شعر وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها-24
**************
خون قلبم نه ز داغ پسرم ریخت حسین
آسمان از غم تو روی سرم ریخت حسین
زینب آن نیست که پیش از سفر از پیشم رفت
از غم موی سپیدش جگرم ریخت حسین
خواهرت گفت که از نیزه دهانت خون شد
ناگهان بند دل از این خبرم ریخت حسین
من شنیدم بدنت زیر سم اسبان رفت
تنت انگار که پیش نظرم ریخت حسین
گفت راوی که جگر گوشه اَت ارباً ارباست
از دلم سختیِ داغ پسرم ریخت حسین
در ره یاری ارباب پسر یعنی چه؟
شکر، پیش قدمِ تو قمرم ریخت حسین
مادر آن است که یار غم زهرا بشود
پس چه بهتر که به پایت ثمرم ریخت حسین
پسرانم همه بودند سپرهای حسین
سپر من همه در حفظ حرم ریخت حسین
آب اگر ریخت ز مشک پسرم، شرمنده…
آبرو بود که از چشم ترم ریخت حسین
مرغ باغ ملکوتِ تو شده عباسم
او به پرواز شد و بال و پرم ریخت حسین
مادرت آمد و دست پسرم را بوسید
عرق شرم ز روی پسرم ریخت حسین
محمود ژولیده
**************
ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از مادر چشم انتظارت دل بریدی
جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را
من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی
تنها نه دلگرمی مادر بودهای تو
بر خاندان فاطمه روح امیدی
بر گردنم انداختی با دستهایت
زیبا مدال عزت «ام الشهیدی»
زینب کنار گوش من آهسته میگفت
هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی
از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر
بر پیکر مانیست جایی از سپیدی
یک تکه مشک پاره را تا داد دستم
فهمیدمای بالا بلند من چه دیدی
از مشک معلوم است با جسمت چه کردند
وای از زمین افتادن، و از ناامیدی
باور نخواهم کرد تا روز قیامت
بی دست افتادی، به خاک وخون طپیدی
در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم
پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم
قاسم نعمتی
**************
با اینکه عمری در دواوین کهن هستی
ام البنین! اما فراتر از سخن هستی
مانند زهرا از تو بوی گریه میآید
ام البکای دیگری در شعر من هستی
در روضهی مادربزرگم سفره ات پهن است
تو اول هر ماه شمع انجمن هستی
نامادری! مادر صدایت میکند زینب
یعنی تو هم ام الحسین ام الحسن هستی
یک نیمه ات ام البنین و نیمی ات زهراست
گویا دو روح توأم در یک بدن هستی
فاطمهی ام اسد باید خطابت کرد
تو از خواتین غیور شیرزن هستی
عمری به زیر چادرت اهل کسا داری
با چهار تا اولاد خود یک پنج تن هستی
تنهایی، اما هیئت سیاریای بانو
هم نوحه خوان هم گریه کن هم سینه زن هستی
کوچه به کوچه سیل اشک ات شهر را برداشت
صاحب عزای کشتهی دور از وطن هستی
از گریه ات هرشب گریزی تازه میسازی
هم خبرهی در روضهای هم اهل فن هستی
شیب الخضیبی ماتمش خدالتریب ات کرد
از سوگواران امام بی کفن هستی
ام المصائب شد اگر که عمهی سادات
از سال شصت و یک تو هم ام المحن هستی
****
“دوران” و “بابایی” و “قربانی” و “شیراوژن”
تو مادر عباسهای صف شکن هستی
علیرضاخاکساری
**************
بدون ماه قدم میزنم سحرها را
گرفته اند از این آسمان قمرها را
چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است
رسانده است به خانم کسی خبرها را
نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده
گرفته اند از این پیر زن پسرها را
چه مشکل است که از چهار تاپسرهایش
بیاورند برایش فقط سپرها را
نشسته است سر راه، روضه میخواند
که در بیاورد آه …آه رهگذرها را
ندیده است اگر چه، ولی خبر دارد
سر عمود عوض کرده شکل سرها را
کنار آب دو تا دست بر روی یک دست
رسانده است به ما خانم این خبرها را
بشیر آمد گفتی که از حسین بگو
ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو
ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی
برای خانه مولا که انتخاب شدی
به خانهی ولله اعظم آمدی و
دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی
به جای اینکه شوی مدعی همسری اش
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی
تنور خانهی حیدر دوباره گرم شد و
برای چرخش دستار انتخاب شدی
پهار تا پسر آوردهای برای علی
که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی
دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد
تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی
اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت
میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت
تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد
به چادر عربی تو خار گیر نکرد
تو را که فرق علی دیدهای و خونحسن
به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد
به احترام همان تکه بوریا دیگر
زمین خانهی تو نیت حصیر نکرد
از آن زمان که شنیدی خزان گلها را
هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد
چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
به نعل تازه گرفتند تا بدنها را
به ضرب دست لگد میزدن زنها را
علی اکبر لطیفیان
***************
روح الله عیوضی
آسمان سوخت و از پا افتاد
زیر بار جگر داغ شما
و دل سخت زمین برده چهار
گل ماتم زده از باغ شما
**
کرم و لطف خدا می ریزد
از سر و روی در خانه تان
شمع تان پای علی می سوزد
و ملائک همه پروانه ی تان
**
روزها می گذرد می آیی
دیده را با غم دل خیس کنی
مادرانه وسط خاک بقیع
روضه ی علقمه تأسیس کنی
**
خیمه ی اشک زلالت جاری ست
می شود چند دهه یا سالی
جگر گریه ی من درد گرفت
پاشو از پای مزار خالی
**
موج برداشته چشمان تو از
آینه های ترک خورده ی غم
هیجده داغ دلت را بانو
کرده تصویر شکسته، مبهم
**
خوب شد چشم شما درک نکرد
تیر را بر سر مشک عباس
دست جا مانده و پلکی مجروح
سرخی حسرت اشک عباس
**
خوب شد چشم شما درک نکرد
که عمود آمد و وضعیت بد
و امامی که ز لبهاش چکید
بوسه بر قامت یک قطعه جسد
**
خوب شد چشم شما درک نکرد
سر دریا لب نی زار نشست
پسر فاطمه غارت شد و بعد
سینه ی احمد مختار شکست
**
خوب شد چشم شما درک نکرد
خواهری روضه ی گودال گرفت
جگر بی کفنش از سر نی
تا درِ عرش خدا بال گرفت
**
خوب شد چشم شما درک نکرد
خیمه گاهی که اسیری می رفت
دستها طعمه ی زنجیر و یکی
طفل معصوم به پیری می رفت
**
خوب شد چشم شما… اما باز
غصه ی این همه مهتابت کرد
پیش عباس و برادرهایش
بیشتر داغ حسین آبت کرد
***********