شعر رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله-4
*************
من می
روم و شهر شما باشد و غمها
باشید کمی با علیِّ(ع) بی کس و تنها
آسوده تر از قبل بزن شهر مدینه
دیگر پس از این نیش و کنایه تو به طاها
صد شکر که من نیستم آنروز که هیزم
پشته شده در پشت در خانه گلها
می دانم از این پس چه کند بغض سقیفه
با وارث دینم علی(ع) و ام ابیها
پاداش رسول مدنی آتش و میخ است؟!
آزار مده فاطمه ام را که به والله . . .
آینه ای از ذات رسول است بتولم
خلقت ز من و فاطمه و بعل و بنوها
تعجیل کن ای مرد قصاص گل یاسم
خون کرده غم راز فدک وای به دلها
هر مصرع این عاشق و ابیات غریبش
گوید که بیا منتقم حضرت زهرا
حسین ایمانی
************************
غلامرضا سازگار
مدینه، چه کردی رسول خدا را
گرفتی ز ما خاتمالانبیا را
چه بیدادگر بود، این چرخ گردون
که خاک یتیمی، به سر ریخت ما را
دریغا! که روح دعا، رفت در خاک
گرفتند از ما روان دعا را
به سوگ محمّد، بگریید، یاران
که زهرا ببیند، سرشک شما را
بیارید گل بر در بیت زهرا
که همدرد باشید، خیرالنسا را
الهی الهی که اهل مدینه
نبینند، تنهایی مرتضا را
الهی نبینم که زهرا به صحرا
دهد آب با اشک خود نخلها را
مبادا که در بیت وحی الهی
بدون طهارت، گذارید پا را
ببوسید، روی حسین و حسن را
تسلّا دهید این دو صاحبْعزا را
خدا را چه شد، آن طبیب دو عالم
که آورد، بر زخم جانها، دوا را
نه لب بر گلوی حسینش نهاده
نه بوسیده لعل لب مجتبا را
سلامی نداده است، بر اهلبیتش
زیارت نکرده است، بیتالولا را
زنان مدینه، چو جان در بر خود
بگیرید، دخت رسول خدا را
مبادا مبادا، گذارید تنها
در این روزها، عصمت کبریا را
زنان مدینه، به جان پیمبرI
بگویید اسرار این ماجرا را
چرا شعله از بیت زهرا بلند است
ببینید، آتش زدند آن سرا را
دریغا! دریغا! که در پشت آن در
شکستند، ار کان ارض و سما را
بیایید، در آستان ولایت
که کشتند، ریحانة المصطفا را
خطاکار، آن بود، ای اهل عالم
کز اوّل رها کرد، تیر خطا را
خدا را در بیت توحید و آتش؟
یهودند این جانیان، یا نصارا؟
یهود و نصارا به پیغمبر خود
روا داشت کی این چنین ناروا را؟
کسی کو زند، لطمه بر روی زهرا
به قرآن که کفرش بود آشکارا
نه سهمی، ز قرآن و اسلام دارد
نه دیده است، یک لحظه رنگ حیا را
ندیده است، پیغمبری، جز محمّدI
ز امّت، چنین ظلم و جور و جفا را
شراری، ز بیتالولا رفت بالا
که بگرفت در کام خود کربلا را
عدو، آتشی زد به بیت ولایت
که بگرفت، تا حشر، دودش فضا را
زمام سخن را نگهدار «میثم»
که آتش زدی، قلب اهل ولا را
**************************
ولی الله فتحی(فاتح)
سرور
دنیای ما شد به ثریای عشق
رهبر و مولای ما، شد رَهِ والای عشق
رفت ز
این فرش او، رفت به آن عرش او
رفت به آن جنّتی هست و تماشای عشق
جمله ی
دنیا غمین گشته و چشمانگریست
دیده ی
هر مُسلمی اشک ز دریای عشق
سَروَر و
سالار ما، سَروَر و سالار دین
رفت ز دنیای دون، شد به ثریای عشق
گشته چه گریان زمین، هم که سماوات راز
گریه اِنس و مَلَک هست به دلهای عشق
باغ و
گلستان و هم، سروُ چمن، نالهها
هم دل هر ذرهای گِریَد و غوغایعشق
حضرت
مولا علی، داشت به آن سینه سر
روح محمّد (ص) ز تن گشت جدا، وایعشق
فاطمه
آن دخت او، اشک به چشمان به بر
هم که حَسن هم حسین شاهد زیبایعشق
از در و
دیوار آن خانه ملائک به سوز
گاه به سوی فلک گَه به ثنایایعشق
جمله به
راز و نیاز، از همه سو در نماز
بندهی ناب خدا رفت به آن جایعشق
بهتر و
برتر ز او نیست به گیتی بهوش
اشرف
مخلوق او، بود به دنیایعشق
روز عزا
هست و ما در غم او سوگوار
هم که
عزای حسن آن شه و شیدایعشق
بود چه
مظلوم او، گشت شهید از زنی
دلبر و
هم یار او، لیک چو رسوایعشق
زینب
کبری رسید از دَر و دیدش حسن
حال ندارد به جان، چیست معمّایعشق
گفت:
حَسن، زینبم طشت بیاور مرا
طشت بشد
پر زخون، زردچو سیمایعشق
وه که
چه مظلوم رفت او رَهِ یزدان پاک
خُفت
به خاک بقیع آنکه تمنّایعشق
گریه
دهد سر هر آن شیعهی آل علی است
بر سَرِ
خاک حَسن آن رُخ بیتایعشق
یاد حسن
میکند هر دل مشتاق اشک
وای چه
آمد سرش، بر سَرِ آقایعشق
زینب
کبری چهها، زجر کشید ای خدا
از دو
برادر که خون، شد دل گویایعشق
طشت
حَسن از جگر، طشت حسین ازچو سر
وای ز
دنیای دون، زین سر و سودایعشق
روز
غریبی است هان، فاتح و چشمان زاشک
بهر
رسول خدا، هم گل رعنای عشق.
************************
محمدرضا سروری
این آخر
عمری بگذارید ، بر سینه ی زارم حسنین را
تا سیر ببینم گه رفتن ، قلب حسن و روی حسین را
تا لحظه ی آخر بکشانم ، بر صورت این دو گل یدین
را
هرگز مبرید علی و زهرا ، از پیش من این دو نور
عین را
******
پیغام رحیل آمده بر گوش
شوری زده در پیکره ام جوش
وقت سفر است و کوچ کردن
گردد دل من به سینه خاموش
این هر
دو گلم لاله سرشتند
سالار جوانان بهشتند
این نکته ملائک ، همه ایام
بر لوح درونم بنوشتند
من رفتنی
ام ، زنده نمانم
جانم برسیده به دهانم
اما بگذارید که بمانند
این لحظه به پیش دیدگانم
این قطره
که بر گونه نشسته
بغضی که ره حنجره بسته
از غصه ی مظلومی این هاست
ورنه دل من را که شکسته ؟
زهرا گل
آیینه پرستم
دست حسنم را بده دستم
تا بر جگرش دست گذارم
از قصه ی او با خبر هستم
گیرم به
بغل نور دو عینم
بوسم لب و حنجر حسینم
در سینه فشارم گل نازم
بر حنجره اش نهم یدینم
دوزم به
دو دیده اش نگاهم
بینم رخ طفل بی گناهم
اشکم چکد از دیده به گونه
پیوسته شده به سینه آهم
پیغمبر
حق قصد سفر داشت
طفلان علی زیر نظر داشت
در نوحه ی سروری هویداست
از ماتم آینده خبر داشت
********************
محمدرضا سروری
گریه کن
حیدر ، جدایی از محمد مشکل است
روزهای پیش رویت سخت و مقصد مشکل است
******
گریه کن ایّام تلخ نامرادی می رسد
بانگ غم هر لحظه از هردشت و وادی می رسد
فاتح دشمن شکار خیبر و بدر و احد
موسم کوچ پرستوهای شادی می رسد
رنج و
محنت پیش رو داری بسی در کوره راه
قلب یارانت برد در مسلخ دلشوره راه
دورة دل ناگرانی سایه اندازد به رخ
همره زهرا بری در خانة محصوره راه
گریه کن
فردا شود رخسارة زهرا کبود
آسمان شیعه را پر می نماید ابر دود
دین ناب مصطفا ملعوب بازیگر شود
تیر کین بر فرق پاکت عاقبت آید فرود
رنگ سبز
عشق جایش را به زردی میدهد
گرمی و الفت سرایش را به سردی میدهد
کاروان عشق و مهر و عاطفه از ظلم کین
دل به دریای سیاه غم نوردی میدهد
روزگار
پیش رو آینده ساز نینواست
عاشقان را خون فشانی در غم یاران رواست
اشک مرهم می نهد بر سینه های بی قرار
گریه کن چون گریه بر این درد بی درمان دواست
گریه کن
بر حال و روز کودکان فاطمه
یا به خنجر یا به سم ، سازد عدو کار همه
سروری این نکته را در چهرة عالم ببین
شورو عشقند هر زمان در بند ترس و واهمه
************************