کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر میلاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

**************

ما کویر و نگاه تو دریا

از کرم کن به خشکسالی ما

روزه داران یک نگاه تواییم

سفره دار قدیمی دنیا

 تو رسیدی و کوچه بند آمد

بار دیگر ز ازدحام گدا

بین این خانواده تنها تو

میشوی عشق ارشد مولا

پسرانش اگر چه مادری اند

از همه مادری تری آقا

وقت تقسیم نان و خرمایت

سمت تو دست آسمانیها

رزم روز جمل چه غوغا بود

برق تیغت چو تیغ مولا بود

*** 

حضرت عشق مجتبای علی

کیسه بر دوش پا به پای علی

 نمک خنده های تو کافیست

بهر افطار روزه های علی

تا دوباره دل از پدر ببری

دو سه آیه بخوان برای علی

بین آغوش او بخواب آرام

تا بهاری شود هوای علی

از سر سفره ی تو نان می خورد

در کرم خانه ات گدای علی

آیه ی ان یکاد نازل شد

بر جمال تو از خدای علی

 حک شده روی صفحه ی قلبم

حسن ابن علی خدای کرم

 ***

جستجو می کند هوایت را

چشم من گاه رد پایت را

 جان ناقابلم فدائی تو

رد نکن جان رو نمایت را

 ای خدای کرم بیا پر کن

کاسه ی خالی گدایت را

تو کریمی اگر چه لشگر برد

از سر شانه ات عبایت را

تو رسیدی نشانمان دادی

برکتهای بی نهایت را

جا بده مثل سایر مردم

گوشه ی سفره بی نوایت را

و رطب از لب تو خورد علی

مادرت را به تو سپرد علی

*** 

عاشقت میل پرزدن دارد

میل باغ و گل و چمن دارد

 رنگ سبزی تمامی جنت

منعکس از رخ حسن دارد

من قسم میخورم که عشق او

سهم در سرنوشت من دارد

شیره ی جان فاطمه خوردن

این چنین هم حسن شدن دارد

نه زمین بلکه در تمامی عرش

جلوه از نور خویشتن  دارد

مسعود اصلانی

************************

مرد کریم خانه ی مهمان نواز ها

در دست توست حاجت رفع نیاز ها

تو پادشاه و عالم امکان گدای توست

محتاج بذل و بخشش دست عطای توست

از سفره های هر شبه ات نان گرفته ایم

روزی که زیر سایه ی تو جان گرفته ایم

وقتی که آمدی کرم و حُسن خلق و جود

یکجا مقابل رخت افتاد در سجود

از پشت درب خانه ی تو هیچ سائلی

امکان نداشت رد شود ای واجب الوجود

با این سخاوت تو یقینا زمان تو

دوران پادشاهی هر چه فقیر بود

گفتند: بی صعود شده خاک این کویر

باران شدی و از ملکوت آمدی فرود

از موج خیر خواهی تو آب می خورد

هر قطره زلال قنات و روان رود

رنگین کمان عرش خدا بعد بارشت

مشغول می شود به سجود و پرستشت

*** 

زیرا تویی که منشأ نور سمائی و

پروردگار جلوه عرش خدایی و

 بارانی از حیاتی و فرزند کوثری

از سلسبیل و زمزم و تسنیم هم سری

آئینه تمام نمای پیمبری

حتی براق را تو به معراج می بری

رزقی ، جدا ز خواهش مردم نمی شوی

اوج کرامتی و تجسم نمی شوی

عطر بهشت می وزد از عرش سمت ما

آقا دوباره گرم تبسم نمی شوی ؟

گفتند خدا به شوق تو بوده است نعمتش

در سِیِّدی شبابِ اهالی جنتش

ای سوره بهشت! به آیات تو قسم

چون خوانده ام تو را به جهنم نمی روم

دست فقیر پرورتان در مقابل است

یعنی که باز پشت در خانه سائل است

حتی فرشته ای که دهد رزق خلق را

هر روز بر گدایی این خانه شاغل است

محصور نیست فضل شما در کرم که این

خُلق کریم ، شمه ای از آن فضائل است

سمت بقیع پهن شده جانماز من

قبله کمی به سمت مزار تو مایل است

مسعود یوسف پور

*********************************

حالا که آسمان دم باران گرفته است

طبع سرودنم چقدر جان گرفته است

از این طراوتی که پر از عطر نام توست

دور و بر مرا گل ریحان گرفته است

ممنونم از کرامت تو ، زندگی من...

...از لطف بی حدت سر و سامان گرفته است

دست خودم که نیست گدای شما شدم

دستم فقط ز دست شما نان گرفته است

ای مهربان شهر مدینه امام من

یا ایها العزیز ، عزیز خدا حسن

*** 

هر واژه ای که لایق مدحت نمی شود

هر جمله ای که در خور وصفت نمی شود

 هر کس که شعر گفت نظر کرده ی تو نیست

مضمون تو به هر کسی قسمت نمی شود

امشب بیا و حال مرا رو به راه کن

آقا اگر برای تو زحمت نمی شود

بانی سفره های شلوغ مدینه ای

یک بار هم سرای تو خلوت نمی شود

تو قهرمان جنگ جمل بوده ای ولی

از این حماسه های تو صحبت نمی شود

اسطوره ی شجاعت و قدرت امام من

یا ایها العزیز ، عزیز خدا حسن

 ***

دست کریم تو چقدر بی نظیر بود

دنبال مردمان غریب و فقیر بود

با دست خالی یک نفر از پیش تو نرفت

از بسکه خیر مرحمت تو کثیر بود

 یکبار هم خودت به غذا لب نمیزدی

اما تمام شهر ز دست تو سیر بود

لحن صدای تو همه را جذب کرده بود

از بسکه طرز صحبت تو دل پذیر بود

 از بردباری ات چه بگویم که دشمنت

حتی از این صبوری تو سر به زیر بود

 ای انتهای جود و کرم ای امام من

یا ایها العزیز ، عزیز خدا حسن

 ***

خورشید را جمال تو شرمسار میکند

مهتاب بی تو میل شب تار میکند

 تو آمدی و روزه ی خود را علی فقط ...

...با بوسه بر لبان تو افطار میکند

تو هستی آن کریم که اموال خویش را

سه دفعه با رضای خود ایثار میکند

من از تبار میثم تمارم ، عاقبت

عشقت حواله ام به سر دار میکند

 این خصلت تو که به گدا رحم میکنی

گاهی فقیر را چه طلبکار میکند

لطف تو هست شامل حالم امام من

یا ایها العزیز ، عزیز خدا حسن

محمد حسن بیات لو

*********************************

سائلی از تبار سلمانم

عاشقی اهل خاک ایرانم

مقتدایم تویی امام کریم

با تو در اوج برج ایمانم

شیعه ی راه و رسم تو هستم

اینچنین است من مسلمانم

کم من به کرامت تو رسید

کرمی کن، دخیل احسانم

مرغ روحم اسیر و سرگشته

در هوایت همیشه حیرانم

پای عشقت چو میثم تمار

تا همیشه بدان که می مانم

ای بلندای دوش پیغمبر

ای تو فرزند ارشد حیدر

*** 

سفره دار قدیمی دنیا

ای امامِ امام عاشورا

یا حسن ابن فاطمه، بستم

من دخیل لبم به نام شما

از ازل تا ابد گرفتارت

جبرئیل آن امین وحی خدا

یوسف خانواده ی حیدر

بی قرار تو سینه ی زهرا

مثل یک یاکریم بی بالم

روی خاک بقیع تو آقا

پر و بالی بده خدای کرم

ای کریم بن ذوالکرم، مولا

 دل من در هوای تو دارد

مثل ابر بهار می بارد

*** 

نمک سفره ی خدا هستی

وقف آسایش گدا هستی

شیر مرد جمل به وللهِ

شان آیات هل اَتی هستی

ای امام همیشه ی عالم

نائب شاه لا فتی هستی

تو کرم خانه در سما داری

باعث فخر مرتضی هستی

محرم درد های فاطمه ای

زخمی راه کوچه ها هستی

تو چهل سال خون دل خوردی

شاهد سیلی و جفا هستی

جگرت گُر گرفت و از غم سوخت

با کفن، تیرها تنت را دوخت

مصطفی گودرزی

**********************

در نیمه های ماه بشارت رسیده بود

آقای سبز پوش کرامت رسیده بود

 بالا گرفته بود زمین دست خویش را

چون لحظه های سبز اجابت رسیده بود

از عرش حق به روی زمین جبرییل هم

بی شک برای عرض ارادت رسیده بود

این بار اول است که احساس مادری

در فاطمه به اوج لطافت رسیده بود

نیمی شبیه فاطمه نیم دگر علی

در اصطلاح سیب دو قسمت رسیده بود

افطار کرده بود علی با لب و نمک

از بس لبش به اوج ملاحت رسیده بود

آری قدوم کودکیش غرق نعمت است

وقتی گدای شهر به ثروت رسیده بود

پر میگرفت مرد جذامی در آسمان

بر او که از کریم محبت رسیده بود

دیدند در جمل که حسن مثل مرتضی

بر اوج قله های شجاعت رسیده بود

طوفان چنان گرفت به هر ضربه دست او

گویا که رستخیز قیامت رسیده بود

با این وجود در همه ی عمر این غریب

مظلومیت به حد نهایت رسیده بود

آن لحظه ای که شد همه موی سرش سپید

در انتهای کوچه ی غربت رسیده بود

گفتند از درون جگرش پاره پاره شد

وقتی که زهر بر دل حضرت رسیده بود

بر دامن حسین سرش بود و گریه کرد

چون روضه خوان به اوج مصیبت رسیده بود

"لایوم" گفت و رفت به صحرای کربلا

آنجا که قاسمش به شهادت رسیده بود

"لایوم" گفت و دید که در مقتل حسین

حتی لباس کهنه به غارت رسیده بود

"لایوم" گفت و خواهر خود را نظاره کرد

وقتی که زینبش به اسارت رسیده بود

سید حجت بحرالعلومی

****************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی