قاب خیال
قاب خیال
در دل خسته ام از هجر تو غوغاست هنوز
مرغ جان در طلب آن گل رعناست هنوز
دمبدم میل دلم جانب کویت باشد
باده وصل تورا غرق تمناست هنوز
غم هجران تو کی می رود از سینه برون
هرکجا می نگرم روی تو پیداست هنوز
لن ترانی تورا گرچه شنید این دل من
طور جان تشنه آن جلوه سیناست هنوز
صفحه خاطر من قاب خیال توشده
چشم دل عکس تورا محو تماشاست هنوز
وعده وصل که دادی زپس شام فراق
همه شب دیده دل در ره فرداست هنوز
من و دل روز و شبان ذکر تو با هم گوییم
عمر من رفت و دل از وصف تو گویاست هنوز
قصه عشق تو پایان نپذیرد هرگز
این همه گفته سرآغاز الفبا ست هنوز
نه همین آتش غم قلب مرا می سوزد
چشمه دیده ام از هجر تو دریاست هنوز
«عارف »
×××××××××××××××××××