شعر رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله-6
*******************
یوسف
رحیمی
ملکوت نگاه بارانیت
راوی یک مدینه اندوه است
سالیانی است از غم غربت
خاطر خستهی تو مجروح است
**
این اهالی ظلمت دنیا
مردمان قبیلهی وهمند
در سلوک هدایت و رحمت
اشتیاق تو را نمی فهمند
**
ماتم این شکنجه های کبود
غصه ها بی مجال پیرت کرد
سینهی غرق نور و سنگ ستم
داغ چندین بلال پیرت کرد
**
بی کسی خو گرفته بود آقا
با اهالی شعب دلتنگی
می شکستی چنان غریبانه
در حوالی شعب دلتنگی
**
دیده هر دم غروب عام الحزن
چشم بارانی و پُر ابرت را
تو چه کردی در این غریبستان
که خدا می ستود صبرت را
**
با عمو در دل پریشانت
حس آرامش عجیبی بود
آه دیگر پس از ابوطالب
مکه زندان بی شکیبی بود
**
داغها یاس بیقرارت را
در غم خود سهیم می کردند
مادری را به عرش می بردند
دختری را یتیم می کردند
**
ماه عالم بگو چه آورده
به سر تو محاق خاکستر
دختر تو چقدر دلخون شد
بر سرت ریخت داغ خاکستر
**
خوب دیدی میان این مردم
دم به دم جوشش عواطف را
بوسهی سنگ و زخم پیشانیت
غصه پر کرده بود طائف را
**
قلبتان را چقدر می آزرد
داغدار غم اُحد بودن
زخمی از عهد بی بصیرت ها
خسته از همرهان خود بودن
**
ناگهان بر تن تو گل کردند
زخمها لاله ها شقایقها
لب و دندان تو شده مجروح
آخر از لطف این منافقها
**
چه کشیدی در آن غروبی که
تن مجروح حمزه را دیدی
دلت آقا کدام سو می رفت
بر دلش زخم نیزه را دیدی
**
دید خیبر که گفتی آزاده
آب را بر کسی نمی بندد
گرچه از فرقهی یهودی ها
به اسیران کسی نمی خندد
**
همه دیدند روز خندق هم
رحم و آزادگی شعارت بود
در مرام تو پیکر کشته
ایمن از غارت و جسارت بود
**
بر سر و سینه و گلوی حسین
بوسه هایت چقدر معروف است
روضه خوان را ببخش آقا جان
روضه از این به بعد مکشوف است
**
با تماشای قد و بالایش
از نگاه تو آرزو می ریخت
آه ، ناگاه اگر زمین می خورد
آسمان بر سرت فرو می ریخت
**
پیش چشمت محاصره کردند
پیکر ماه بی پناهت را
خوب تکریم کرد امت تو
نیزه در نیزه بوسه گاهت را
**
زینت شانه های تو حالا
شده پامال نعل مرکب ها
آیه آیه، ورق ورق، پرپر
ارباً اربا، مقطع الأعضا
**
سر خورشید غرق خونت را
روی نیزه ببین چهل منزل
بارش سنگ ها چه خواهد کرد
با لبی نازنین چهل منزل
**
خون او خون تازه ای جوشاند
در رگ دین و مکتبت آقا
تا ابد شور نهضتش باقیست
تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا
*******************
یوسف رحیمی
آمدی با تجلّی توحید
به زمین آوری شرافت را
ببری از میان این مردم
غفلت و کفر و جاهلیت را
**
ولی افسوس عدّه ای بودند
غرق در ظلمت و تباهی ها
در حضور زلال تو حتّی
پی مال و مقام خواهی ها
**
سال ها در کنار تو امّا
دلشان از تب تو عاری بود
چیزی از نور تو نفهمیدند
کار آن ها سیاهکاری بود
**
در دل این اهالی ظلمت
کاش یک جلوه نور ایمان بود
بین دل های سخت و سنگیِشان
اثری از رسوخ قرآن بود
**
چه به روز دل تو آورده
غفلت نا تمام این مردم
در دل تو قرار ماندن نیست
خسته ای از مرام این مردم
**
آخرین روزها خودت دیدی
فتنه ای سهمگین رقم می خورد
و شکوه سپاه پر شورت
باز با خدعه ها به هم می خورد
**
پیش چشمان گریه پوشت باز
بیرق ظلم را علم کردند
ساحتت را به تهمت هذیان
چه وقیحانه متهم کردند
**
لحظه های وداع تو افسوس
دل نداده کسی به زمزمه ات
یک جهان راز و یک جهان غم داشت
خنده ی گریه پوش فاطمه ات
**
بعد تو در میان اصحابت
چه می آید به روز سیره ی تو
می روی و غریب تر از پیش
بین نامردمان عشیره ی تو
**
خوش به حال ستارگانی که
با طلوع تو رو سپید شدند
از تب فتنه در امان ماندند
در رکاب شما شهید شدند
**
می روی و در این غریبستان
بی تو دق می کنند سلمان ها
دست های علی و زخم طناب
وای از این ظاهراً مسلمان ها
**
راه توحیدی ولایت را
همگی سد شدند بعد از تو
جز علی و فدائیان علی
همه مرتد شدند بعد از تو
**
حیف خورشید من به این زودی
حرف هایت ز یاد می رفت و …
در کنار سقیفه ی ظلمت
هستی تو به باد می رفت و …
**
شاهدی این همه مصیبت را
این غم و درد بی نهایت را
آه اما کسی نمی شنود
غربت سرخ ناله هایت را:
**
چه شده از بهشت روشن من
این چنین بوی دود می آید
از افق های چشم مهتابم
ناله هایی کبود می آید
**
این همان کوثر است ای مردم
پس چه شد حرمت ذوی القربی
آه آیا درست می بینم
آتش و بال چادر زهرا
**
آه تنها سه روز بعد از من
اجر من را چه خوب ادا کردید
بر سر یاس دامن یاسین
بین دیوار و در چه آوردید
**
غربت تو هنوز هم جاریست
قصّه ی تلخ خواب این مردم
منتظر در غروب بی یاری ست
سال ها آفتاب این مردم
*******************