کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر ولادت حضرت امام باقر علیه السلام-۶

***********************

باید به فکر قافیه های جدید بود

در شهر غمزده به هوای امید بود

باید به مثنوی پر و بال عقاب داد

شوری برای خلقت یک انقلاب داد

باید تلنگری به تکاپوی سینه زد

با بیتهای شعر پلی تا مدینه زد

باید سراغ زمزمه ای عاشقانه رفت

در جستجوی شوق به هر بی کرانه رفت

باید برای فصل رجب واژه آفرید

شاید هوای وصل و طرب سوژه ای جدید

ماهی که مات روشنی اش میشود نجوم

راهی به سمت یا علی از باقرالعلوم

نفسی که شد نَفَس نَفَسش بی حد و عدد

با دیدن هلال رجب یا علی مدد

پای رجب رسیده به شهر نوشته ها

گل شد تمام گفته و گل شد شنفته ها

تسبیح عاشقیِّ دل شاد یا علیست

سبُّوح حمد حضرت سجّاد یا علیست

نور مبین ذات خدا در زمین ببین

آمد اصول دین پسر زین العابدین

باقر بقای علم لدنِّی ِّ مصطفاست

باقر بنای نام علی با همان صفاست

باقر شکوه عاشقیُّ و عشق خالق است

دار و ندار سینه ی پرشور صادق است

باقر نمای تشنگیُّ و نای زندگی ست

اوج غم و عروج تولّا و بندگی ست

پرورده ی نیایش شبهای نافله

همبازیِّ سه ساله ی همپای قافله

یادآور حماسه ی عبّاس در نبرد

تیرش جواب طعنه شد و قلب فتنه سرد

شرحی برای درک معانیِّ فاطمه

راهی به سوی ربُّ و مبانیِّ زمزمه

حبَّش کلید برتریِّ محشریِّ ماست

نامش زمینه ی نفس حیدریِّ ماست

ای شاهد شهادت گلهای آفتاب

اشک دو چشم کودکیَّت مات مشک آب

یادت نمی رود سفر پای نیزه ها

دیدار قتلگاه و وداع با جنازه ها

برگ گل و فشار غل و طعنه و عذاب

بزم می و جفای نی و مجلس شراب

تو روضه های آه رباب و سکینه ای

یک کربلا عذاب و عطش در مدینه ای

آنروز شعله آمد و سوزاند خیمه گاه

امروز مانده قبر تو بی شمع و بارگاه

اصلاً سقیفه آمده همواره لج کند

محتاج شیعه را به دعای فرج کند

آقا بیا که آمدنت آرزوی ماست

عمریست بغض دوریِّ تو درگلوی ماست

حسین ایمانی

***********************

این مدینه ستاره باران است

چشم خورشید خیره برآن است

داخل مهد روح ایمان است

روزگار زمین درخشان است

جان دین روی دست جانان است

این پسر از تبار ایران است

***

پسری از تبار شیر خداست

نوه ی پادشاه کرب و بلاست

باقرالعلم  ِ مکتب مولاست

گل سجّاد و جلوه ی زهراست

لحظه ای که برابر سقّاست

ماه و خورشید حق نمایان است

***

پنجی از جنس پنج تن آمد

وارث علم  ِ موتمن آمد

یادگار ابا الحسن  آمد

گل زهرا سوی وطن آمد

حسنینی به یک بدن آمد

آسمان را ببین که حیران است

***

آسمان مات این قیام و قعود

حیدر دیگری به وقت سجود

کرم مجتبی در این مولود

عشق شاه وفا به تار و به پود

انتهای درخش اش موعود

شاهد غرّش دلیران است

***

کربلای حماسه ها لبّیک

پسر سجده و دعا لبّیک

شاهد نای نینوا لبّیک

دیده ای لعل تشنه را لبّیک

پابرهنه چرا؟! کجا؟! لبّیک

جشن دلدار و دل پریشان است

***

به پریشانیِّ غروب دهم

به همان حرص مُلک و آن گندم

به نشانیِّ نیزه کردم گم

راه شادیُّ و می رسم بر سُم

زیر سم جسم و پای مجلس خُم....

کعب نی سهم کام و دندان است

***

کربلایی ِّ کربلا در شام

کاروان بود و طعنه و دشنام

سنگ آمد به سویتان از بام

حاجیان روی نیزه در اِحرام

وَ به اسلام می رسید سلام

چون حرم میهمان ویران است

***

ذکر ویرانه ی عذاب حسین

دم دردانه بی حساب حسین

روضه ی مشک خشک و آب حسین

تپش قلب ِ بوتراب حسین

ریشه ی ناب انقلاب حسین

شاه لب تشنه العجل خوان است

حسین ایمانی

****************

کیستی تو که نگاهت به حرم راه نماست

طور سینای تو تصویرگر آینه هاست

کیستی مرد که حاتم شب و روز خود را

بر سر سفره ی اکرام تو مانند گداست

مَثَلِ علم تمام علمای عالم

پیش علمت مَثَلِ قطره کنار دریاست

سی هزار از تو روایت شده از یک نفر است

همه سر چشمه اش از علم الهی شماست

حوزه و مجتهد و عالم و علّامه و علم

همه از برکت یک لحظه ی عمرت برپاست

عالمان پیش تو یک عمر تلمّذ کردند

مذهب از سیره ی علمی شما پا برجاست

السلام ای که تویی روح ولایت آقا

این سلام از نظرم می گذرد کز طاهاست

ثمر پاک ترین عشق شما هستی و

مادرت سرور زن های دو عالم زهراست

همه ی ارض و سما حول شما می گردد

نظری کن که نظر بر دل عشّاق رواست

نور در روح نماز تو تجلی دارد

در زلالی نگاه تو خدا هم پیداست

آنقَدَر مدح تو را گفتن و خواندن سخت است

کین قلم جنس ، فقط کار خود ذات خداست

وحید محـمدی

************************
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من

پنجمین خورشید تا گل کرد در شب های من

آیه ای نازل شد از سمت بلوغ آسمان

روشنی پاشید بر آیینه ی سیمای من

فصل وصل آمد، زمین پُر شد ز بوی ناب عشق

جلوه گر شد از مدینه، ماه من، مولای من

عصمتی روشن تبسّم کرد بر روی زمین

حضرت حق گفت: «او نوری ست با امضای من»

وارث بوی بهشت است و خِرَد میراث اوست

سیب شیرینی ست او از شاخه ی طوبای من

قاف غیرت، بحر حیرت، کهکشان حکمت ست

باقر نور است، بشنو از لبش آوای من

فصل لبخند گل پنجم، امام باقرست

پنجمین خورشید، زد لبخند بر دنیای من

تشنه ی یک جلوه از خورشید سیمای توأم

ای طلوع پنجمین! ای حجّت فردای من

رضا اسماعیلی

************************
برخیز نگارا که بهار طرب آمد

عید عجم و جشن نشاط عرب آمد

از کثرت انوار یکی روز و شب آمد

پایان جمادی شد و ماه رجب آمد

ماهی که شود ملک جهان خُلد مُخلد

از یمن قدوم دو علی و دو محـمد

بر اهل ولا عید مویّد شده امشب

در جلوه رخ داور سرمد شده امشب

لبخند عیان بر لب احمد شده امشب

میلاد همایون محـمد شده امشب

در دامن خورشید، عیان قرص قمر شد

فخر دو جهان سید سجاد پدر شد

امشب صدف بحر ولایت گهری زاد

یا دخت حسن فاطمه، زیبا پسری زاد

در خانه ی خورشید ولایت قمری زاد

یا بار دگر آمنه پیغامبری زاد

این است که دو فاطمه را نور دو عین است

پور دو علی باشد و نجل حسنین است

این گوهر یکدانه ی دریای عقول است

در مکتب دین دوستیش اصل اصول است

ماه دو علی مهر دل آرای رسول است

فرزند حسین است و عزیز دو بتول است

مولای همه عبد خداوند مقام است

تا حشر امام است امام است امام است

این محور دین اختر تابنده ی علم است

در قلب زمان نور فزاینده ی علم است

آرنده ی علم است و نماینده ی علم است

گوینده ی علم است و شکافنده علم است

در کنیه ابوجعفر و باقر شده نامش

پیغمبر اسلام فرستاده سلامش

دشمن به عداوت خجل از کثرت خیرش

فرقی نکند گاه کرامت خود و غیرش

جبریل امین گم شده در وادی سیرش

شیرینی جان قصه شیرین عُزیرش

علم همه یک قطره ز دریای کمالش

دیوانه شود عقل به توصیف جمالش

ای گوهر شش بحر و یم هفت دُرِ ناب

ای سائل انوار رخت مهر جهانتاب

بی مهر تو طاعات، چو نقش آمده بر آب

خاک قدم طفل دبستان تو اقطاب

فرزند پیمبر پدر هفت امامی

هم فرش مکان هستی و هم عرش مقامی

انوار دل از روی نکوتر ز مه تو

جن و بشر و خیل ملائک سپه تو

جان همه خوبان جهان خاک ره تو

شد باعث بینائی جابر نگه تو

ما را ز گنه نیست به جز روی سیاهی

ای چشم خداوند، کرم کن به نگاهی

از شوق تو چون مهر تو چون داغ به سینه

چشمم به بقیع است و دلم سوی مدینه

ای شمع دل پنج امین و دو امینه

ما غرق به دریای گناه و تو سفینه

غرقیم ولی چشم یه احسان تو داریم

با دست تهی دست به دامان تو داریم

مهر تو ثمر گشته بسی حاصل ما را

حب تو صفا داده بقیع دل ما را

وصف تو همی شور دهد محفل ما را

این گونه سرشتند از اول گل ما را

تا حشر گـُل مهر تو روید ز گـِل ما

آوای تو پیوسته برآید ز دل ما

تو کعبه ای و کعبه گرفتار بقیعت

پیوسته ملک سائل زوّار بقیعت

جان و دل ما شمع شب تار بقیعت

تا چهره گذاریم به دیوار بقیعت

این درد فراقی که به جان است دوا کن

بر ما زره لطف گذر نامه عطا کن

ای بوسه گه یوسف زهرا دهن تو

نقل دهن ما همه نَقل سخن تو

جان همه قربان تو و جان و تن تو

صد شکر که میثم شده مرغ چمن تو

غیر از گل مهر تو به گلزار نبوید

جز مدح تو و عترت اطهار نگوید

غلامرضا سازگار

***********************
هلال ماه رجب! نـاز کن بـه ماه تمام

ز یازده مـه دیگر تو را سلام سلام

سلام بر تو که در دامن تـو می‌تـابد

فروغ حسن خدا از جمال چار امام

ولادت دو محـمد، ولادت دو عـلی

کدام ماه، چنینش سعادت است و مقام؟

چه ماه ‌روح‌فزایی که در نخستین شب

امـام پنـجم مـا شـد ولادتش اعـلام

خـدا به فاطمه بنـت حسن گلی بخشـید

که عطر باغِ حسینی از او رسد به مشام

امـام باقـر یعـنی محـمد دوم

امام باقر پنجم وصی خیرالانام

امـام باقـر یعـنی حقیقت قـرآن

امام باقـر یـعنی تـمامی اسلام

امام باقر یعنی بهشت هشت بهشت

امام باقر یعنی نظـامِ هفـت نظـام

امام باقر یعنی امام علم و عمـل

امام باقر یعنی رسول خون و قیام

مگـر امام چـهارم مـدد کـند، ور نـه

که‌ راست زهره که در مدح او کند اقدام؟

ز جان و دل ملک و جن و انس و حور این جا

نفس بـه دوسـتیِ او بـرآورنـد مـدام

اگر از او نستانند جام در صف حشر

می حلال بهشتی بـه انبیاست حرام

به زائران حریمش در آفتاب بقیع

پـر ملائکه گـردیـده حلّۀ احـرام

ز تشنگی جگرم شعله می‌کشد ساقی

بیا شراب محبّت مرا بریـز به کـام

به غیر بغض عدویش ره نجاتی نیست

به جـز به دوستی‌اش دل نمی‌شود آرام

عجیب نیست اگر در تمـام حادثه‌ها

شود به امر غلامش سمند گردون، رام

به یک اشارۀ او عالمی «زراره» شوند

به یک نظارۀ او خلق، می‌شوند «هشام»

ستانده ‌روح، ز گفتار روح بخشش، روح

گرفته علم، ز لب‌های جان فزایش کـام

مگو درِ حرمش بسته روز و شب، که ز عرش

پی زیـارت قبـرش مـلک شـوند اعـزام

نگو چـراغ ندارد ببین که هر شب، ماه

چگونه از حرمش نـور می‌ستاند وام

کمال اوست بـه چرخ کمال، اوج کمال

کلام اوست بـه کلّ علوم، جان کـلام

پنـاه برده بـه درگاه او صغیر و کبـیر

شفا گرفته ز خاک درش ‌خواص‌ و عوام

هنوز پـای بـه ملک وجـود ننهاده

سلام داده محـمد بـه آن امـام همام

چهارساله خروشید آن چنان بـه یزید

که شد به دیدۀ او «شام»، تیره‌تر از شام

بـه شاهی دو جهان ناز می کند "میثم"

اگـر غلامِ درش خوانـدش غلام غلام

غلامرضا سازگار

***************************
پنجمین حجت خدا باقر

مظهر ذات کبریا باقر

قرّة العین حضرت سجاد

چون پدر صاحب لوا باقر

نور پاک محـمد است و علی

گوهر قلزم ولا باقر

وارث گنج حکمت و عرفان

عالم علم اوصیا باقر

جانشین و وصیّ پیغمبر

نور چشمان مرتضی، باقر

منبع جود و لطف و احسانست

میر و سر حلقه سخا باقر

کام جان ها ز نام او شیرین

درد ما را بود دوا باقر

زد قدم از شرف به ماه رجب

وارث نور هل اَتی باقر

کرده در بر لباس امکانی

زد به سر تاج اِنّما باقر

این شنیدم که بلبلی عاشق

بر سر شاخه زد نوا باقر

کامد ای عاشقان زمان طرب

خیز و شادی نما به ماه رجب

نور او نور روی پیغمبر

برگزیده، چو مصطفی منظر

خوی پاکیزه اش پسند خدا

همچو مرآت ساقی کوثر

چهره اش همچو چهرة زهرا

به درخشش به زهره احمر

خرّمی از وجود او پیدا

بلکه مینوی حضرت داور

حُسن او در کمال حُسن حَسن

خیره در سیرتش هماره نظر

در شجاعت حسین کرب و بلا

در سخاوت چو بحر پر گوهر

هر چه گویم به وصف او قاصر

من چه خوانم به مدح آن سرور

گوهر بحر معرفت باقر

به جمیع صفات حق مظهر

روز میلاد آن امام همام

کام ما پر بود ز شهد و شکر

بر لب جمله شیعیانش بود

این  سخن نیمه شب به وقت سحر

کامد ای عاشقان زمان طرب

خیز و شادی نما به ماه رجب

طور دل شد به مهر او سینا

دیده از توتیای او بینا

بر کف ما ز حُبّ او ساغر

جمله سرمست آن می مینا

دل ربوده ز عارف و عامی

کس ندیده چنین رخ زیبا

در رُخش گر نظر کنی بینی

جلوة ذات حق بود پیدا

پنجمین شمس آسمان ولا

هفتمین نور طلعت غبرا

عرش و کرسی به نور او قائم

عالم از یُمن حضرتش بر پا

شاد و خُرم بود از این مولود

نه زمین بلکه عالم بالا

جانشین پیمبر خاتم

بر همه خلق رهبر و مولا

پرچم افراز دین و قرآنست

عالم علم علَّمَ الاسما

ذکر و تسبیح دوستانش هست

زیر لب دم به دم چنان عنقا

کامد ای عاشقان زمان طرب

خیز و شادی نما به ماه رجب

حجّت حق امام دین باقر

بر همه کار انس و جان ناظر

مشکلات جهان از او آسان

در مصائب به امر حق صابر

هر کجا عاشقی برد نامش

بی گمان در برش بود حاضر

چشم او چشم خالق اکبر

بر همه آفرینش او باصر

گیسوانش کمند طایر جان

دیدگانش دو جادوی ساحر

در مقامش زبان بود الکن

در مدیحش قلم بود قاصر

می رساند سلام پیغمبر

بر چنین رهبر جهان جابر

غم ز خاطر برون کند مهرش

شادمان می شود از او خاطر

به ظهورش ظهور حق پیدا

ز وجودش خدا همی ظاهر

گوید این نکته را ز روی شرف

گاه بی گاه خامه شاعر

کامد ای عاشقان زمان طرب

خیز و شادی نما به ماه رجب

عباس عنقا

***********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی