شعر ولادت حضرت مهدی عجل الله فرجه۲۷
شعر ولادت حضرت مهدی عجل الله فرجه۲۷
*******************
در هوای تو چه خوب است هوایی باشم
مثل آن مست که شب خورده به جایی باشم
پِی هرکاری اگر در طی هفته هستم
جمعه خوب است که دنبال گدایی باشم
من دعا میکنم آقا که بیایی از راه
تو دعا کن اگر این جمعه بیایی باشم
جمکران تو به جای خودش آقا اما
این شب جمعه شب اگر کرب و بلایی باشم
میشود خرج فرج تک تک آن ساعاتی
که من غمزده مشغول دعایی باشم
میشود بعد تو احداث خطش صد در صد
جمکران-کرب وبلا مثل خط قم-مشهد
نوکرم لطف کن از نوکر خود کار بکش
روزه ام را نمک چهره ی تو میشکند
لطف کن پرده ز رو موقع افطار بکش
تو علی هستی و ما میثم اگر زحمت نیست
کارمان را سر فرصت به سر دار بکش
ذوالفقار تو بُرنده است ولی صبح ظهور
بیشتر از خَم ابروی خودت کار بکش
کعبه زخمی شده از دست علی نشناسان
مرهم زخم تویی دست به دیوار بکش
تو خودت کعبه ی سیار و عبایت پرده است
باد عطر خوش گیسوی تو را آورده است
********************
امیر عظیمی
ما بنده ایم و اختیار از خود نداریم
جز آنکه سر بر خاک پای تو گذاریم
ما را گدای کوی دلبر خلق کردند
ما با گدای تو شدن سرمایه داریم
تو آفتابِ ابر هایِ طول هفته
ما ابر صبح جمعه های انتظاریم
جمعه اگر چه روز تعطیل است، اما
ما بیشتر در آن پیِ انجام کاریم
جمعه همیشه روز گریه، روز ندبه
لطفاً به ما امشب بگو تا کی بباریم
امشب گدایان! نیمه ی شعبان رسیده
یوسف سر دروازه ی کنعان رسیده
تعبیر می گردد برایش اصل آن خواب
خوابی که تعبیرش امام عصر ما بود
خوابی که شد نرگس برایش سخت بی تاب
فردا خدا از بطن نرگس بر خلایق
افشاء نماید صورت آن گنج نایاب
فردا خدا خورشید خود را می نماید
فردا مرا ای آسمان، دریاب! دریاب!
فردا شود پیشانی و لب های مهدی
از بوسه های عسکری سیراب سیراب
جاءَالحقی خوانَد به اذن و امر آقا
گوید که« انَّ الباطلَ کانَ زَهوقا»
امشب حکیمه حکمت حق را نظر کرد
امشب خدا آزادی نوع بشر را
چون نغمه ای در سینه ی مرغ سحر کرد
مرغ سحر با نغمه ی میلاد موعود
گوش شیاطین را به یک آواز کر کرد
ارباب، خود بعد از ولادت با لبانش
اطرافیان را از گُل رویش خبر کرد
اربابمان در نیمه ی شعبان رسید و
دامان نرگس را پُر از شمس و قمر کرد
نرگس! شکوه عزّتت بادا مبارک
طاووس اهل جنّتت بادا مبارک
خورشید باید رنگ از صورت ببازد
او آمده تا که به امر حق تعالی
دین را به دست حیدریِّ خود بسازد
آمد که تا با ذوالفقار صبر مولا
بر دشمنان آلِ پیغمبر بتازد
با یالثارات الحسینش می رسد تا
همچون ابوفاضل علم را بر فرازد
می آید و با یک "اناالمهدی" تمامِ
گریه کنان جدّ خود را می نوازد
عشق حسین بن علی می آید از راه
ذکر لبش نِعمَ الوَکیل و حَسبُنَاالله
آواره ی کویش شدیم، الحمدلله
همچون سیاهه لشگری ویلان و سیلان
در خال هندویش شدیم، الحمدلله
«اِنّا اِلیهِ راجعون» گفتیم و آخر
چون قطره ای سویش شدیم، الحمدلله
در پای محراب نماز و ذکر و قرآن
محتاج ابرویش شدیم، الحمدلله
با عطر یاس روضه های مادر او
آشفته ی بویش شدیم، الحمدلله
ما چارده سرمایه ی نایاب داریم
شکر خدا، شکر خدا ارباب داریم
روحُ القُدُس دور و بَرَش گردد کبوتر
او را بَرَد در آسمان هفتگانه
تا قدسیان قنداقه اش گیرند در بَر
او رفت و مادر در پی اش آشفته گردید
نرگس زِ دوریِّ شقایق گشت پرپر
فرمود بر او عسگری: آرام! آرام!
می آورد قنداقه را حق سوی مادر
شاعر شب عید خدا از سامرا تو
بردی دل ما را کنار امِّ اصغر
ارباب ما را از خجالت آب کردند
با یک سه شعبه طفل را سیراب کردند
امیر عظیمی
*******************
معطوف شد به عرش تمام حواس ها
پیوندخورد ساقه ی نرگس به یاس ها
ازتیرگی درآمدو نو شد لباس ها
برچیده شده ز دامن شبها حراس ها
مشتی پیاله هست درآنها شراب کن
درزیرناودان تو بارانی توایم
انجیل خوان مصحف قرآنی توایم
پس مسلمین مادر نصرانی توایم
معلوم میشود که مسلمان تر از همه است
روی زمین قدم زدی وآقای ماشدی
گاهی نبی شدی وگهی مرتضی شدی
هم هل اتی وکوثر هم اِنَما شدی
ما را چه میشود ببری زیریک عبا
امواج بی خطرشد و نوح از خطرگذشت
موسی میان نیل چنان رهگذر گذشت
عیسی سر صلیب تو رادید و درگذشت
در حوزه ی تو مرجع تقلید شد مسیح
بی راهه ها شدن همه سر به راه تو
هرگز فقیر نسیت کسی با نگاه تو
خوش آن سری که رفت برآن سر کلاه تو
از نور چشم توست که علامه میشود
من کیستم گدای گدای گدای تو
توچیستی که نیست عیان انتهای تو
توکیستی که جان دو عالم فدای تو
آنجا تویی و دور تو از سائل ازدحام
این ناله ها که شعله ی کنعان گرفته اند
این کوچه ها که آینه قرآن گرفته اند
از ریسه ها که نیمه شعبان گرفته اند
آقا بگو که صرف نظرکردی از سفر
خون مرا برای شهادت رقیق کن
دست یمن تهی شده برآن عقیق کن
باذوالفقار تکیه به بیت العتیق کن
خاموش کن شراره ی آل سعود را
تاریک مانده دهکده ،نورت کجاست پس
جان برکف توایم تنورت کجاست پس
آنکس که میرسد به حضورت کجاست پس
حداقل بگو که میایی به خواب کی
بر چوبه ی حراج شما من یزید نیست
این بنده بنده ای که خدا آفرید نیست
این ماجرای بی کسی اصلا جدید نیست
درخانه جا گذاشته صابون خویش را
جز ذکر یا حسین شفا ءالقلوب چیست
این گریه های صبح و زمان غروب چیست
اصلا بگو قضیه ی دندان وچوب چیست
با کعب نی برشانه ی زینب زدن
در خیمه آن لشگر معجر به دستها
بانیزه می روند همه سر به دستها
انگشتری نمانده درآخر به دستها
آن سو به قصد خاتمی انگشت میزنند
*******************
یوسف رحیمی
ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن
باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن
باغ خزان زده به بهاران نمیرسد
مولای من بیا که جهان بیقرار توست
اصلاً تویی که فلسفه ی خاتمیتی
تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی
چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق
با نغمه ی الهی داوود میرسی
نیل است که به شوق تو سینه شکافتهست
همراه تو مسیح و تو از او مسیح تر
خوی و خصال تو همه عین محــمد است
داری به روی شانه عبای پیمبری
با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره ای
بیت الحرام و لات و هُبَلهای دیگری
یا هر پرنده را چو ابابیل میکند
باز آ که باز عدل علی را علم کنی
صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود
صلح و جهاد تو همه عین حماسه است
امید سیدالشهدا موج میزند
در قامتت رشادت عباس دیدنی ست
بر خاک پات مُلک و مکان سجده میکنند
آئینه ی علوم الهی ست علم تو
در هر نگات جلوه ی صد صبح صادق است
در دست توست خاتم باب الحوائجی
نور ولایتت شده حصن حصین ما
پلکی بزن، نگاه تو باب المراد ماست
چشمان روشن تو چراغ هدایت است
دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری
دلتنگ روی ماه توأم أیها العزیز
کی میشود نوای «اَنا المَهدی» تو را ...
عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان
یوسف رحیمی
*******************