کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر ولادت حضرت مهدی عجل الله فرجه۱

*******************

سید محــمد میرهاشمی

یک شب که عشقت باز از دل در گذر شد

نام تو را بردم پیاپى تا سحر شد

تا صبحدم آن شب به یادت گریه کردم

هر قطره اشکم در پى تو در سفر شد

قابل نبودم تا جمالت را ببینم

امّا قسم بر تو که شوقم بیشتر شد

شد علّت دورى من از تو، عُیوبم

دل مبتلا هر روز بر عیب دگر شد

هر بار آهم شد مؤثّر بر دل تو

کار بدى کردم که آهم بى اثر شد

خود واقفم یارى ز من بدتر ندارى

دست ولایت از سر من بر نداری

زاده شدم تا با غم خوبان بمیرم

زشتم، به پایت، خوبتر از جان بمیرم

خواهم به محرابم به هنگام نمازم

یا در تلاوت کردن قرآن بمیرم

من دوست دارم در میان شورِ یاران

با ذکر نامت در صفِ خوبان بمیرم

آلوده باشد دیده‏ام اما مدد کن

در موقع جان دادنم گریان بمیرم

سلطان عشق آید به بالینم بگوید

خوش آمدى، با دیدنش عطشان بمیرم

من دوست دارم مرگ را با دیدن تو

هر غصّه را با لحظه ‏اى خندیدن تو

من دوست دارم تا حضورت را ببینم

مستى ایّام ظهورت را ببینم

اى عابر پس کوچه‏ هاى دل کجایى؟

خواهم متانت در عبورت را ببینم

عالم اگر ظلمت شود باکى ندارم

اى فاطمى سیرت چو نورت را ببینم

من دوست دارم در شعاع نورِ پاکت

سر خوردگى خصم کورت را ببینم

منّت کش عالم نگردم لحظه‏ اى من

در خانه دل گر حضورت را ببینم

اى حاضر و ناظر به اعمالم، کجایى؟

گریه مکن دیگر به افعالم، کجایى؟

اى گمشده در کوچه ‏هاى غفلت دل

اى گوهر نشناخته در حیرت دل

اى سفره دار آفرینش بى‏نگاهت

شد رزق ما محدود، رفته برکت دل

حاصل ندارد بى تو عمر نوح کردن

نسیان تو اى بهترین، شد آفت دل

ما را براى انتظارت آفریدند

ممزوج شد با انتظارت فطرت دل

جانا به راه عشق تو، ایمان ببازیم

یادى ز ما کن تا بیادت جان ببازیم

اى آیه ‏ها صبح و مساء در انتظارت

قرآن، مناجات و دعا در انتظارت

خلق خدا چشم انتظارانِ ظهورت

تنها نه خلقى که خدا در انتظارت

دست خدا، دیگر به در از آستین شو

اى ذوالفقار مرتضى در انتظارت

اى ذرّه‏ هاى آفرینش بى قرارت

مروه، صفا، زمزم، منا در انتظارت

کو پرچم هل من معین آل زهرا؟

اى سرزمین کربلا در انتظارت

اى یوسف کنعانى زهرا کجایى؟

موعود کعبه، منجى دل ها کجایى؟

اى شارع احکام دین برگرد برگرد

اى رشته حبل المتین برگرد برگرد

گویند مى‏آیى ولى مُردیم، بازآ

در شام هجران تو افسردیم، بازآ

بى تو صفا از زندگى‏ها رخت بسته

از دل طراوت رفت، پژمردیم، بازآ

عشق على و شیعه‏گى جرم است، آرى

ارثِ غریبى از على بردیم بازآ

طعنه‏کِش ایّام هجران تو گشتیم

ما خونِ دل در خونِ دل خوردیم، بازآ

بشنو تمناى دل بیچارگان را

گرچه تو را صد بار آزردیم، بازآ

ما مُجرمیم امّا تو خوب و با گذشتى

دیدى بدى از ما فزون، امّا گذشتى

نور خدایى تو، به بدخواه تو لعنت

بدرالدّجایى تو، به بدخواه تو لعنت

سر تا قدم تصویر قرآن خدایى

شمس الضّحایى تو، به بدخواه تو لعنت

هر جا که هستى، جانِ ما، جانت سلامت

اصلِ بقایى تو، به بدخواه تو لعنت

بین قنوتت یک دعا بهر گدا کن

روح دعایى تو، به بدخواه تو لعنت

بر سرزمین قلب عشّاق حسینى

فرمانروایى تو، به بدخواه تو لعنت

اصلِ ولایت در وجودت منجلى شد

لعنت به هر کس مُنکرِ آل على شد

بگذار تا چشم انتظار تو بمانم

بگذار من هم بى قرار تو بمانم

جان را به کف بنهاده و سوى تو آیم

اذنم بده تا جان ‏نثارِ تو بمانم

جانم سپر گردد تو را در هر بلایى

گردم فدایى، پاى کار تو بمانم

ننگت نباشم، گُل شوم بر سینه تو

تا زنده‏ام در انتظار تو بمانم

از حق بخواهم تا مرا پاکم نمایى

در کربلا با دستِ خود خاکم نمایى

دریاب گمراهانِ در عصیان فنا را

اى رهنماى متّقین برگرد برگرد

گلشن، کویر غفلت از یاد تو گردد

اى لالۀ صحرا نشین برگرد برگرد

آید به گوش از کربلا شب هاى جمعه

آواى بانوى حزین برگرد برگرد

ذکر شهید کربلا این بود وقتى

افتاد از زین بر زمین، برگرد برگرد

برگرد تا خون شهیدان زنده گردد

برگرد تا شیعه به دوران زنده گردد

************************
قاسم نعمتی

این هفته زهر کجا مسیرم افتاد

دیدم که چراغ و ریسه بستیم همه

با گریه سلامی به تو داده گفتم:

در راه عبور تو نشستیم همه

شرمنده نکردیم برایت کاری

یک عمر فقط دعا به دستیم همه

حالا خوشمان یا بدمان می آید

در پای عمل نفس پرستیم همه

سرمایه عمر ما همین باشد و بس

ما گریه کن حسین هستیم همه

با روضه کوچه به خدا پیر شدیم

چون حرمت مادرت شکستیم همه

********************

غلامرضا سازگار

از قلب دریا کاروان نور پیداست

چون مهر تابان کشتیی از دور پیداست

کشتی ولی بر عرشة آن قرص خورشید

هرجا درخشید و درخشید و درخشید

از سینة دریا گریبان چاک می‌کرد

در آب طی ره به سوی خاک می‌کرد

کشتی ولیکن دامنش دریائی از نور

نزدیک ساحل می‌رسید از دور از دور

کشتی ولی دریا به پایش گوهر انداخت

پهلو گرفت و نزد ساحل لنگر انداخت

چشم انتظار استاده بشر بن سلیمان

گم گشته‌اش بین کنیزان بود پنهان

می‌گشت تا گم گشتة خود را بجوید

وز فیض او آئینة دل را بشوید

می‌کرد فیض فاطمی در خویشتن حس

افتاد نا گه چشم حق جویش به نرجس

از شور و شادی در لبش هنگامه‌ای بود

وز جانب ابن الرضایش نامه‌ای بود

می‌داد آن پیغامبر را دل گواهی

کان نامه سّری بود ز اسرار الهی

نرکس گرفت آن نامه را بر چشم مالید

هی خط آن را خواند و هی بوسید بوسید

با رنگ گه افروخته گاهی پریده

بگذاشت گه بر روی قلبش گه به دیده

هوش از سر بُشر سلیمان کرد پرواز

گفتش چه اسراری در آن دیدی بگو باز؟

نادیده صاحب نامه را بوسیدنت چیست؟

چون برگ برگ لاله‌ها بوییدنت چیست؟

نا گه عیان شد بر لبش نقش تبسّم

کای پیر پاک با صفای خوش تکلّم

من صاحب این نامه را پیش از تو دیدم

وز گلشن حسنش هزاران لاله چیدم

خورشید باشد ذرّه‌ای از اختر من

صدیقه کبری است مادر شوهر من

رنگ خدا دارد رخ نورانی من

گل بوسه زهراست بر پیشانی من

بین کنیزان گرچه می‌دیدی نهانم

من دختر نیک اختر شاه جهانم

روزی مرا بر ابن عمّم عقد بستند

در پای تختم جمله قسیّسین نشستند

در هر طرف انجیل‌ها از هم گشودند

پس خطبة عقد مرا با هم سرودند

ناگه زمین لرزید و داماد نگون بخت

یکباره در کام اجل افتاد از تخت

من غافل از بخت سعید خویش بودم

زین ماجرا هر لحظه در تشویش بودم

شب آمد و در بستر خواب آرمیدم

روی محــمد را به خواب ناز دیدم

لبخند زن بودش به عیسی این بشارت

کای نور چشم مریم عذرا بشارت

من عقد می‌بندم دو یار آشنا را

فرزند خود را دخت شمعون الصفا را

عیسی به شمعون گفت کای پیر خردمند

اینک مبارک بر تو باد این طرفه پیوند

من یافتم مرآت حسن داوری را

در خواب خورشید جمال عسگری را

آن نازنین نا گه ربود از کف دلم را

سوزاند با برق نگاهی حاصلم را

بیدار چون گشتم سراپا سوز بودم

مشتاق آن ماه جهان افروز بودم

هر روز سر تا پا وجودم درد می‌شد

روزم سیاه و رنگ سرخم زرد می‌شد

دل را به عشق دوست دائم رنجه کردم

با مرگ در سنّ جوانی پنجه کردم

شد هر طبیبی عاجز از درمان و دردم

پیوسته می‌شد زردتر رخسار زردم

می‌خواست بیتابی ز جسمم جان بگیرد

می‌رفت تا عمرم دگر پایان بگیرد

یک شب نهادم چون به هم چشم ترم را

دیدم به خواب ناز مام شوهرم را

از جای جستم با ادب بر پا سِتادم

با گریه بر روی قرمهایش فتادم

یاقوت سرخ از چشم گوهربار سفتم

راز دل خونین به زهرا باز گفتم

کای مادر از کف داده‌‌ام جان و دلم را

سوزانده فرزندت ز هجران حاصلم را

زهرا مرا در وادی غم رهبری کرد

امیدوارم بر وصال عسگری کرد

فرمود گر عزم وصال یار داری

باید شهادت گویی و اسلام آری

من از مرام خویش استغفار کردم

بر لب شهادت راندم و اقرار کردم

زهرا ز لطف و مهربانی دست افشاند

چون دخترش زینب مرا بر سینه چسباند

بخشید تسکین سینة نورانیم را

بوسید بین ابرو و پیشانیم را

با خنده گفتا کار عروس مهربانم

از امشب آید در برت آرام جانم

ز آن شب دگر من بودم و دلدار با من

من یار او او از عنایت یار با من

تا یک شب آن آرام جان با من صفا کرد

خوش وعدة وصلم به بیداری عطا کرد

فرمود اوصاف اسیری رفتنم را

در بین کشتی با اسیران خفتنم را

این نامه سر خط وصال یار باشد

پیمان پیوند من و دلدار باشد

بُشر سلیمان شد چو آگاه از مقامش

آورد سوی سامره با احترامش

گل بود و شد جا در ریاض مرتضایش

تا بست کابین بر پسر، ابن الرّضایش

چون شد غروب چارده از ماه شعبان

بیت ولایت را حکیمه بود مهمان

می‌خواست گردد سوی بیت خویشتن باز

دادش امام عسگری این طرفه آواز:

کای عمّه امشب را بمان در خانة ما

کامشب ز نرگس بشکفد ریحانة ما

نرگس به سان مادر موسی ابن عمران

حملش به فرمان خداوند است پنهان

می‌خواست کم کم عمر شب پایان بگیرد

گیتی ز فیض بامدادان جان بگیرد

بگشود نرگس نرگس چشم خود از خواب

بعد از نماز شب به ناگه رفت از تاب

از درد زادن چهره‌اش افروخت چون بدر

می‌خواند با دُردانه‌اش خود سورة قدر

بگرفت دورش را در آن دارالولا نور

نور علی نور علی نور علی نور

بشتافت با حیرت سوی مولا حکیمه

کای گفت حق وصفت به آیات کریمه

امّید دل با آن نشاط و شور گم شد

نرجس میان پرده‌های نور گم شد

فرمود عمّه از چه محزون و غمینی

برگرد تا رخسار مهدی را ببینی

فرزند زهرا آمده بر گرد عمّه

مهدی به دنیا آمده برگرد عمّه

بوی خوشی را کرد ناگه حس حکیمه

برگشت سوی حجرة نرجس حکیمه

بگشود چشم آن عصمت دادار سرمد

بر ماه روی قائم آل محــمدi

آن رهنمای آسمان در دامن خاک

دستیش بر روی زمین دستی به افلاک

لبهای او اقرار بر توحید می‌کرد

حکم نبوّت را ز جان تأیید می‌کرد

یا ربّ به امّید دل امیدواران

یا رب به اشک دیده شب زنده‌داران

جام وصال یار را بر ما مپوشان

رخت فَرَج بر قامت مهدی بپوشان

****************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی