کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعاراسارت در شام

*******************

علی زمانیان

وای از نگاه بی خرد بی مرام ها
بر نیزه بود جاذبه انتقام ها

بازی کودکانه اطفال گشته بود
پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها

آن روز از تمامی دیوار های شهر
با سنگ می رسید جواب سلام ها

در مدخل ورودی آن سرزمین درد
از بین رفته بود دگر احترام ها

وای از محله های یهودی نشین شهر
وای از صدای هلهله و ازدحام ها

یک کاروان به ناقه? عریان گذر نمود
آهسته از میان نگاه امام ها

بر نیزه های گمشده در لابه لای دود
هجده سر بریده نشسته بدون خوود

در سرزمین شام خزانِ بهار بود
از گریه جاده ها همگی شوره زار بود

ناموس اهل بیت به صحرای بی کسی
بر ناق? بدون عماری سوار بود

در بین ناقه های یتیمان هاشمی
هجده عدد ستاره دنباله دار بود

آن روز نیزه دار سر حضرت حسین
تنها به فکر جایزه و کسب و کار بود

در جمع کاروان کف پاهای دختری
زخمی تکه سنگ وَ یا این که خار بود

صف های چند بد صفتِ تازیانه دار
دور و بر کجاوه زینب قطار بود

گویا که بود لعل لب و مغز استخوان
آماده معانقه با چوب خیزران  

دروازه پر ز لهو و لعب ساز و هلهله
رقاصه های شهر به دنبال قافله

تجارها برای خرید و فروش سر
بنشسته اند بر سر میز معامله

از روی نیزه ها به زمین می خورد مدام
آن سر که با سه شعبه جدا کرد حرمله

از بس رقیه دخترمان تازیانه خورد
در استخوان گردنش افتاده فاصله

با چادری که پاره و یا تکه تکه بود
در زیر تازیانه اَدا کرد نافله

در بین بغض و ناله و فریاد بی کسی
گفتم میان آن ملاء عام با گله

نقل و نبات دور سر اهل کاروان
عید آمده برای تماشا چیانمان

یک عده در میان زمین های دور شهر
مشغول جمع آوری چوب خیزران

یک عده هم دوباره برای ادای نذر
می آورند مجمر خرما و تکه نان

انگار کاسب یکی از کوچه های شهر
طشت طلا فروخته با قیمت گران

اکبر مؤذن حرم آل فاطمه
وقت صلات بر سر گلدسته سنان

شب ها سه ساله دخترمان گریه می کند
از درد پا و درد سر و درد استخوان

با خود همیشه حجمه زنجیر می کشد
شب های سرد پهلوی او تیر می کشد

اسم خرابه آمد و روحم شرر گرفت
قلبم گرفته بود کمی بیشتر گرفت

در داخل خرابه نه گودال قتلگاه
گنجشک پر شکسته ما بال و پر گرفت

انگشت های سوخته دختر حسین
خاکستر از محاسن سرخ پدر گرفت

رأس بریده با نگه گریه آورش
از ما سراغ مقنعه و زیب و زر گرفت

شکر خدا که حضرت شیب الخضیبمان
با پای سر دو مرتبه از ما خبر گرفت

تا بوسه زد به گونه بابا رقیه مرد
مأمور سر رسید و طبق را گرفت و برد

خوابیده بود کودک معصوم بی صدا
دندانه های محکم زنجیر دور پا

بعد از زیارت سر پر گردش پدر
افتاد روی خاک و سفر کرد تا خدا

گل یک طرف و بلبل آن یک طرف دگر
لب، گونه نقطه های تلاقی جدا جدا

دختر درست مثل پدر بی کفن ترین
زیرا که دید واقعه تلخ بوریا

یک مشت گوش پاره و روی سیاه و زرد
سوغات ما برای شهیدان کربلا

از شعر هم توان بیان را گرفته اند
این واژه های سیلی و زخم و سه نقطه ها

من عارفم مجاور نخ های پرچمش
تا هر زمان اجازه دهد می نویسمش

****************************

یوسف رحیمی

دروازه ی ورودی شهر است و ازدحام

بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام

 

این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست

یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام

 

یک آسمان ستاره‌ی آتش گرفته و

یک کاروان شراره و غم های ناتمام

 

در این دیار، هلهله و پایکوبی است...

...انگار رسم تسلیت و عرض احترام

 

چشمان خیره و حرم آل فاطمه

سرهای روی نیزه و سنگ از فراز بام

 

خاکستر است تحفه‌ی پس کوچه های شهر

بر زخم های سلسله ، شد آتش التیام

 

بر ساحت مقدس لب های پرپری

با سنگ کینه ،سنگدلی می دهد سلام

 

پیشانی شکسته و خونی که جاری است

بر روی نی خضاب شده چهره‌ی امام

 

با کینه ی علی همه‌ی شهر آمدند

بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام

یوسف رحیمی

***********************

حسن کردی

کاروانی ز انتهای شفق

همچو خطی شکسته می آمد

روزن نور بود و تا شهری

به سیاهی نشسته می آمد

**

همه آماده ی پذیرایی

همه سرگرم شهر آرایی

در نگاه حرامیان پیداست

شده این کاروان تماشایی

**

ناقه ها بی عماری و پرده

رنگ و روی تمامشان نیلی

کودکان قبیله طاها

پاسخ هر سؤالشان سیلی

**

دور هر محملی که می آمد

سر بر نیزه ای هویدا بود

هدف سنگ بازی مردم

هم سر بر نی و هم آنها بود

**

در شلوغی سنگ اندازان

گاه یک سر ز نیزه می افتاد

تا دوباره به نیزه بنشیند

کس و کارش دوباره جان می داد

**

گوئیا عید شهر امروز است

رخت هر کس که آمده نو شد

خاک عالم به سر زبانم لال

زینب و کاروان او هو شد

**

بعد یک انتظار طولانی

سنگ و چوب و طناب آماده ست

روی هر پشت بام می بینی

که بساط شراب آماده ست

**

در میان تمام سرها بود

یک سری روی نیزه بالاتر

برق چشمان غیرتی او

بود حتی به نیزه زیباتر

**

نیزه داران به فخر می گفتند

همه از قاتلین او هستند

بسکه از روی نیزه می افتاد

سر او را به نیزه می بستند

**

نیزه داران سنگدل حتی

از سر او حساب می بردند

دور از چشم زخمی عباس

سر طفل رباب می بردند

**

نیزه داری به حالت مستی

رقص پایی به نیزه اش می داد

پیش چشم رباب کودک او

بارها روی خاک می افتاد

************************

وحید قاسمی

 

دوباره روضه تلخ اسارت زینب

مرور متن کتاب شرافت زینب

 

وجود معجری از نور- پرده در پرده-

دلیل محکم حکم قداست زینب

 

مسیر دین خدا را نشانمان داده

چراغ روشن برج هدایت زینب

 

رموز جمله ی-من را دعا نما خواهر

نهفته در ثمرات عبادت زینب

 

سکوت محض جرس های لشگر دشمن

نشان ز معجزه ای از رسالت زینب

 

صدای قاری قرآن روی نی نگذاشت

نگاه ها برود سمت ساحت زینب

 

به پیش کعب نی و سنگ راست قامت بود

رقیه درس گرفت از شجاعت زینب

 

نهیب حیدری اش کاخ ظلم را لرزاند

یزید شوکه شده از این شهامت زینب

 

لغات خطبه ی زینب،لغات قرآن بود

ملائکه همه مات بلاغت زینب

وحید قاسمی

**********************

علی اکبر لطیفیان

ای اذان پر از نماز حسین

جا نماز همیشه باز حسین

 

نام سبزت ،اقامه ی زهرا

زندگیت ادامه ی زهرا

 

مثل بیت الحرام یا زینب

واجب الاحترام ، یا زینب

 

ذکر ایاک نستعین لبم

آیه های تو همنشین لبم

 

حضرت مریم قبیله ی ما

آیة اللهِ ما عقیله ی ما

 

ما دو آینه ی مقابل هم

جلوه های پر از تکامل هم

 

بال یکدیگریم ،در همه جا

تا خدا می پریم ، در همه جا

 

ای حیاط دوباره ی هستی

زینت گوشواره ی هستی

 

پر من بال من کبوتر من

سایبان همیشه ی سرِ من

 

بیشتر از همه رجز خواندی

بیشتر زیر نیزه ها ماندی

 

تو ابوالفضل در برابرمی

تو حسین دوباره ی حَرَمی

 

عصمت الله ، دختر زهرا

آن زمانی که آمدیم اینجا

 

چشمهایت سپیده ی ما بود

پای تو روی دیده ی ما بود

 

از برایم تو خواهری کردی

خواهری نه که مادری کردی

 

به تو ام الحسین باید گفت

محور عالمین باید گفت

 

ای پریشانی به دنبالم

التماسِ کنار گودالم

 

صبح فردای بعد عاشورا

ده نفر از قبیله هایِ زنا

 

رویِ شن ها تن مرا بستند

نعل تازه به اسبها بستند

 

بدنم را به خاک تن کردند

مثل یک لاله پیرهن کردند

 

یک نفر فیض از حضورم برد

یک نفر نیز در تنورم برد

 

ای ورق پاره هایِ تا خورده

زائر این زمین جا خورده

 

رنگ و روی شما پریده نبود

بالهای شما بریده نبود

 

بعد یک انتظار برگشی

سر ظهرِ قرار برگشتی

 

ماه رفتی و هاله آمده ای

یاس رفتی و لاله آمده ای

 

از چه داری به خویش می پیچی

نکند بی سه ساله آمده ای ؟

 

ای غریب همیشه تنهایم

آفتاب نجیب صحــــــــرایم

 

پیش چشمان خیره ی مردم

صبح دلگیر روز یازدهم

 

دختران مرا کجا بردی ؟

اختران مرا کجا بردی

 

ای مناجات خسته حرف بزن

ای نماز شکسته حرف بزن

 

با من از خارهای جاده بگو

از اسیری ِ خانواده بگو

 

از کبودی دستهای عرب

از تماشای بی حیای عرب

 

راستی از سفر چه آوردی ؟

غیر از این چند سر چه آوردی ؟

 

آن شبی که کنارتان بودم

میهمان بهـــــــــــارتان بودم

 

دخترم در خرابه ای که نخفت

در گوشم چه چیزها که نگفت

 

حال از این نگات می پرسم

از همین چشمهات می پرسم

 

ای وقار شکسته ی عباس

اقتدار شکسته ی عباس

 

سر بازار ازدحام چه بود ؟

ماجرای کنیز و شام چه بود ؟

علی اکبر لطیفیان

********************

رضا جعفری

جهان بدون وجودت خرابۀ عدم است

خرابه با گل رویت وجود دم به دم است

 

به چشم کودک عاقل مرا نگاه مکن

کسی که عشق ندارد به عقل متهم است

 

هزار کعبه نی و دشنه گر قلم گردند

برای گفتن یک ضرب تازیانه کم است

 

میان خندۀ این چشمهای بی پروا

یتیم را به تماشا گذاشتن ستم است

 

بگو برای چه دشنام می دهند مرا؟

رقیه ترجمۀ زخمهای محترم است

رضا جعفری

*********************

استاد قاسم سرویها

زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت

اهل عالم را زکار خویش حیران کرد و رفت

 

از زمین کربلا تا کوفه و شام خراب

هر کجا بنهاد پا ، فتحی نمایان کرد و رفت

 

با لسان مرتضی از ماجرای نینوا

خطبه ای جا نسوزانند در کوفه عنوان کرد و رفت

 

با کلام جانفزا اثبات دین حق نمود

عالمی را دوستدار اهل ایمان کرد و رفت

 

فاش میگویم من آن بانوی عظمای دلیر

از بیان خویش دشمن را هراسان کرد و رفت

 

بر فرازنی چو آن قرآن ناطق را بدید

با عمل آن بی قرین اثبات قرآن کرد و رفت

 

در دیار شام برپا کرد از نو انقلاب

سنگر ستمگران را سست بنیان کرد و رفت

 

خطبة غرا بیان فرمود در کاخ یزید

کاخ استبداد را از ریشه ویران کرد و رفت

 

از کلام حق پسندش شد حقیقت آشکار

اهل حق را شامل الطاف یزدان کرد و رفت

 

شام غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود

وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت

 

دخت شه را بعد مردن در خرابه جای داد

گنج را در گوشه ی ویرانه پنهان کرد و رفت

 

زآتش دل بر مزار دختر سلطان دین

در وداع آخرین شمعی فروزان کرد و رفت

استاد قاسم سرویها

************************ 

علی

اسارت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی