کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام رضا علیه السلام-13
************************
آمده ام عقده گشایی کنم از درت ای شاه گدایی کنم

بر حرم دوست پرستو شوم ریزه خور ضامن آهو شوم
هیچ دری را نزنم غیر دوست دیده و دل هر دو بدنبال دوست
روضه توو بوی جنان میدهد کوی رضا خط امان می دهد
جز قدح اشک مرا ظرف نیست من که سراپا بدم و حرف نیست
حرف در این است غبار درم بر تو و جد و پدرت نوکرم
خانه تو خانه آل عباست فوج ملک زائر قبر رضاست
بقعه تو قبله اهل دل است نام رضا چاره هر مشکل است
ای به دو صد موسی عمران امیر زنده شد از معجزه ات نقش شیر
ای پسر سبز قبای علی در تو بود جود و عطای علی
رو چو به ایوان طلا میکنم گریه کنان رضا رضا میکنم
قهر مکن با من درد آشنا اذن دخولی که گدایم گدا
فیض تو فیضی است که بی خاتمه اسست خوان تو خوان کرم فاطمه است
کوچه تو کوچه پیغمبریست گر سگ این کوچه شوم سروریست
ای خلف با ادب بوتراب جان جوادت تو زمن رو متاب
ای علوی ای رضوی ای رضا ای نمکین وارث شیر خدا
صحن و رواق و حرمت آرزوست آب و غذا و کرمت آرزوست
دل ز حدیث لب تو شاد شد نام تو ذکر لب خوش زاد شد


سید حسن خوشزاد


************************


شهر آلوده ، دل آلوده ، نفس آلوده
از سیاهی پرم گشته قفس آلوده


بال من را نپسندید هوای حرمت
این کبوتر شده دور از تو ز بس آلوده


رسم درمان شما هم به دلم زخم گذاشت
سر زدی بر همه پاکان و سپس آلوده


نشود آهوی حیران بیابان طلب
آن دلی که شده از گرد هوس آلوده


خاک من را به حوالی خراسان نبرید
تا گلستان نشود خار و ، ز خس آلوده


سحر این اشک بشوید مگر از لطف رضا
دل خشکی که شده قدر طبس آلوده


رضا رسول زاده


************************


اگر از ما نظر لطف شما برگردد
آخر این سائل بی‌چاره کجا برگردد؟

وای از آن روز که پشت در این میخانه
کاسه‌ی اشک ِ تمنای گدا برگردد

دست بردیم در آرامش گیسوی شما
تا مگر حوصله‌ی رفته‌ی ما برگردد

زائری حاجت خود را به کبوتر بست و
منتظر ماند که چون فرّ هما برگردد

نیست در مذهب این سلسله هرگز، دستی
خالی از پنجره فولاد رضا (ع) برگردد

می شود گوش حوائج به جوابش دلگرم
اگر از کوه ِ تولّاش صدا برگردد


سیدمسعود طباطبائی


************************


خورده کبوتر دلم از دانه هایتان


جنّت برای من شده پایینِ پایتان


این فقرِ ظاهرست غلامت ندار نیست


شاهم چرا که گشته دلِ من گدایتان

لایق نییم که در صف عشاقتان شوم


جایم دهید در صف دیوانه هایتان


گفتند عاصیان همگی قعرِ دوزخند


من آمدم بهشت ز باب الرضایتان


مسموم شد دلم ز هوای بلادمان


باز آمدم نفس بکشم در هوایتان


شبها حرم ز بس که منیرَست گوییا


خورشید خفته داخل صحن و سرایتان


این من شکست در حرم از اوجِ شوکتت


صد تکّه گشت داخل آیینه هایتان


بند دلم به پنجره فولاد بسته ام


خواهم که بیشتر بشود مبتلایتان


بسیار ندبه خواندم و یارم نیامده


حالا شدم دخیلِ شما و دعایتان


دعبل نییم ولی شده ام شاعرِ شما


کافیست بهرِ من نخی از آن عبایتان


فرشی به اذن و لطف شما میزند قلم


جانش فدای دعبل نوحه سرایتان


بهنام فرشی


************************


عاشق عشقم و دامان رضا می گیرم
من ناقابل از این راه بها می گیرم


رونقی نیست اگر در دل ویرانه ی من
میروم مشهد و از شاه صفا میگیرم


موقع درد نباشد به طبیبم حاجت
تا که از پادشه طوس شفا میگیرم


پیش هر کس نکنم سفره قلبم را باز
از سگ کوی رضا درس وفا می گیرم


روزگاریست دلم تیره شداز بار گناه
روشنی دل از ایوان طلا میگیرم


فقرا را نبود به می خانه چه باک
از معین الضعفا شور و نوا می گیرم


دل خوشیم همه از بدو تولد این است
از غریب الغربا کرببلا می گیرم


بگزارید بگویند که دیوانه شدم
من رضا گفته ام و بوی خدا می گیرم


مسعود مهربان


************************


درحریمت به خدا از دو جهان آزادم ...
از همان کودکیم عاشق گوهر شادم ...
دل بیمار من از روز ازل دست تو بود ...
جای دیگر نروم ،،،باتو رضا آبادم...
آمدم ،،،مادرمن را تو شفایش بدهی ...
من دخیل تو و آن پنجره ی فولادم  ...
مطمئنم نوکرت را رو سفیدش میکنی ...
نذر یک گوشه نگاهت همه ی اجدادم ...
آمدم در حرمت تاتو پناهم بدهی ...
چون که از روز ازل عاشق نوکر زادم ...
آمدم تاکه بگویم بخدا منتظرم ...
در سراشیبی قبرم تو برس بردادم ...
رسول ملکی


 ************************


در حریم قدسی ات بال مناجاتی بده


گنبدت دل میبرد، وقت ملاقاتی بده


دستهایم خالی از پیش است، سوغاتی بده


من  ؛ فقیرم ، تکه نانی بهر خیراتی بده


 


از کنار تو گدا با دست خالی رد نشد


نیست عاقل هر کسی دیوانه مشهد نشد


 


از دم گرمت مسیحا صاحب دم میشود


بی تو باشم حضرت خورشید، سردم میشود


نان برای خردن و بردن فراهم میشود


من زیادی ام فقط؟ از سفره ات کم میشود ؟


 


ما لبِ تشنه ، لب ِدریایمان پیش شماست


هر کجا باشیم هم یک پایمان پیش شماست


 


این حرم را چشم های تار میخواهد چه کار؟


پنجره فولاد تو بیمار میخواهد چه کار؟


دل به تو بسته طناب دار میخواهد چه کار ؟


خب مُداوایش بکن اصرار میخواهد چه کار؟


 


پنجره فولاد تو بیمار را آورده است


تو جوابش را بده، دکتر جوابش کرده است


 


بر خلاف دست، چشمم پُرتر از این حرفهاست


آب سقا خانه ات تب بُر تر از این حرف هاست


این گرفتارت شدن ها حُر تر از این حرفهاست


نان بدون عشق تو آجر تر از این حرفهاست


 


در رواق تو تمامی جهان جا میشود


زودتر از گفتن حاجت گره وا میشود


 


دوست دارم با شما باشم اجازه میدهی؟


تو رئوفی من گدا باشم ، اجازه میدهی ؟


شامل لطف رضا باشم ، اجازه میدهی؟


با تو یک شب کربلا باشم اجازه میدهی؟


 


زائرت هرکس شود،ختم به خیرش میکنی


پاش بیفتد اگر،حر را زهیرش میکنی


 


دست و پا گیرم ، تو اما دست گیری میکنی


مهربانی های جبران ناپذیری میکنی


زائرت هرکس شود،ختم به خیرش میکنی


پاش بیفتد اگر،حر را زهیرش میکنی


صابر خراسانی


************************


مهدی رحیمی


وقتی که آوردند قرآن را به مشهد


جان را به تن دادند جانان را به مشهد


شد پایتخت حاجت عالم خراسان


یعنی که باید برد تهران را به مشهد


معروف کرده ظرف را مظروف، یعنی


دادند در واقع خراسان را به مشهد


شد مرکز ایران برای ما خراسان


وقتی که آوردند سلطان را به مشهد


تا یوسف اصلی دوران را ببیند


ازسمت قم بردند کنعان را به مشهد


اینگونه مِنّا گشته زیرا می شناسند


درعالم لاهوت سلمان را به مشهد


تا اینکه گوهرشاد بر صحنش بنازد


بعد از نجف دادند ایوان را به مشهد


در کربلا دادند درد عاشقی را


اما فرستادند درمان را به مشهد


درهردو عالم اهل معنی می شناسند


دراصل کل خاک ایران را به مشهد


مهدی رحیمی


************************


یار من وقتی تو باشی یار میخواهم چه کار


دل به تودادم دگر دلدار میخواهم چه کار


من به هر زحمت شده خود را رساندم تا ضریح


تا تویى غمخوارمن ، غمخوار میخواهم چه کار


روی تو کردم حساب و دست خالی آمدم


خانه تو هست کوله بار میخواهم چه کار


دست و پا گم کرده ام اینقدر تحویلم نگیر


من گدایم اینهمه اصرار میخواهم چه کار


میشود وقتی کنارسفره با سلطان نشست


چند تکه نانِ بی مقدار میخواهم چه کار


من گنهکارم ولی با تو طرف هستم فقط


حرز رفت و آمد معمار میخواهم چه کار


خاک تو مهر نماز و قبله ام ایوان طلا


پس برای بندگی ابزار میخواهم چه کار


کار من را کرده راحت یا سریع و یا رضا


درحریمت وقت استغفار میخواهم چه کار


کوچه و پس کوچهِ دور حرم یعنی بهشت


سایل باب الجوادم کار میخواهم چه کار


بین صحن تو حسین جان است برلبهای من


غیر این دم گرمی بازار میخواهم چه کار


 ************************


مرغم که در حرم چمنی دارم از قدیم


پروانه‌ام که سوختنی دارم از قدیم


دل تا مقیم گوشه‌ی باب‌الجواد شد


از یاد بُرد که قَرَنی دارم از قدیم


از کُنیه‌ی ابالحسنت خوانده‌ام رضا


من رزق و روزیِ حسنی دارم از قدیم


دلخوش مرا به آبیِ فیروزه‌ای مکن


من میل سرخیِ یمنی دارم از قدیم


مادر مرا به دست رئوفت سپرده است


صد شکر، بیمه‌ی بدنی دارم از قدیم


در آسمان پرچم و گلدسته‌های تو


حال و هوای پرزدنی دارم از قدیم


از راه دور آمده‌ام پایبوسی‌ات


با تو هوای هم‌سخنی دارم از قدیم


من نذر کرده‌ام که بمیرم برای تو


در دست خویشتن کفنی دارم از قدیم


کرب و بلا... مدینه... نجف... جای خود، ولی


در مشهدالرّضا وطنی دارم از قدیم


یابن‌شبیب خویش مرا هم حساب کن


من التهاب سینه‌زنی دارم از قدیم


شال عزای مادرتان را خریده‌ام


بر تن سیاه پیرهنی دارم از قدیم


محــمدجواد پرچمی


************************


حرفِ دل من حرف دلای بی کَسه
یه امام رضا دارم واسم بَسه


میدونم صدام به آقام میرسه
یه امام رضا دارم واسم بسه


من همون کبوترم که جا نداشت
لونه حتی رویِ شاخه ها نداشت


هیچ نگاهی آب و دونم نمی داد
مثل هر غریبه آشنا نداشت


حالا اما عمریه رو گنبدام
بچه ی محله ی امام رضام


دنیا بی صحن و رواقش قفسه
یه امام رضا دارم برام بسه


حرف دل من حرف دلای بی کسه
یه امام رضا دارم برام بسه


حسن لطفی


************************


زهر کاری شده و شعله به پیکر اُفتاد
لاله ای خشک شد و سوخت و پرپر اُفتاد


چقدر سخت شده تا که به حُجره برسد
تا درِ خانه یِ خود رفت و مکرر اُفتاد


بسکه از فرط عطش لب به لبِ خود می زد
شعله بر بال و پرِ هرچه کبوتر اُفتاد


ناله می کرد خدایا جگرم می سوزد
نوحه می خواند ولی از نفس آخر اُفتاد


گریه می کرد به حالش در و دیوار که باز
یادِ لبهایِ تَرک خورده ی اصغر اُفتاد


یادِ آن خنجر خُشکیده که بر نیزه نشست
به رُخِ سوخته اش دیده ی مادر اُفتاد


یادِ طفلان یتیمی که به شام آوردند
یادِ آن شعله که از بام به معجر اُفتاد


خیزران،کعبِ نِی و خنده تبانی کردند
تا که خاکستر و آتش سرِ دختر اُفتاد


نیزه داران و اسیران همه دیدند زِ بام
سنگباران شد و پشت سَرِ هم سَر اُفتاد

حسن لطفی

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی