شعر شهادت امام حسن علیه السلام-12
شعر شهادت امام حسن علیه السلام-12
***************
محسن حنیفی
افتاده بود روی زمین خواهرش رسید
ام المصائب آمد و بالا سرش رسید
سر را به روی دامن زهرائی اش نهاد
یک کاسه آب دست امام غریب داد
سر خود سرش که چادر مادر نکرده است
کم مادری برای برادر نکرده است
بانوی روضه ها سخنش را شروع کرد
واویلتا حسن حسنش را شروع کرد
بر روی خاک سر نگذاری سرم فدات
بال و پرت شکسته و بال و پرم فدات
پا بر زمین نکش جگرم تیر می کشد
پشت و پناه من کمرم تیر می کشد
دق می کنم که سرفه امانت بریده است
درد جگر به سینه و پهلو رسیده است
زهرش درست بر جگر تو شراره زد
بر روی زخم گم شدن گوشواره زد
خیلی قدیم زخم دلت بی شماره شد
با نامه ی فدک جگرت پاره پاره شد
پایین پات قاسم دلخون نشسته است
بالا سرت برادر محزون نشسته است
بالا سرت نشسته فقط گریه می کند
محزون و دلشکسته فقط گریه می کند
چشمت که باز شد به خدا باز جان گرفت
با هق هقش کنار تن تو زبان گرفت
سنگینی مصیبت تو پشت من شکست
غارت زده منم که تو را می دهم ز دست
گفتی حسین گریه نکن می کشی مرا
نور دو عین گریه نکن می کشی مرا
سهم حسن که نیزه و آهن نمی شود
روزی شبیه روز دوشنبه نمی شود
فرزند من شریک تو در بین قتلگاه
با سم اسب ها بدنش آه آه آه
پیراهنت غنیمتی گرگ ها می شود
سهمیّه تن تو فقط بوریا می شود
خولی سر بُریده چه بی رحم می بَرد
حتّی تنور هم ز سرت سهم می بَرد
*******************
میلاد حسنی
از بس که حُسن نام تو شد مشق جوهرم
عطر بقیع میوزد از باغ دفترم
شوق بهشت سهم بقیه، ز من مخواه
از گندم مزار شما ساده بگذرم
مسکین، یتیم، اسیر، همه زود آمدند
مثل همیشه در صف این خانه آخرم
نقش است بر کتیبهی خلقت هو الکریم
ثبت است بر جریدهی عالم هو الکرم
من خواب دیدهام پس از آبادی بقیع
نذر ضریح توست النگوی مادرم
آنقدر حلقه بر در این خانه کوفتم
حالا خودم کلون قدیمی این درم
گفتند سائلان که پس از تو کجا رویم
گفتی که این شما و سرای برادرم
اینها دو واژهاند که با هم غریبهاند
بر صفحه چون دو خط موازی: حسن، حرم
****************
سیدمسیح شاهچراغی
بالا بیار حادثه را در میان طشت
اری بده تمام غمت را نشان طشت
تازه بهار غربت تو رونما شده است
گل کرد باغ خاطرهات در خزان طشت
از بس که پارهپارهدلت پیش چشم او است
طاقت نمانده است گمانم به جان طشت
تعداد زخمهای دل تو ترک زده است
در هم شکسته پای غم تو توان طشت
مرغان خونجگر همه ققنوس میشوند
در آتشی که شعله زد از آشیان طشت
هر چه سکوت کرده لبت سالها بس است
وقتش رسیده گفته شود از دهان طشت
از کوچه فاش میشود ابعاد تازهای
پر کرده است گوش فلک را، فغان طشت
دارد به گوش میرسد اینجا کنار تو
” بانو نرو به خاطر زینب … ” ” بمانِ … ” طشت
” لا یومِ … ” تو شروع غریبی دیگری است
افتاد پرده از غزلم، شد عیان طشت
آن مجلسی که لرزه به قلب غزل گذاشت
در پیش چشم فاجعه خون شد، جهان طشت
خورشید را گرفته به آغوش غرقهخون
دارد غروب میچکد از آسمان طشت
آن خیزران مست پر از کینه میخورد
هم بر لبان عشق وَ هم بر لبان طشت
تازه شروع قصه از اینجا است… دخترش!
پایان ندارد آه چرا داستان طشت؟!
*****************
میلاد حسنی
به نام آنکه تو را داده است نام حسن
درود احسنُ الارباب من سلام حسن
سلام بر برکات سپید سایهی تو
که نور داده به خورشید مستدام حسن
سلام بر درجات زبرجدت که از او
عقیق دست سلیمان گرفته وام حسن
عجیب نیست اگر خال هاشمیات را
شبانهروز کند کعبه استلام حسن
فدای قامت بندهنواز تو که نماز
به احترام قدت میکند قیام حسن
قبول نیست سجودی که پاش مُهر تو نیست
رکوع بی تو رکوعیست نا تمام حسن
به خشتخشت ستونهای عرش رب کریم
نوشته با قلم حُسن، یا امام حسن
شکست شیشهی خون دل شما روزی
به دست سودهی الماسهای شام حسن
صلات ظهر چه تشییع بینظیری شد
به لطف بدرقهی تیرها ز بام حسن
************
محــمدحسین مهدیپناه
دلا دربان دربار حسن باش
خدا یارت میشه یار حسن باش
دو ماهه که عزادار حسینی
یه امشب رو عزادار حسن باش
***
با تو زیبام و بی تو غرق زشتی
بگو امشب مدینه م رو نوشتی
الهی پیر بشیم با روضهی تو
ای آقای جوونای بهشتی!
***
شما لب تر کنی ما سر میاریم
برا یاری تو لشکر میاریم
الهی یاحسن روزی بیاد که
ما از غربت بقیع و در بیاریم
***
دل عاشق که بیدلبر نمیشه
گداییم و از این بهتر نمیشه
چِشی که بر تو گریه کرده باشه
دیگه کور وارد محشر نمیشه
************
رحمان نوازنی
داستان عشق او عمر یک ازل دارد
با دو چشم او تنها عشق راه حل دارد
بین شعر عاشورا بیست و سه غزل دارد
ده بهار و سیزده تا، کندوی عسل دارد
تیغ قاسمش گویا ارثی از جمل دارد
با وجود او عباس پهلوان و یل دارد
کاروان عاشورا بیحسن نشد عازم
جلوهی حسین اکبر، جلوهی حسن قاسم
دست آسمان چیده دست سورهی کوثر
میوههای رویایی از درخت پیغمبر
پس تو عزت عرشی از بهشت هم برتر
تو بهشت بابایی زیر سایهی مادر
گاه جنتالزهرا گاه جنتالحیدر
پس تو را نمیخوانیم یک غریب بیلشگر
تو که لشگری برتر از فرشتهها داری
هر که دیدهات گفته هیبت خدا داری
عدهای تو را حوض سلسببل میخوانند
عدهای تو را یکتا؛ بیبدیل میخوانند
عدهای تو را پیوسته خلیل میخوانند
یا که منجی موسی بین نیل میخوانند
عدهای که خود را اصحاب فیل میخوانند
مثل خود تو را آقا هی ذلیل میخوانند
تو عزیز زهرایی تو که تاج سر هستی
گر چه خون دل خوردی گر چه خونجگر هستی
صحبت از غریبیِّ مرد خونجگرها شد
باز روضهی مردی که غریب و تنها شد
باز روضهی آقا روضههای زهرا شد
باز بین یککوچه مادری رو به اعدا شد
ناگهان جسارتها کینهها هویدا شد
مادری زمین خورد و قامت پسر تا شد
بین کوچه این کودک گرد و خاک بر پا کرد
زیر دست و پا افتاد جان فدای زهرا کرد
************************
محــمدجواد پرچمی
جانم فدای آن بنایی… که نداری
قربان آن گلدستههایی… که نداری
هرجا حرم دیدم سرودم زیر لب از
دلتنگی گنبدطلایی… که نداری
بابالرضا رفتم نشستم گریه کردم
با یاد بابالمجتبایی… که نداری
قالیچهی ارثیهی مادر بزرگم
نذر تو و صحن و سرایی… که نداری
من هر شب جمعه سلامی میدهم به
ششگوشهی کرببلایی… که نداری
ما سینهزنهایت حسن کم گفتهایم آه
در مجلس دارالبکایی… که نداری
دردی که داری در خودت میریزی آقا
حق میدهم درد آشنایی… که نداری
**************
سیدپوریا هاشمی
دنیا چه با عزیز دل بوتراب کرد؟
ابری رسید و خون به دل آفتاب کرد
سنی نداشت یکشبه مویش سفید شد
رویش حنا کشید غمش را خضاب کرد
از کوچههای تنگ دگر رد نمیشود
این کوچهها چقدر حسن را عذاب کرد!
دستی که خورد بر روی مادر به کوچهها
آن دست گنبد حسنش را خراب کرد
چون روزه بود تشنگیاش اوج میگرفت
وقت اذان رسید تقاضای آب کرد
فهمید آب نیست ولی باز سرکشید
این زهر لعنتی جگرش را کباب کرد
سوزاند زهر از نوک پا تا سرش ولی
چون راحتش نمود ز دنیا ثواب کرد
از دوست زخم خورد و ز بیگانهها جدا
دنیا چه با عزیز دل بوتراب کرد…
***************
محمود ژولیده
زهر را در طشت برگرداند اما با جگر
خونِ دلها از دهانش ریخت یکجا با جگر
لحظهلحظه، لختهلخته، غصههایش فاش شد
تازه افشا شد چه کرده بغضِ اعدا با جگر
تازه سر وا کرد فریادِ سکوتِ مجتبی
طشت، معنا کرد غمهای حسن را با جگر
غربت و تنهایی و بییاریِ او جای خود
این روایت شرحِ عمری داغِ زهرا با جگر
داغ احمد، داغ مولا، داغ زهرا، در دلش
روی هم انباشت، حالا گشت، معنا با جگر
زخم سیلی، زخم پهلو، زخم سینه، زخم گوش
بود دهها سال زخم بیمداوا با جگر
هیزمِ آتشگرفته، تیغ ملجم، میخ در
این اماناتی است که میکرد غوغا با جگر
سوز قرآنش هزاران مرثیه همراه داشت
با زبان، هر آیهای، میخواند و معنا با جگر
آنکه بیلشگرترین میر و امام محشر است
کرد با بییاریِ سَختَش، مدارا با جگر
شد علمدارش حسین، اما سلاحش صبر بود
وای از دشنام دشمنها به مولا با جگر
بارها شمشیرها در راه مولایش زده
میرِ صفین عاقبت افتاد از پا با جگر
دید از فرماندهان لشگر خود هم جفا
باز هم این را تحمل کرد آقا با جگر
همرهی، سجاده را از زیر پایش میکشید
زخمِ خنجر هم به رانش داشت امضا با جگر
همسر نامهربانش قاتل جانش که شد
کرد با زهرِ جفا، حلّ معما با جگر
یوسف آل پیمبر صورتش تغییر کرد
حُسنِ رخسارِ حسن، شد رنگ خضرا با جگر
تیرباران، چون تن و تابوت شد، یک تیر هم
آمد و شد آشنا از بِینِ آنها با جگر
زیر سمِّ اسب اما پیکرش پنهان نشد
شرح کن تیر سهشعبه ! کربلا را با جگر
**************
حسن لطفی
از بارِ داغش پشتِ پیغمبر شکسته
تنهاترین سردار بیلشگر شکسته
سجادهاش بر غربتِ او گریه کرده
پایِ غریبیاش دلِ منبر شکسته
بخشید آنکَس را که زد نیزه به ساقَش
او دستگیری میکند از هر شکسته
تا زهر را نوشید فرمود: آه مادر
راحت شد این آئینهیِ یکسر شکسته
بُغضِ چهل سالِ مرا این زهر بشکست
اما غرورم را کسی دیگر شکسته
یک کوچهی باریک و دو دیوارِ سنگی
یک راه بُنبست و دو برگ و بر شکسته
فهمید فرزند بزرگم، ناسزا گفت
میخواست من باشم ولیکن سر شکسته
گفتم که با رویم بگیرم ضربهاش را
رفتم نبینم حرمتِ مادر شکسته
اول مرا زد بعد از آن هم مادرم را
من میزدم بال و پَر و او پر شکسته
از رویِ چادر پایِ خود را برنمیداشت
پایی که قبل از این جسارت، در شکسته
در زیر پاها گوشواره خوردتر شد
خندید وقتی دید نیلوفر شکسته
خونلخته از تیزیِ سنگی بر زمین ریخت
فهمیدم از دیوارِ کوچه، سر شکسته
لایوم کَ یومَک حسینم گریه کم کن
تنها نه من، از گریهات خواهر شکسته
میبینمت با مادرم بر شیبِ گودال
در لا به لایِ نیزه و خنجر شکسته
ای کاش میشد تا نبینم ساربان هم
انگشت را دنبال انگشتر شکسته
***************
سیدهاشم وفایی
ای که داغ تو شراره به دل خواهر زد
مرغ دل در قفس سینهی من پرپر زد
چه کسی آتش کین زد به دل سوختهات
که غمت شعلهی غم بر جگر خواهر زد
آسمان کاش به روی سرش آوار شود
آن که از پشت سر تو به دلت خنجر زد
آن که آتش به حرمخانهی عصمت زده بود
طعنه و زخم زبان بر دل تو آخر زد
چشمم افتاد چو بر باغ پُر از لالهی تو
پارههای دل تو، بر جگرم آذر زد
از حریم نبوی تا که جدا شد بدنت
دشمن آتش ز غمت بر تن پیغمبر زد
تیر زد بر بدنت دشمن دیرینهی ما
با همان دست که سیلی به رُخ مادر زد
خون دل ریخت حسینم که گه دفن تو دید
تیر بگذشته ز تابوت و ز پیکر سر زد
دفتر شعر «وفائی»ست پُر از خون دلش
بس که فریاد به سوگت ز دل مضطر زد
*****************
محسن حنیفی
حسین گفتم و شد سینه بی قرار حسن
برای اینکه حسین است سوگوار حسن
محرم و صفر اندوهگین غربت او
دو چشم علقمه گریان و اشکبار حسن
ضریح کرببلا نقره داغ تربت او
زهیر و حر و حبیبند داغدار حسن
اگر چه دور و برش از حبیب ها خالی است
امام ها همه جمعند در کنار حسن
مزار خاکی او شد ابوترابیِ محض
از آن به بعد نجف گشت خاکسار حسن
عجب نباشد اگر که به روز رستاخیز
حسین فاطمه برخیزد از جوار حسن
برای غربت او بی قرار می گریم
شبیه شمع خیالی سر مزار حسن
برای داغ دو تا ماهپاره اش یا که
برای لحظه جانسوز احتضار حسن
برای روضه ی او با کنایه می خوانم
مدینه ،کوچه،فدکنامه، گوشواره، حسن
**************
مجتبی شکریان
کرم می ریزد از دستان لطفت بی امان دائم
کسی را این چنین هرگز ندیدم مهربان دائم
از آن لبها که می بوسید پیغمبر دعایی کن
که مدح تو بجوشد از دل ما بر زبان دائم
اگر از عشق تو یک بیت ننویسم زبانم لال
اگر مدحت نگویم بسته باشد این دهان دائم
اگر خورشید می فهمید نور مجتبایی را
خجالت می کشید و شرمگین می شد نهان دائم
درِ مهمانسرای حاتم طائی به شب بسته
ولی اینجا درش باز است روی میهمان دائم
کسی که با تو باشد،در خزان مثل گلستان است
کسی که دور شد از تو بماند در خزان دائم
ملک بر روی آن محفل که از حُسن تو می گویند
بریزد دُر و گوهر از دل هفت آسمان دائم
نماز از صلح تو بر پاست پس تا روز رستاخیز
سه وعده جای تو جبریل می گوید اذان دائم
میان قلب من هر کس که آمد زود ترکم کرد
بیا این دل برای تو خودت اینجا بمان دائم
در این گرمای روضه هر کسی بی تاب می گردد
بماند از عذاب روز محشر در امان دائم
نگاهی سمت قبرت می کنم با خویش می گویم
خدا هرگز نیارد تا شوی بی سایبان دائم
گرفتار حسینم من ولی مانند اربابم
سرم را می گذارم بر در این آستان دائم
تو لایوم کیومک خواندی و گریه کنان رفتی
بنابراین تو هستی تا قیامت روضه خوان دائم
************************