شعر شهادت امام کاظم علیه السلام۱۳
شعر شهادت امام کاظم علیه السلام۱۳
×××××××××××××××××××دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زداین جدائی قلب پاک عترتم را لطمه زدبا دو دست بسته هم باب الحوائج بوده امکی غل و زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زدناله های ممتدم گویای این مطلب شدهبغض سینه اشتیاق صحبتم را لطمه زدتار می بینم ز بس که این حرامی یهودگاه و بیگاه آمد از ره صورتم را لطمه زدصوت سیلی هم صدا شد با صدای خنده اشهر دمی آمد سراغم خلوتم را لطمه زدنام زهرا را نه تنها با طهارت او نبردبد دهن بود و دل با غیرتم را لطمه زدداغ من یک سر بریدن کمتر از جدم حسینآخر کار این کفن ها غربتم را لطمه زدقاسم نعمتی××××××××××××××××××××ندارد ابر چون این چشم گریانی که من دارمندارد آتشی چون آه سوزانی که من دارمقسم بر روشنی روز که، از یاد من رفتهندارد آسمان چون شام ظلمانی که من دارمسحر وقت نمازم می کند از خواب بیدارمنوازش های دست این نگهبانی که من دارمشکسته استخوان ساق پایم از غل و زنجیرنگفتم با کسی از درد پنهانی که من دارمقسم بر روزگار در اسارت بودن زینبندید او این چنین تاریک زندانی که من دارمچه می شد که ملاقاتم شبی معصومه می آمدتسلی بهر این حال پریشانی که من دارمرضارسول زاده×××××××××××××××××××××چهار چوب نگاهت به چهار دیواریاگر چه روز نداری، همیشه بیداریمکیده است توان تو را لب زنجیربرای دادن جان، ناتوان توان داریتفاوتی نکند روز و شام در چشمتز دست دشمن خود دائماً در آزاریبگو که غنچۀ خود را ز دست گل چینانکجا به دست که ای باغبان تو بسپاری؟زبان روزه ای و باز هم زمان اذانبه سفرۀ تو شده تازیانه افطاریدوباره رفته ای از هوش، دور تا دورتملائـکه همه سینـه زننـد با زاریمحسن عرب خالقی××××××××××××××××××××××××××ناله ای سوخته از سینۀ سوزان آیدوین نوائیست که از گوشۀ زندان آیدآن چه زندان؟ که سیه چال بود از دهشتشب و روزش به نظر تیره و یکسان آیدهای هارون که گرفتار تو شد موسی عصرشب و روز تو و او هر دو به پایان ایدسال ها این پسر فاطمه مهمان تو هستهیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آیدهمدم آن پدر پیر ز چندین اولادطفل اشکی است که از دیده به دامان آیدامشب از غربت او سلسله هم می نالدکآن جگر سوخته را عمر به پایان آیدکند و زنجیر از آن جان به زندان مأنوسنکشد دست اگر بر لب او جان آیدگر چه این زمزمه خاموش شود تا به ابدبانگ مظلومیش از سینه باران آیدسیدرضاموید×××××××××××××××××××ای شمع جمع آل پیمبربابالمراد موسی جعفرنور نهم ز وجه الهیهفتم امام موسی جعفربر کائنات رهبر و مولابر جن و انس سید و سروردردانۀ علی ولیاللهریحانۀ بتول مطهرنجل امام جعفر صادقآیینهدار حسن پیمبرهم نجل تو علی ولیاللههم صلب توست فاطمهپرورقرآن به مدح توست مزینایمان به مهر توست معطردل بر مزار تو متوسلجان در حریم توست کبوتربر پنج مهر نور تو مشرقدر شش یم کمال تو گوهردر سینۀ تو صبر محمّددر بازویت شجاعت حیدرخواهی اگر به بازوی بستهدر میکنی ز قلعه خیبرجودت فزون ز ظرف دو گیتیوصفت ز مدح خلق فراترآیینۀ تو حسن رضایتمعصومۀ تو زینب دیگرجبریل بر طواف مزارتبر گرد کاظمین زند پرهر لحظه از خدای تعالیبر حضرتت درود مکرردر حبس تیره هر شب و هر روزعالم به نور توست منورخلوت سرای حبس گرفتهاز اشک صبحگاه تو زیورتا چند ای سلالۀ زهراگیرم ز دور، قبر تو در برآیا شود شبی به تضرعبر خاک تربت تو نهم سر؟از سوز سینه بر تو بسوزموز اشک دیده چهره کنم ترباور نمیکنند بگویمبا تو چه کرد خصم ستمگرباور نمیکنند که داریآثار تازیانه به پیکردردا که پیکرت ز درون شدبا پیکر حسین، برابربا هر نفس به زیر شکنجهعمر تو میرسید به آخربا یاد آه نیمه شب تودارم به دل شرارۀ آذردر زیر تازیانه به گوشتآمد صدای گریۀ مادرمعصومه کو که بر تو بگریدای نازنین سلالۀ کوثربر تو که یار سلسلههاییتابوت تو که جان جهانیدردا که گشت تختهای از درتنها به خاک چهره نهادیبا آنکه بود آن همه دخترجا دارد ار به یاد تو «میثم»گردد بـه اشک دیـده شناورغلامرضاسازگار×××××××××××××××××ای ز حریـم تـو حـرم، گوشهایوی ز عطای تو جنان خوشهایموسـی طـور ازلیّت سلاممشعـل نـور ازلیّـت سلامروح مناجاتی و خیرالعبادقبلۀ حاجاتی و باب المرادهفت فلک گوشهای از درگهتهشت بهشت آمده فرش رهتبحـر ولایـت گهـر فاطمهموسی جعفر، پسـر فاطمهپلــۀ تختــت قلــلِ عــالمینجای گرفتی ز چه در کاظمین؟ای همه شب دور سرت گشته عرشپـای نهـادی ز چـه در چشم فرش؟ برتـر از آنــی کــه ثنــایت کـنمجان چه بـود تا که فــدایت کنم؟بیـن امامــان بنــی فاطمــهحلم تو مشهورتر است از همههـم به قضا هم به قدر ناظمیکاظمــی و کاظمی و کاظمیسلسلـه پیمـان تو از ابتداستسیر عروج تو ز خود تا خداسترشتــۀ تسلیـم تـو زنجیرهامشعل شبهای تـو تکبیرهامحبس تو سینۀ سینـای نورقعر سیهچال بـه از کوه طورزمزمههــای تـو صدای خداهـر نفسـت بـود بــرای خدادر دل تـاریک سیــهچالهاهمسخن دوست شدی، سالها یوسف فاطمـه تـو و قعـر چـاه؟همدم شام و سحرت اشک و آه؟محـبس در بستـۀ تـو چاه بودهـر نفسـت سیــر الـیالله بودخصم ستمکار حقیر تو بودسلسله پیوسته اسیر تو بودنـور ز نــار تـو بــرافروختهزهر ز سوز جگـرت سوختهبسته همه روزنههـای قفستنگ شده در دل تنگت نفسکس نشنیده شجـر طور دلغرق شود در وسط آب و گلچاه کسی دیده شود حبس ماه؟مـاه شنیدید کـه افتـد به چاه؟کشتـۀ صیــاد ستمگـر شدیمشت پری گشتی و پرپر شدی گرچـه ز جـاه تو خبر داشتندچـار نفـر جسـم تو برداشتندحیف که شد با همه خون دلتمشیّــع جنــازهات قــاتلتبــر همگان داد ندا آن لعینکه رهبـر رافضیان است اینحیف که خون جگرت قوت شدتختــۀ در، بهـر تــو تابوت شدای علــی و فاطمه را نــورعینوی دل بشکسته تو را کاظمینمـاه رجــب بـر تو محرّم شدهوقف غمت گریـۀ «میثم» شده غلامرضاسازگار××××××××××××××××××××××××××ای دو صد موسی به طورت ملتَجیآفتاب و مـه بـه نـورت ملتَجینـالۀ پنهان تـو، شمشیر تـوحلقۀ وصل خدا، زنجیر توشمعِ خلوتگاهِ بـزم کبریـاکعبۀ روح بـلند انبیـاگوهر رخشانِ شش دریای نورنخل سبز نور بخش هشت طورآسمانِ پـنج خورشیـد کمالهفتمین وجهِ خدای ذوالجلال عرش اجلال و شرف را قائمهحاصل عمرت رضا و فاطمهانس بـا معبـود، روح نیّتتحبس دشمن شاهد حریّتتروح عرفان در مناجات شبتآسمان لبریز یا رب یا ربتذکر، مشتاق و دعا دلدادهاتاشک تنهایی گل سجادهاتنام حق گل کرده از لبهای توگریه، شمع محفل شبهای توآیههای نور، مشتاق صداتجانِ شب بیدارها بادا فدات قبلۀ دل باب حاجات همهنالهات صوت مناجات همهحبس تو خلوتگه دلدار بودسلسله خوشتر ز زلف یار بودای دل مطمورهها زندان توحلقۀ زنجیرها گریـان تـوحبس تو از قلب شب تاریکتربا خدا از هر زمان نزدیک ترای همایِ اوفتـاده از نـفستـو کجا و دامن تنگ قـفس؟تیره تـر از گوشۀ زنـدان تـوسینۀ تـاریک زنـدانبان تـو بـارها و بـارها و بـارهادیده در حبس عدو آزارهاحیف، مولا لحظۀ جان دادنتبـود زنجیر عـدو بـر گردنتلحظه لحظه می شکست آیینهاتوقت رفتن بود سنگین سینهاتهمچو جدت از همه محرومترنیست زندانی ز تو مظلومتـرزهر،آتش شد،تو را بیتاب کردآب کرد و آب کرد و آب کردپیکرت را چار تن برداشتندروی تخته پارهای بگذاشتند گرچه باید در عزایت خون گریستگرچه زندانی چو تو مظلوم نیستاشک ما جاریست عمری از دو عینبر تو و بر جدِّ مظلومت حسینجسم پاک تو به دوش چار تنجسم جدت ماند بی غسل و کفنپیکر تو در غل و زنجیرهاپیـکر او طعمـۀ شمشیرهاجسم تو از زهر دشمن شد کبودجسم او را زخم روی زخم بودزخم ما زخمِ تنِ صد چاک اوستاشک”میثم”وقف خون پاک اوستغلامرضاسازگار××××××××××××××××××××