گم شده من
گمشده ی من
عمری است که می گردم
من گمشده ای دارم
می پویم و می جویم
دلخسته و بیمارم
ای - هرکه - بگو با من
از او چه نشان داری
یک راه نشانم ده
هر جا که گمان داری
ای - هرکه - مرا دریاب
می میرم از این دوری
دردی است چه جان فرسا
مشتاقی و مهجوری
هر جا سخن از او بود
آن سوی سفر کردم
با شوق وصال او
هر کوی گذر کردم
من گمشده ای دارم
بی تابم و بی تابم
آیا تو نمی دانی
او را زکجا یابم ؟
«عارف »
×××××××××××××