کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار اربعین امام حسین علیه السلام


بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد      دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد

دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی داند    که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد

به یاد کاروان اربعین با گریه می گوید        به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد

اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون        ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد

به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد

اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش        همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد...

عبدالعلی نگارنده

***************************** 

آنچه درسوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت   نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت

چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید  که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت

سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت       که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت

جلوه روح خدا در افق خون تو دید      آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت

مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت  هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت

حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت

آب شرمنده ایثار علمدار تو شد که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت

بر تو بستند اگر آب، سواران عرب      دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت

با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند        سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت

نصراللّه مردانی

************************ 

اربعین آمد و اشگم ز بصر می آید      گوییا زینب محزون ز سفر می آید

باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست     کز اسیران ره شام خبر می آید

صامت بروجردی

******************************

آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام       یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام

از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من بی پناهان را بدین دارالامان آورده ام

اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست کاروان را تا بدین جا با فغان آورده ام

تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم      یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام

قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش تر است  چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام

دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود      ازبرایت دامنی اشک روان آورده ام

تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم   یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام

تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو     در کف خود از برایت نقد جان آورده ام

تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد       گوشه ای از درد دل را بر زبان آورده ام

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

******************************* 

ما را که غیر داغ غمت برجبین نبود    نگذشت لحظه یی که دل ما غمین نبود

هرچند آسمان به صبوری چو ما ندید  ما را غمی نبود که اندر کمین نبود

راهی اگر نداشت به آزادی و امید     رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود

ای آفتاب محمل زینب کسی چو من  از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود

تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود        در این سفر، مقدّر من غیر ازین نبود

گر از نگاه گرم تو آتش نمی گرفت     در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود

در حیرتم که بی تو چرا زنده ام عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود

ده روزه فراق تو عمری به ما گذشت  یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود

محمدجواد غفورزاده (شفق)

******************************** 

ساربانا ز اشتران بگشای بار    لحظه ای ما را به حال خود گذار

اینکه بینی سرزمین کربلاست  خاک او آغشته با خون خداست

در حریم قدسی صحرای دوست       بشنو این گلبانگ، این آوای اوست

نی نوا، در نینوای راستین       مویه ها دارد ز نای اربعین

ناله آتش بال در پرواز بین همطراز آه گردون تا زمین

اشک می ریزد ز چشم کائنات  در عزای تشنه کامان فرات

آن بلا جویان که تا بزم حضور    راه پیمودند با سامان نور

رایت توحید از اینان پایدار ماند و می ماند به دور روزگار

گر فرات اینجا چو دریا خون گریست    نی عجب، خورشید برهامون گریست

مشفق کاشانی

********************************** 

 بار بگشایید اینجا کربلاست      آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوی بهشت        به به از این تربت مینو سرشت

ماه اینجا واله و سرگشته است       و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

اربعین است اربعین کربلاست  هر طرف غوغایی از غم ها به پاست

گویی از آن خیمه های نیم سوز       خود صدای العطش آید هنوز

هرکجا، نقشی ز داغ ماتم است       هر چه ریزد اشک در اینجا کم است

باشد از حسرت در اینجا یادها  هان به گوش دل شنو فریادها

تا قیامت کربلا ماتم سراست   حضرت مهدی «حسان» صاحب عزاست

حبیب اللّه چایچیان (حسان)

******************************** 

 بسوز ای دل که امروز اربعین است    عزای پور ختم المرسلین است

قیام کربلایش تا قیامت   سراسر درسْ بهر مسلمین است

دلا کوی حسین عرش زمین است     مطاف و کعبه دل ها همین است

اگر خیل شهیدان حلقه باشند حسین بن علی، آن را نگین است

دل ما در پی آن کاروان است   که از کرب و بلا، با غم روان است

چه زنجیری به دست و بازوان است   که گریان دیده روح الامین است

به یاد کربلا دل ها غمین است دلا خون گریه کن چون اربعین است

جواد محدثی

****************************** 

 باز در جان جهان یکسره غوغاست حسین  این چه شوری ست که از یاد تو برپاست حسین

این چه رازی ست که صد شعله فرو مرد و هنوز   روشن از داغ تو ظلمت کده ماست حسین

تا قیامت نرود نقش تو از لوح ضمیر    حیرتم کشت، بگو این چه معماست حسین

گر چه شد جوهر عشق از قلم عاطفه پاک رقم مِهر تو بر صفحه دل هاست حسین

دامن از شوق تمنّای تو، گلزار صفا    سینه از آتش سودای تو سیناست حسین

راهیان حرم قدس تو با شهپر عشق  همه رفتند و جهان محو تماشاست حسین

گر نه خون تو ثمر داد به میدان بلا      این همه شور شهادت به چه معناست حسین

تا به محراب محبت تو امامی، پیداست       خاک هر وادی گلرنگ، مصلاست حسین

غرق در موج مکافات کن اقلیم ضلال  قطره در قطره خونت همه دریاست حسین

بهمن صالحی

********************************* 

 دیده خونبار دارد آسمان کربلا   هست تا در انتظار کاروان کربلا

روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علی ست     تشنه کامی ها به دشتِ بیکران کربلا

باغبان می داند و گلچین، که از سوز عطش می رود بر بادْ هر گل در خزانِ کربلا

از گلویِ نازکِ مرغ چمن خون می چکد       بر فرازِ باغ و دستِ باغبان کربلا

سرپناهش جای گل، خار مغیلان می شود عندلیب خسته بی آشیان کربلا

می کندجا بر فراز نی ز بیداد زمان     مِهر و ماه و اخترانِ آسمانِ کربلا

از برای دردِ بی درمان بیماران عشق تربت خونِ خدا شد ارمغان کربلا

همچو «رودی» دامن از اشک بصر دریا کند  هر که می جوید خبر از داستان کربلا

حسین پروین مهر (رودی)

********************************* 

 آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید

خورشیدترین حادثه ها در تو درخشید

 بر دوست همان روز که با حنجره ی خون

 گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید

 شد کرب و بلا کعبه ی تو، حج تو مقبول

گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید

ای معجزه ی سرخ به ایثار تو سوگند

تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید

 رضا اسماعیلی

************************** 

باز عاشوراییان پیدا شدند        باز هم سوداییان شیدا شدند

وقت آن شد عشق خونین تر شود     لاله های غصه رنگین تر شود

بلبل اینجا ناله ها سر می کند لاله اینجا چشم هاتر می کند

اربعین غصه های گل کجاست اربعین ناله بلبل کجاست

اربعین عشق، عباست چه شد        اربعین، فریاد احساست چه شد

اربعین از نینوای خون بگو اربعین از اعتلای خون بگو

هان بگو از عشق، از معنای دین       وصف عباس آن مراد مومنین

ما فدای عشق بی آلایش ات   ما به قربان تمام خواهشت

تو مراد عشق بی پایان شدی  قبله گاه و معبد پاکان شدی

ساهره غلامی

**************************** 

چون تیر عشق جا به کمان بلا کند    اول نشست، بر دلِ اهل ولا کند

در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست احباب را به بندبلا مبتلا کند

بیگانه را تحمل بار نیاز نیست   معشوق، ناز خود همه بر آشنا کند

تن پرور از کجا و تمنّای وصل دوست  دردی ندارد او که طبیبش دوا کند

آن را که نیست شور حسینی به سر ز عشق     با دوست کی معامله کربلا کند

یک باره پشت پا به سرِ ما سوا زند    تا ز آن میان از این همه خود را سوا کند

آری کسی که کشته او این بود سزاست    خود را اگر به کشته خود خون بها کند

باللّه اگر نبود خدا خون بهای او عالم نبود در خورِ نعلین پای او

حجة الاسلام نیّر تبریزی

********************************* 

 داغ ِ تو بر جگرم افتاده

شعله بر بال و پرم افتاده

این چهل روز خدا میداند

به کجاها گذرم افتاده

بعد از آن رو زدنت بر دشمن

آب هم از نظرم افتاده

به خدا هرکس و ناکس چشمش

به من و چشم ترم افتاده

(محمد حسن بیات لو)

**************************** 

یادش به خیر روز و شبم با حسین بود

ذکر بی اختیار لبم یا حسین بود

پا تا سر ِ عقیله سراپا حسین بود

وقتِ اذان اشهدِ من یا حسین بود

ما تار و پودِ رشته یِ پیراهن همیم

یعنی من و حسین،حسین و من ِ همیم

دور از تو هست ولی دست از تو بر نداشت

خسته شده ست ولی دست از تو برنداشت

از پا نشست ولی دست از تو برنداشت

زینب شکست ولی دست از تو برنداشت

مانند من کسی به غم و رنج تن نداد

آه و غمی چنین به دلِ پنج تن نداد

یادش به خیر بال و پرش میشدم خودم

سایه به سایه همسفرش میشدم خودم

یک عمر مادر و پدرش میشدم خودم

جایِ همه فدایِ سرش میشدم خودم

نام ِ حسین حکم ِ قسم را گرفته بود

یک شب ندیدنش نفسم را گرفته بود

یادم می آید آینه رویِ حسین بود

اشکِ دو چشمم آبِ وضویِ حسین بود

هم پنجه هام شانه ی موی حسین بود

هم بوسه های زیر ِ گلوی حسین بود

یادم نرفته نیمه شب از خواب میپرید

یادم نرفته تشنه لب از خواب میپرید

ماندند کربلا کس و کاری که داشتیم

آتش گرفت دار و نداری که داشتیم

بی سر شدند ایل و تباری که داشتیم

از ما گرفت کوفه قراری که داشتیم

یک روز خانه یِ پدر ِ من شلوغ بود

یادش به خیر دور و بر ِ من شلوغ بود

جای سلام سنگ به من پرت کرده اند

از پشت بام سنگ به من پرت کرده اند

زنهایِ شام سنگ به من پرت کرده اند

شاگردهام سنگ به من پرت کرده اند

داغت نشست قلبِ صبور مرا شکست

زخم ِ زبانِ شام غرور مرا شکست

حالا فقط به پیرُهنش فکر میکنم

میسوزم و به سوختنش فکر میکنم

دارم به دست و پا زدنش فکر میکنم

بسکه به نیزه و دهنش فکر میکنم ...

با روضه ی برادرم از هوش میروم

با ضجه هایِ مادرم از هوش میروم

از هر که تازه آمده از راه نیزه خورد

گَهگاه سنگ، گاه لگد، گاه نیزه خورد

شد نوبت سنان، دهن ِ شاه نیزه خورد

در کُل هزار و نهصد و پنجاه نیزه خورد

آنقدر سنگ خورد که آئینه اش شکست

در زیر ِ نعل ها قفس ِ سینه اش شکست

وای از محاسن تو و انگشتهای شمر

وای از لب و دهان تو و جای پای شمر

مثل تن تو خورد به من چکمه های شمر...

(حامد خاکی)

 *******************************

 یک اربعین برای تو حیران شدم حسین

مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین

با چند قطره اشک دل من سبک نشد

ابری شدم به پای تو باران شدم حسین

زلفی اگر که ماند برایت سفید شد

در اول بهار زمستان شدم حسین

کوفه به کوفه کوچه به کوچه گذر گذر

قاری شدی مفسّر قرآن شدم حسین

دیدی چگونه آخر عمری دلم شکست

دیدی چگونه پاره گریبان شدم حسین

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سر مزار خودم گریه می کنم

هر چند در مسیر سرت ازدحام بود

اما درست مثل همیشه امام بود

بی تو سوار ناقه ی عریان شدم حسین

من که به روی چشم علمدار جام بود

یادم نمی رود سر بالا نشین تو

بازیچه ی نگاه اهالی شام بود

در حرف های مرد و زن پشت بام ها

چیزی اگر نبود فقط احترام بود

با دست سنگ صورت تو خط خطی شده

از بس که آفتاب تو نزدیک بام بود

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سر مزار خودم گریه می کنم

هم پیرهن که ماند برایم بدن نداشت

هم پیکر تو روی زمین پیرهن نداشت

ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین

این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟

آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم

پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت

گل های باغت از همه رنگی گرفته اند

یعنی کسی نبود که دست بزن نداشت

مردی نبود اگر یل ام البنین که بود

هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشت

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سر مزار خودم گریه می کنم

ای سایه بلند سرم ای برادرم

آیینه ی ترک ترکِ در برابرم

بالم شکسته است و پرم پر نمی زند

اما هنوز مثل همیشه کبوترم

من قول داده ام که بگیرم سر تو را

از دست نیزه ها و برایت بیاورم

حالا سری برای تو آورده ام ولی

خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم

بگذار اول سخن و شکوه ام تو را

ای ماه زینب از نگرانی درآورم

هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی

راحت بخواب دست نخورده است معجرم

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سرمزار خودم گریه می کنم

 دستی که چوب زد لب قرآنی تو را

زیر سوأل برد مسلمانی تو را

بالای تخت رفتی و دستم نمی رسید

 تا که رفو کنم سر پیشانی تو را

می خواستند پیش همه کوچکت کنند

اما خدات خواست سلیمانی تو را

ای کاش ما برادر و خواهر نمی شدیم

حیران نبودم این همه حیرانی تو را

این سر، شکسته هست ولی سرشکسته نیست

یعنی کسی ندید پشیمانی تو را

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سر مزار خودم گریه می کنم

(علی اکبر لطیفیان)

**************************** 

عاقبت آمدم پس از عمری

به مزارت نه بر مزار خودم

آمدم های های گریه کنم

به دل خون و داغدار خودم

***

چند وقتی ست بغض سنگینی

به گلویم نشسته، میبینی؟

کار خود را فراق با من کرد

کمرم را شکسته میبینی؟

**

شانه های ضعیف طفلانت

خواهرت را کشان کشان آورد

هرکه اینجا رسیده سوغاتی

سر و رویی پر از نشان آورد

***

شرح این راه را یتیمانت

با زبان اشاره می گویند

با لبی زخم خورده، چاک و کبود

با تنی پاره پاره می گویند

***

شام با من چه کرده، میبینی؟

روی پیشانی ام پر از چین است

بعد از این ضجه ای نمیشنوم

گوشم از تازیانه سنگین است

***

با اشاره رباب می گوید

هیچ داغی شبیه این غم نیست

بین گهواره نه ببین زینب

کودکم بین قبر خود هم نیست

***

از سرت بی خبر نبودم که

هر شبی دست این و آن دیدم

با کمی لخت خون عقیقت را

من به انگشت ساربان دیدم

***

بود بر گیسوان تو جای

پنجه ی چندتا زنا زاده

زود فهمیدم از محاسن تو

که سرت در تنور افتاده

***

کاش میشد که بوریا بودم

تا نگه دارمت همیشه تو را

کاش میشد که بوسه ای بزنم

باز حلقوم ریش ریش تو را

***

اربعینی گذشته اما باز

نیزه هاشان هنوز در خاک است

لخته خون های خشک بر تیر است

تیغ های شکسته بر خاک است

***

یاد عصری که دیدمت اینجا

بعد غارت عجیب میخندند

حرف سوغات بود و با عجله

از تنت تکه تکه می کندند

***

پای من جان نداشت تا آیند

بی اثر بود هرچه کوشیدم

از سر شیب تند گودالت

تا کنار تن تو غلطیدم

***

سر عمامه و عبایت نه

بود دعوا برای پیرهنت

دست هایم برید وقتی که

تیغ ها را کشیدم از بدنت

(حسن لطفی)

***************************** 

زینب رسید به کربلا

تمام دخترکان را نشانه میکردند

به خنده صحبتی از کار ِ خانه میکردند

اگرچه رنج ِ سفر، زخم ِ راه را دیدم

دوباره آمدم و قتلگاه را دیدم

برای قافله ات بیرق عزا مانده

هنوز تکیه ای از خیمه ها به جا مانده

هنوز گِردِ مزار ِ تو دشتی از خار است

بمیرم ای گُل ِ من دیدنت چه دشوار است

هنوز رویِ زمین تیرهای خونین است

هنوز رویِ زمین نیزه های سنگین است

هنوز از بدنت بویِ سیب می آید

صدای ناله ی مردی غریب می آید

اگرچه خویش به دستِ رباب آوردم

به دستِ بی رمقم ظرفِ آب آوردم 

بنوش جرعه یِ آبی که تشنه ات دیدم

اسیر ِ مرثیه یِ سنگ و دشنه ات دیدم

******

اربعین تو رسیده است و ز راه آمده است

خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است

 زینب از وادی شام آمده چشمت روشن

از کجا تا به کجا آمده ؟ چشمت روشن

آه ای یوسف صد تکه ی بی پیراهن

پیرهن بافته ات را بگرفت از دشمن

به لبش ناله ی محزون اخا العطشان است

روضه خوان حرم و آن بدن عریان است

مو پریشان شده و سینه زن و نالان است

 به دلش سوز نهان ، دیده ی او گریان است

زینبی که سر بازار معطل شده است

بهر او چشم حرامی است که معضل شده است

ازدحام هلهله ها خنده ی مردم دیده

ناسزا در همه ی راه چقدر بشنیده

سایه ی بر سر خود را به روی نی دیده

در کنار سر نورانی او می دیده

کوفه با خطبه ی خود ، شام چه غوغا می کرد

خواهرت در همه جا محشری برپا می کرد

خطبه اش تیغ شد و یک تنه یک لشگر شد

گاه چون فاطمه و گاه خود حیدر شد

********************************

مژدگانی بده عباس که خواهر آمد

خاطر آسوده که با چادر و معجر آمد !

قافله همره خود مشک پرآب آورده

جرعه جرعه غم و اندوه رباب آورده

بسپارید که در علقمه هرگز نرود

وای اگر شکوه ی او پیش ابالفضل رود

آه بانو زچه رو قافله ات کم دارد

بعد از آن شام سیاه اشک دمادم دارد

نکند دختری که بود شبیه زهرا

جای مانده است در آن شام بلا

یاسر مسافر

******************** 

 دردها می چکد از حال و هوای سفرش

گرد غم ریخته بر چادر مشکی سرش

تک و تنها و دو تا چشم کبود و چند تا ...

کودک بی پدر افتاده فقط دور و برش

ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما

هیچ کس باز نفهمیده چه آمد به سرش

روزها از گذر کوچه آتش رفته

اثر سوختگی مانده سر بال و پرش

همه بغض چهل روزه او خالی شد

همه کرب و بلا گریه شد از چشم ترش

علیرضا لک

 *********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی