرد حریم پاک شما در تحیرم
از دستهای پر زکراماتتان پرم
من تشنه ی ولای شما تا قیامتم
هر روزه از سبوی شما آب میخورم
خاکم ولی ز یمن شما کیمیا شدم
سنگم ولی همیشه به چشمانتان دُرم
خواهم همیشه سر به حریم شما نهم
از دوریم به شخص شما در تاثرم
آقا مرا برای خودت تربیت نما
آئینهام شکسته شده در تکثرم
تا مورد عنایت لطف خدا شوم
بی بال و پر کبوتر کوی شما شدم
خود را به خاک کوی شما تا کشاندهام
بالای سر رسیدم و اشکی فشاندهام
واصل شدم به بحر کریما نه ی شما
دریا زده اگر شدم و دور ماندهام
پائین پا رسیدم و اشکم امان نداد
در بارگاه قرب فقط روضه خواندهام
دل شد روان به کرببلا از کنارتان
با نالههای فاطمه خود را رساندهام
شبهای جمعه کرببلا شور محشر است
مرغ دلم به کوی حسینی رهاندهام
من بی پناه شدم به پناه خدا روم
از مشهد و الرضا به سوی کربلا روم
باران رحمتت به سرم ریخت بعد از آن
اشکی ز چشمهای ترم ریخت بعد از آن
افتاد راه من به سر کوی حضرتت
در این مسیر بال و پرم ریخت بعد از آن
گشتم مقیم کوی شما تا الی الابد
از شاخه برگ و بار برم ریخت بعد از آن
چون چوب خشک درب حریم شما شدم
بر روی سینه سیم و زرم ریخت بعد از آن
چوبم ولی ز یمن شما کیمیا شدم
باران رحمتت به سرم ریخت بعد از آن
من از شما رضایم و جزء شما شدم
ممنون لطف حضرتتان از خدا شدم
حالا دگر غلام سرای شما منم
ای پادشاه حسن گدای شما منم
خلق شما برای هدایت مرا بس است
گرچه بدم ولیک برای شما منم
بر گنبد طلایی تو پر شکستهام
کهنه کبوتر سر کوی شما منم
خارم ولی به گلشن تان خو گرفتهام
خوشبو تر از همیشه ز بوی شما منم
سرگشته بودم و تو دلیل رهم شدی
عاشق تر از همیشه به سوی شما منم
ای معدن کرامت وجود و سخا رضا
بر عاشقان بده سفر کربلا رضا
مرتضی محمود پور
*******************
من بی دل آمدم که تو دلدار من شوی
غمدیده آمدم که تو غمخوار من شوی
شادم که در حریم تو افتاده بار من
آیا شود ز لطف خریدار من شوی
خودرا ز راه دور کشاندم به کوی تو
دلخسته آمدم که مددکار من شوی
هر طور راحتی ، بزن ، اما نمی روم
این بار آمدم که فقط یار من شوی
من ورشکسته گنهم میشود؟ شبی
یوسف شوی و گرمی بازار من شوی
عمرم به باد رفته به داد دلم برس
من آمدم که مونس من یار من شوی
آقاییم همیشه ز سلطانی شماست
یک عمر نوکرم که تو سالار من شوی
خوانم میان صحن تو تا روضه ی حسین
گویا که از وفا تو گرفتار من شوی
پیچیده باز در حرم تو صدای من
دست شماست روزی کرب و بلای من
قاسم نعمتی
****************
آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش
یعنی امروز ست روزِ نالههایِ آخرش
هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت
میکشد خود را به سویِ خانه مثلِ مادرش
رویِ خاکِ کوچه دنبالش اگر دقت کنی
بنگری آثاری از خاکی ترین بال و پرش
او زمین میخورد و میخندید بر حالش عدو
این هم ارثی بود که برده ز جدِّ اطهرش
صحنۀ جان دادن او روضۀ مستوره شد
حجره در بسته میداند چه آمد بر سرش
بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن
خادمش دید و ولی هرگز نمیشد باورش
یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت
از مدینه بهر یاری زود آمد دلبرش
کربلا بابا رسید امّا پسر افتاده بود
قلبِ شاعر آب شد در این سه بیت آخرش
هر چه قدر آغوش خود واکرد اکبر جا نشد
تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش
تا قیامت هم نمیفهمند اهل معرفت
از چه آمد دست بر سر بین لشگر خواهرش
آنکه حتّی تارِ مویش را ندیده جبرئیل
دست بُرده بر سرِ نعش علی بر معجرش
قاسم نعتمی
***************
وای مادر مددی کن جگرم میسوزد
که نه تنها جگرم پا به سرم میسوزد
زهر اثر کرده به زانو و ستون فقرات
جگرم پاره شده تا کمرم میسوزد
کسی آید ز وفا چشم جوادم گیرد
پیکرم پیش نگاه پسرم میسوزد
همره هر نفسم خون ز لبم میپاشد
تار میبینم و چشمان ترم میسوزد
چون مقطع شده حرفم ، پی اخبار ولا
دود میگویم و بر لب جگرم میسوزد
قاسم نعمتی
*****************
ای که مرآت خدایی مددی حضرت سلطان
معدن جود و سخائی مددی حضرت سلطان
هر گدائی که به سویش بنمایی تو نگاهی
رسد آخر به نوایی مددی حضرت سلطان
تو نگفته بدهی حاجت و این رسم رئوف است
مهد احسان و عطایی مددی حضرت سلطان
چه شهیدان که گرفتند برات از حرم تو
که حبیب شهدایی مددی حضرت سلطان
روضههای سحر کوی تو دارد چه صفایی
صاحب هر چه بکائی مددی حضرت سلطان
قبله ی کعبه تویی جمله شاهان سگ کویت
کی تو حج فقرایی مددی حضرت سلطان
پرچم سبز سر گنبد تو هادی عشق است
چون کند قبله نمایی مددی حضرت سلطان
تحت آن قبه ی زردت که بود عرش الهی
گریه دارد چه صفائی مددی حضرت سلطان
بی خود از خود شده دل هر دمی آید به حریمت
بشود کرببلائی مددی حضرت سلطان
زیر ایوان طلایت چو نجف غرق غرورم
شهریار دو سرائی مددی حضرت سلطان
قاسم نعمتی
****************
آقایمان آمد عبا روی سرش بود
رنگ کبودی برتمام پیکرش بود
درکوچه یادماجرای کوچه افتاد
یافاطمه یافاطمه ذکرلبش بود
دستی به پهلودست دیگر روی دیوار
پهلو گرفتن یادگار مادرش بود
او در میان حجرهای دربسته اما
صدها فرشته در کنار بسترش بود
اودست وپا میزد ولی باکام عطشان
گویا که دیگر لحظههای آخرش بود
اما تمام فکروذهنش کربلا بود
یادغریبیهای جد بی سرش بود
مردم گریز کربلایم اینچنین است
آمد جوادو لحظه آخربرش بود
اما به دشت کربلا جور دگر شد
اربابمان بالای نعش اکبرش بود
بایدجوانان بنی هاشم بیایند
تا این بدن را بر در خیمه رسانند
حبیب باقرزاده
************************
حال و هوای پر زدنم مشهدالرضاست
شوق تمام آمدنم مشهدالرضاست
آنجا مدینه دل ماکربلای ماست
یعنی حسین وهم حسنم مشهدالرضاست
مبعث غدیر موسم حج باز زائرم
وقتی تمام پنج تنم مشهدالرضاست
هرجاسوال شدکه دلت درکجاخوش است
بی اختیار بر دهنم مشهدالرضاست
من ماندهام نماز شکسته برای چیست
وقتی حقیقتا وطنم مشهدالرضاست
«ان کنت باکیا» سخن شاه مشهد است
داغ امام بی کفنم مشهدالرضاست
حبیب باقرزاده
************************
بی تونفس به سینه ما جان نمی شود
بی توبهشت روضه رضوان نمی شود
اصلا تمام وسعت این گنبد کبود
گنبد طلای شاه خراسان نمی شود
ناکام آن دلی است که در طول عمر خود
یکبار در حریم تو مهمان نمی شود
ایام عمر ما زتو برکت گرفته است
کمهای ما که بی تو فراوان نمی شود
تودست من بگیرو بده روزی مرا
گندم بدون لطف شما نان نمی شود
گشتم میان این همه اذکار غرق نور
ذکری به دلبری رضاجان نمی شود
حبیب باقرزاده
************************
تو رضاستی که رضایتت به رضای حق شده منتهی
جلوات نور هدایتت به عقول میدهد آگهی
چه شود به سوی گدای خود نظری حواله کند شهی؟
که به یک نظاره ی دلکشت به ملوک فخر کند گدا
به هوای کوی تو پر زدم که جدا ز قید هوی شوم
به هزار امید آمدم که ز دوست کامروا شوم
تو اگر ز خویش برانیم به کجا روم به کجا شوم؟
به خدا قسم که نمی کنی ز کرم مرا ز خودت جدا
به ضمانتی که به آهوان تو نمودهای و خدا قسم
که چو آهوان به ضمانتی بودم نیاز که بی کسم
به ضمانتی که یقین کنم به وصال روی تو میرسم
بودم نیاز و نیاز را تو مگر زلطف ادا کنی
فقرات محکم نفس را به مجاهدات شکسته ای
به سرادقات مجلل طبقات عرش نشسته ای
تو ز نور مطلق فاطمه به طهور و قدس سرشتهای
نبود عجب ز تو بوالعجب ملکات دلبری از خدا
چو رکوع میکنم آن زمان، خم زلف تست بهانهام
ظلمات چون که فرا رسد، رخ ماه تست نشانه ام
شب و روز وصف کمال تو، شده التماس و ترانهام
که مگر شود دل نازکت ، ز گدای روسیهت رضا
تو مقام اعظم خلقتی ، به تو افتخار کند ملک
نه ملک که جملگی رسل به تو فخر کنند یک به یک
نه رسل که مایه ی عزتی به جمیل ملت نه فلک
نه فلک که حضرت حق به تو، بنموده بر همه فخرها
سید عبدالرضا هاشمی
**********************