کسی میآید
و کسی گفت، چنین گفت، سفر سنگین است
باد با قافله
دیری است که سرسنگین است
گفت، با زخم جگرکاه قدم باید سود
بر نمکپوش ترین
راه قدم باید سود
گفت، ره خون جگر میدهد امشب همه را
آب در کاسهی سر
میدهد امشب همه را
سایهها گزمهی مرگند، زبان بربندید
بار دزدان به کمینند
سبکتر بندید
مقصد آهسته بپرسید، کسان میشنوند
پر مگویید که
صاحب قفسان میشنوند
گردباد است که پیچیده به خود میخیزد
از پس گردنهی
کوه احد میخیزد
نه تگرگ است، که آتش ز فلک میجوشد
ور ز خشکای لب
رود، نمک میجوشد
زندهها از تف لبسوز عطش، دود شده
مردهها در نفس
باد، نمکسود شده
دشت سر تا قدم از خون کسان رنگین است
و کسی گفت، چنین
گفت، سفر سنگین است
خستهای گفت که زاریم، ز ما در گذرید
هفت سر عائله
داریم، ز ما درگذرید
گفت، گفتند و شنیدم گذر پر عسس است
تا نمکسود شدن
فاصله یک جیغ بس است
چیست واگرد سفر، جز دل سرد آوردن؟
سر بیدردسر خویش
به درد آوردن
پای از این جاده بدزدید که مه در پیش است
فتنهی مادر
فولادزره در پیش است
پای از این جاده بدزدید، سلامت این است
نشنیدید که گفتند
سفر سنگین است؟
و چنان رعد شنیدم که دلیری غرید
نه دلیری، که از
این بادیه شیری غرید
اشعار کامل در ادامه مطلب