مدح و مولودی امام رضا علیه السلام- 11
شعر ولادت امام رضا علیه السلام
******************
غلامرضا سازگار
صبحدم برخواست بر عرش از زمین بانگ خروس
گفت: تابید ای ملایک جلوۀ شمسالشموس
آسمان! بر خاک سینای ولایت خاک شو
ماه! از گردون فرود آ ماه موسی را ببوس
اللهالله این همان آیینۀ حسن خداست
یا خدای لامکان کرده است در امکان جلوس؟
نجمه! امشب رحمةللعالمین آوردهای
یا که از کعبه امیرالمؤمنین آوردهای؟
ای مه ذیقعده این خورشید گردونپرور است
بلکه نُه دریای عصمت را یگانه گوهر است
چارده خورشید در ماه جمالش جلوهگر
یا سپهر چار اختر روی دست مادر است
هم قلم آمد به زانو هم ز کار افتاد دست
دیدم این مولود از توصیف ما بالاتر است
این علی سوم این چشم و چراغ مرتضاست
این امام هشتم این مولا علی موسیالرضاست
آسمان! آیینه شو آیینۀ جان را ببین
روح شو از پای تا سر روح ایمان را ببین
ذکر قدقامت بگو تعظیم کن قامت ببند
سینه را سیپاره کن سی جزو قرآن را ببین
خانۀ موسیبنجعفر را چو جان در بر بگیر
طلعت زیبای سلطان خراسان را ببین
طور موسای محمد را شجر پیدا شده
اختری زیباتر از قرص قمر پیدا شده
این رئوف اهلبیت این شمع جمع عالم است
این مسیحا نه! مسیحای مسیح مریم است
این تمام علم را نزد خدا آموخته
این همانا عالم آل رسول خاتم است
لطف او هنگام جود از بذل هستی بیشتر
عمر گیتی هرچه باشد در ثنای او کم است
گرچه در تحت لوایش وسعت ملک خداست
هم گدا با او هم او با هر گدایی آشناست
آفرینش پیکر پاکی بود جانش رضاست
شیعه توحید و خطاب و دین و قرآنش رضاست
بیولای او بود ایمان چو جسم مردهای
وح ایمان را کسی دارد که ایمانش رضاست
دشمن اینجا میشود پامال، چون مور ضعیف
اهرمن را گو که این کشور سلیمانش رضاست
ما ولای مرتضا داریم از دشمن چه باک؟
تا در این کشور رضا داریم از دشمن چه باک؟
ما از اول با پر پروانهاش افروختیم
گرد شمع عارضش پیش از ولادت سوختیم
پیشتر از بود خود بودیم دور این حرم
شیر ناخورده تولای رضا آموختیم
قطرهای هستیم و در دریای احسانش گمیم
هر کجا باشیم زوار امام هشتمیم
ای حریم قدس تو بیتالحرام جان ما
مهر تو پیش از ولادت عهد ما پیمان ما
هم به دنیا هم به عقبی هم به میزان هم صراط
با همه گفتیم لطف توست پشتیبان ما
گنبد تو در زمین خورشید اهل آسمان
سایۀ گلدستههایت حافظ ایران ما
ما گدایی را در این دولتسرا آموختیم
از ولادت دیده بر باب الجوادت دوختیم
ای گدای چار صحنت انس و جان از چارسو
وی ملک از آسمان بر درگهت آورده رو
بسکه آقا و کریمی مثل یار آشنا
هر فقیر بیزبانی با تو دارد گفتوگو
آنچنان با زائر خود مهربانی میکنی
که گمان دارد دگر زائر نداری غیر از او
زائر از هر در که آید احترامش میکنی
بر تو ناگفته سلام اول سلامش میکنی
یابنزهرا! ضامن آهو گرت خوانم خطاست
یک نگاهت روز محشر ضامن خلق خداست
مرقد تو کعبه، صحنت سامرا و کاظمین
مشهد تو هم مدینه هم نجف هم کربلاست
این سخن را از امام بتشکن دارم به یاد
پایتخت کشور ایران خراسان رضاست
گرچه در مشهد حریمی محترم داری رضا
در دل هر فرد ایران یک حرم داری رضا
کیستم من؟ تشنهکام جام سقاخانهات
خالیام یک لحظه لبریزم کن از پیمانهات
یا به دارالذکر خود یک لحظه آبم کن چو شمع
یا برافروز و بسوزان با پر پروانهات
لقمۀ احسان و بذل و جود تو در کام من
کوه سنگین گناه ماست روی شانهات
هرچه هستم«میثم»کوی شمایم یا رضا
آشنایم آشنایم آشنایم یا رضا
*********************
غلامرضا سازگار
مه ذیقعده! چو خورشید مقام آوردی
که شب یازدهم، ماه تمام آوردی
«چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی»
که درخشیدی و با خویش، امام آوردی
مرحبا! رحمت حق باد به تو ای مه نور
که برای همگان رحمت عام آوردی
مظهـر حسـن خـدای ازلی آوردی
جان عالم به فدایت که علی آوردی
****
دیده بگشای که امشب شب دیدار رضاست
وسعت ملک خدا غرق در انوار رضاست
صحنه در صحنه جهان گشته خیابان بهشت
صفحه در صفحه زمین یکسره بازار رضاست
سینۀ اهل تولا شده صحن رضوی
دل بسی قافله در قافله زوار رضاست
طور موسای محمد شجر آورد امشب
نجمـه بر آل محمد قمر آورد امشب
****
این پسر کیست که بر کل خلایق پدر است
پای تا سر همه آیینۀ خیرالبشر است
این پسر شمسشموس است خدا میداند
این پسر از همه خوبان جهان خوبتر است
گوهر نُه یم نور است و یم چار گهر
هشتمین حجت ذات احد دادگر است
به قد و قامت و حسن و خط و خالش صلوات
بـه جلال و به کمال و به جمالش صلوات
****
جلوۀ ذات الهی به جلالش پیداست
هرچه حسن است به مرآت جمالش پیداست
عالم آلنبی مخزن اسرار خدا
که کمال ازلیت به کمالش پیداست
هرچه پیغمبر و زهرا و امامان دارند
همه در آینۀ خلق و خصالش پیداست
لحظهلحظه ز کفش معجز موسی خیزد
نـه عجـب کـز دم او روح مسیحـا ریزد
****
ماه و خورشید به دور حرم او گردد
ای خوش آن روز که دست کرمش رو گردد
با وجودی که زمام دو جهان در کف اوست
این عجب نیست اگر ضامن آهو گردد
تا ابد منقبتش را نتوان گفت و نوشت
گو فلک صفحه، ملک نیز ثناگو گردد
شهریاری که شفیق است شفیق است شفیق
بـا گدایـان در خـویش، رفیـق است رفیق
****
کشور ماست پناهنده به ظل حرمش
آفرینش همه سیراب ز بحر کرمش
بیوضو راه نباید به خراسان پیمود
که نشسته است بر این خاک، غبار قدمش
حاجت ار داری بر باب جوادش روکن
به جوادش بده بر باب جوادش قسمش
رحمت واسعهاش بر همه گردد نائل
دست خالی ز درش بازنگردد سائل
****
بیتولای رضا، دین همه تکفیر شود
کرم اوست که هرلحظه جهانگیر شود
دوست مرهون کراماتش اگر شد نه عجب
دشمن از سفرۀ لطف و کرمش سیر شود
نفسش لاله برآرد ز شرار دوزخ
نقش شیر از نگه نافذ او شیر شود
هرکـه آیـد به سوی پنجرۀ فولادش
ملک از عرش شتابد به مبارکبادش
ای طواف حرمالله به دور حرمت
چشم ارباب کرم باز به دست کرمت
بسکه داری کرم و جود- خدا میداند
خلق گردند اگر بر تو گدا، هست کمت
این عجب نیست که یک آن دو جهانش بخشی
دهد ای جان جهان هرکه به زهرا قسمت
بــدم امــا ز تــو دوری نتــوانم مولا
به جوادت قسم از خویش مرانم مولا
****
عرشیان خادم روز و شب ایوان تواند
خاکیان قبضهای از خاک خراسان تواند
سربلندان همه جاروبکش صحن عتیق
دستگیران جهان دست به دامان تواند
آسمان است و زمین سفرۀ احسان شما
دور و نزدیک ندارد همه مهمان تواند
ملکالعرش رهین کرم توست رضا
وسعت ملک الهـی حرم توست رضا
من اگر خارم از آب و گل این گلزارم
هرچه هستم حق همسایگی گل دارم
نفسم بوی گلستان شما را دارد
از شما نیستم اما ز شما سرشارم
گو دوصد بار بگیرند سرم را از تن
کافرم دست اگر از دامنتان بردارم
مانـده بـار گنهـم بـر سر دستم مولا
«میثم» کوی شما بوده و هستم مولا
*********************
شفق
صبح است و در بزم چمن هر گل تبسم می کند
باغ از طراوت حسن یوسف را تجسم می کند
ساقی می باقی به کف مطرب ترنم می کند
موج نشاط و عشق چون دریا تلاطم می کند
شور و شعف غوغا به پا در جان مردم می کند
از شرق عصمت جلوه ها خورشید هشتم می کند
در حیرت درگاه او دل دست و پا گم می کند
باشد که بر دیدار او شیدا شود دل این چنین
پیش از ولادت مادرش دل بست بر پیغام او
آرامش جان یافت از تسبیح صبح و شام او
روزی که عالم گیر شد اشراق فیض عام او
آن روز آغوش پدر شد بستر آرام او
برداشت با آب فرات از روز اول کام او
یعنی ز خم نینوا می ریخت می در جام او
دل برد از موسی ولی نام علی شد نام او
فالله خیرٌ حافظاً بر این وجود نازنین
آب بقا را شرمگین لعل لب نوشش کند
موسی کلیم الله را گویا و خاموشش کند
دارد ید بیضا اگر دستی در آغوشش کند
آن کس که جا در سایه لطف خطا پوشش کند
امروز اگر شور ولایت خانه بر دوشش کند
گردون هلال ماه را چون حلقه در گوشش کند
فردا عنایات رضا حاشا فراموشش کند
باشد که بگشاید بر او آغوش فردوس برین
این اصل مصباح الهدی مشکات علم و نور شد
از اشتیاق وصل او موسی کلیم طور شد
چون مرکب اجلال او وارد به نیشابور شد
نزدیک شد آیات حق آثار باطل دور شد
هر لاله جامی لب به لب از باده منصور شد
هر غنچه گل شد هر گلی لبخند زد مسرور شد
از خطبه شیرین او سرها همه پر شور شد
برخاست غوغایی به پا از آن حدیث دلنشین
ای بت شکن تر از خلیل ای یار موسی کلیم
ای رمز تنزیل کتاب ای ترجمان "حا" و "میم"
ای سینه ات طور سنین ای صاحب قلب سلیم
باران رحمت ریخته از آن دل و دست کریم
ای جاری از پیشانی ات نور صراط مستقیم
حکم ولایت عهدی ات محکوم الملک عقیم
صبرت شگفت انگیزتر از آیت کهف و رقیم
ای یوسف زهرا که شد صبر تو ایوب آفرین
ای چتر یاسین بر سرت یاس بهشتی بو تویی
ماه هدایت منظر و مهر هلال ابرو تویی
آن کس که خیزد آفتاب از آستان او تویی
در آفرینش نکته ی باریکتر از مو تویی
عشاق را دلبر تویی آفاق را دل جو تویی
در هر زمان آئینه دارِ لیس الا هو تویی
هم حجت هشتم به حق هم ضامن آهو تویی
دریای فیض و رحمتی چون رحمت اللعالمین
این پنجه مشکل گشا رفع گرفتاری کند
از خواب غفلت خلق را دعوت به بیداری کند
مهرش پرستوی مهاجر را پرستاری کند
درماندگان را یاوری مظلوم را یاری کند
دل در طواف کویش احساس سبک باری کند
باران رحمت های او اشک مرا جاری کند
من گرچه بد کردم ولی او آبرو داری کند
در سفره ی احسان او شرمنده است این کمترین
تا صحبت از این پاره ی جان پیمبر می شود
دنیای ما با عشق او دنیای دیگر می شود
ساقی اگر باشد رضا هر لاله ساغر می شود
خاک خراسان چون بهشت از او معطر می شود
خار چمن با لطف او سرو و صنوبر می شود
خورشید در این بارگاه از ذره کمتر می شود
وقتی طواف حضرتش با حج برابر می شود
قل هذه جناتُ عدنٍ فَادخلوها خالِدین
هر گاه کارم زار شد گفتم علی موسی الرضا
هر دم دلم بیمار شد گفتم علی موسی الرضا
وقتی گره در کار شد گفتم علی موسی الرضا
دنیا به چشمم تار شد گفتم علی موسی الرضا
پائیز دل غم بار شد گفتم علی موسی الرضا
تا بخت با من یار شد گفتم علی موسی الرضا
چون لحظه دیدار شد گفتم علی موسی الرضا
چشم من و جامی از آن سرچشمه نور و یقین
گاهی قدم در وادی صبر و توکل می زنم
بر روی دریای گنه با مهر او پل می زنم
در کارم از دیوان حافظ هم تفال می زنم
بر تارک شعر "شفق" تاجی پر از گل می زنم
گاهی دم از هجران روی مصلح کل می زنم
چون ذره بر دامان او دست توسل می زنم
در عین مهجوری دم از صبر و تحمل می زنم
اما ندارم طاقت صبر و تحمل بیش از این
*********************