شعر شهادت امام کاظم علیه السلام۱۷
شعر شهادت امام کاظم علیه السلام۱۷×××××××××××××××××××قاضی حاجات همه موسی بن جعفرشور عبادات همه موسی بن جعفرعشق تو در ذات همه موسی بن جعفرمهرت مباهات همه موسی بن جعفربا مهر تو ایمانمان را پروراندیمبر ما نظر کردی و از عشق تو خواندیمای خانه ات آباد یا باب الحوائجکارم به تو افتاد یا باب الحوائجاز دست دل فریاد یا باب الحوائجداد آبرو بر باد یا باب الحوائجاهل گناهیم و نکردیم اعترافیبیدار کن ما را شبیه بُشر حافیتو عاشق خلوت نشینی با خداییتو روح بخش رویش سبز دعاییدر سجده هایت مست ذکر ربناییوقت عبادت از همه عالم جداییهفت آسمان مشتاق ذکر یا مجیرتدر کنج زندان هستی و عالم اسیرتتو در سیاهی های عالم نور هستیدر کنج زندان نه میان طور هستیدُرّ امام صادقی مستور هستییک عمر هست از خانواده دور هستیآقا همه دلتنگ دیدار تو هستندیک عمر با گریه به پای تو نشستندآقا خیال آمدن دارد؟ نداردآیا توانی در بدن دارد؟ نداردحتی رمق در پا شدن دارد؟ نداردجان لبی بر هم زدن دارد؟ نداردهر چند غرق جلوه های دوست ماندهاز او فقط یک استخوان و پوست ماندهآقا بگو با ما از آن زندان آخرشد دیده ها دریا از آن زندان آخرخون شد دل زهرا از آن زندان آخرخون می چکد از پا از آن زندان آخربا تو چه کرده دشمن پست یهودیخورده به روی صورتت دست یهودیدر کنج زندان ظلم ها تکرار می شدبا تازیانه روزه ای افطار می شدآزارها دادند هر مقدار می شددر نیمه ی شب با لگد بیدار می شددشمن ندارد بهر کار خود دلیلییا تازیانه می زند یا ضرب سیلیآهسته آهسته خودش را جا به جا کرداول برای شیعیان خود دعا کردمعصومه را با گریه های خود صدا کردافتاد بر روی زمین یاد رضا کردای میوه ی قلبم ببین بابا چه حالی استاینجا فقط جای تو با معصومه خالی استروح تو را تا درگه محبوب بردندهم زهر خوردی هم تو را مضروب بردندجسم تو را بر تکه ای از چوب بردندبد بود اما عاقبت شد خوب بردندهر چند بر روی زمین مانده تن توغارت نکرده هیچ کس پیراهن توآقا خدایی بی کفن ماندی ؟ نماندیدر بین گرما پاره تن ماندی ؟ نماندیآیا بدون پیرهن ماندی؟نماندیدر زیر دست و پا شدن ماندی ؟ نماندیگرچه عزادار شهید کاظمینمامشب پریشان پریشان حسینمآیا کسی با مرکب از روی تو رفته؟چنگ کسی آیا به گیسوی تو رفته؟یا نیزه ای مابین پهلوی تو رفته؟آیا سه شعبه روی بازوی تو رفته؟قربان آن قامت که بر روی زمین خوردقربان آنکس که عمود آهنین خوردمجتبی شکریان×××××××××××××××××××
"ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد"
آه از دمی که آید، دیگر برون ز زندانمردی که در سیه چال، از یاد رفته باشد
از بس ز ضرب سیلی،او ناله زد"یازهرا"
از جوهر صدایش، فریاد رفته باشدبا تازیانه ی کین، آزرده کرده او راهرگاه بر شکنجه، جلاّد رفته باشداز ناسزا و طعنه، سِنْدیٖ نَبُرد بهرهاز کظمِ غیظ آقا، ناشاد رفته باشدساق شکسته ی او، مرهم نمی پذیردآه از دمی که کار از، امداد رفته باشدچون روی تخته ی در، باب الحوائج آیدجان از نهادِ شیعه، از داد رفته باشدبرروی جِسْر بغداد،جسمش سه روز ماندهاین گوشه از غمش بر، اجداد رفته باشدوحید دکامین×××××××××××××××××××یکی کم است هزاران کفن اضافه کنیدسه تا سه تا به تنش پیرهن اضافه کنیدکمی خیال کنید و ضریحی از زنجیربه شکل پنجره بر این بدن اضافه کنیدبه سوی این همه زخمی که زیر زنجیر استبه سینه کوفته زنجیر زن اضافه کنیدچهار سال به بند است از او چه می ماند؟به این حدود اگر که زدن اضافه کنیدپس از سه روز حسینی به بام خواهد مانداگر به زخم تن او دهن اضافه کنیدحسینیان غم آقا به دست می آیدبه این حسین اگر که حسن اضافه کنیدغریب کوچه غریب مدینه از امشببه ذکر سینه غریب وطن اضافه کنیدمهدی رحیمی
×××××××××××××××××××
گشته عضوی از تنت زنجیرهای گردنتپاره پاره جای شلاق است روی پیرهنتغیر این زندان ، زندانهای دیگر هم که بودقصدشان آزار بود اینجا اگر آوردنتضربه می خوردی ولی نیزه به پهلویت نرفتجای شکرش هست با شلاق می آزردنتپیکرت محصور بود اما لگد رویت نخوردزلف تو درهم ولی دستی به گیسویت نخوردچشم تو می دید اما خواهرت پیشت نبودلحظه ی آزردن تو دخترت پیشت نبودروی تخته پاره ای اما کفن داری بس استپیکرت عریان نشد یک پیرهن داری بس استساق پای تو شکسته پیکرت خاکی نشدبا جسارت های چکمه حنجرت خاکی نشدبر سر بازار ناموس تو آواره نشدپیش چشم هیز این مردم که بیچاره نشدزیر گل مدفون شدی سنگی نیامد سمت توچکمه های چل تنه جنگی نیامد سمت تواز تمام آل تو موی کسی عریان نشددر میان جمعیت روی کسی عریان نشدعلیرضا عنصری×××××××××××××××××××به لطف حضرت حق حس معنوی دارمبه شوق خواندن مرثیه مثنوی دارمفضای خانه ی دل را حسینیه کردمو اشک مادر سادات را در آوردمدلا بسوز به سوز دل امام رضا
به روضه ای که شده قاتل امام رضا
دلا بسوز که در سینه غم شرربار است
دلا بسوز که معصومه اش عزادار است
یکی دو جرعه غزل مرثیه بنوشید و...
به دخترش همگی تسلیت بگویید و...
چه خوب تک تک تان اهل فیض و بارانیدبه نام نامی آقا به روضه مهمانیدتمام غربت عالم به او حواله شدهاسیر خسته ی کنج سیاهچاله شدهبنای دشمن او گرچه ظلم و بیداد استسیاهچاله نگو قتلگاه بغداد استبه ناله محبس خود را اگر حرم کردهز فرط گریه دو چشم ترش ورم کردهدر آسمان نگاهش شراره حد میزددم غروب کثیفی به او لگد میزدبلند میشد و از نو دوباره می افتادسرش به شانه ی زخمش هماره می افتاد
نگو چرا که قیامش فقط قعود شده
تمام دور و بر گردنش کبود شدهنگو چرا ز لبش خون لخته می ریزدنگو چرا دو سه روز است برنمیخیزدز روی کینه جراحات او نمک خوردهشبیه مادر خود فاطمه کتک خورده
شبیه مادر خود فاطمه پرش زخم است
شبیه مادر خود فاطمه سرش زخم استشبیه مادر خود از زمانه دلگیر استشبیه مادر خود از نفس زدن سیر استخدا کند ز اسارت رها شود آخرشبیه فاطمه حاجت روا شود آخرخدا کند زن بدکاره توبه ای بکندبه یک اشاره ی او باحیا شود آخرخدا کند که نگهبان بد دهان امشببه پاس حرمت او بی صدا شود آخرملامتی نکنیدم که رسم مداح استگریز روضه ی او کربلا شود آخراگر چه غصه ی تبعید از وطن دارد
به روی شانه ی خود کوهی از محن دارد
ولی چه خوب که یک تکه تخت چوبی هستولی چه خوب نهایت سری به تن داردچه خوب آخر کاری تنش نشد عریانیکی دو تا که نه چندین عدد کفن داردحسین و کرببلا و کفن به یاد آمدغروب و غارت یک پیرهن به یاد آمدعلیرضا خاکساری
×××××××××××××××××××
اوضاع زندان سخت و بدتر شدتا وضع جسمش مثل مادر شد هر روز ضرب سیلی و شلّاقافطاری موسی بن جعفر شد او خطّ ثلثی ناب و موزون بودصد حیف، کوفی مُکسّر شد از حرف های زشتِ زندان بانآئینه ی قلبش مُکدّر شد با ناسزاهایی که می گفتنددرد دلش چندین برابر شد
"آزادی" آن هم با غُل و زنجیر
از حبس، سهم این کبوتر شد با آن همه فرزند، درد اینجاستتنهای تنها بود و پرپر شد
"در" از خجالت سرخ شد وقتی
تابوت آقا تخته ی در شد از برکت جسمش، پُل بغدادبازارِ گلهای مُعطّر شد معصومه اش را می کند دق مرگعمری که با داغ پدر سر شد او زائر اشک برادر بودامّــا رقیّه زائر سر شد از ظلم رعیت، دخترِ شاهیهم بی پدر هم بی برادر شد ای وای از وقتی عمویش رفتآماده ی تسلیمِ زیور شد از کربلا تا شام، چِل منزلذکرش فقط "لالایی اصغر"شد با برق شادی از حرم برگشتچشمی که پای داغ او تر شدمحمد قاسمی×××××××××××××××××××عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج راخواندیم بعد از ربنا باب الحوائج راروزی ما کرده خدا باب الحوائج رااز ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را هرکس صدایش کرد بی چاره نخواهد شدکارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد یادش بخیرآن روزها که مادر خانهگه گاه میزد پرچمی را سر در خانه
پر می شد از همسایه ها دور وبر خانه
یک سفره نذری، قدر وسع شوهر خانه
مادر پدرهامان همینکه کم میاوردندیک سفره موسی بن جعفر نذر میکردند عصر سه شنبه خانه ما رو به را میشدیک سفره می افتاد و درد ما دوا میشد
با اشک وقتی چشم مادر آشنا میشد
آجیل های سفره هم مشکل گشا میشد آنچه همیشه طالبش چندین برابر بودنان و پنیر سفره موسی بن جعفر بود گاهی میان روضه ما شور می آمدپیر زنی از راه خیلی دور می آمدبا دختری از هر دو چشمش کور...می امدبهر شفای کودک منظور می آمد یک بار در بین دعا ما بین آمینمبرخاست از جا گفت دارم خوب می بینم آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بودآنکه میان روضه می زد داد مادر بودآنکه کنارسفره می افتاد مادر بودگریه کن زندانی بغداد مادر بود حتی نفس در سینه او گیر می افتادهر بارکه یاد غل و زنجیر می افتاد می گفت چیزی بر لبش جز جان نیامد...آهدر خلوت او غیر زندانبان نیامد...آهاین بار یوسف زنده از زندان نیامد ... آهپیراهنش هم جانب کنعان نیامد...آه از آه او درخانه زنجیر شیون ماندبر روی آهن تا همیشه ردّ گردن ماند این اتفاق انگار که بسیار می افتادهرشب به جانش دست بد کردار می افتادنه نیمه ی شب موقع افطار می افتادانقدر میزد دست او از کار می افتاد وقتی که فرقی بین شان در چشم دشمن نیستصدشکر که مرد است زیر دست و پا، زن نیستمحسن عرب خالقی×××××××××××××××××××