کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام هادی علیه السلام ۱۵

*******************

هر چند روزی ام بجز این ابر غم نشد
شکر خدا که سایه ی این ابر، کم نشد
 
جان میدهم به گوشه ی چشمی که ابرویش
جز ذوالفقار با احدی هم قسم نشد
 
گفتم که غم به یاد تو بیرون کنم ولی
غم با مرور خاطره، شد بیش و کم نشد
 
این قبله خانه ای که نه، بتخانه بود و بس
جز با ولایت تو حرم محترم نشد
 
باید بریزد از عرق شرم بر زمین
این آسمان که در غم تو زیر و بم نشد
 
بغض خیال راه گلوی مرا گرفت
می رفت تا که مرگ کند فارغم، نشد
محــمد بختیاری

*******************

تا که به روی نام تو گردید وا لبم
با ذکر خیر تو شده از هم جدا لبم
 
لب وا کنم اگر، همه را مست می کنم
از بس که از شراب لب تو لبالبم
 
نام تو زمزمه شد و زمزم درست شد
با گریه اینچنین شده است آشنا لبم
 
خون شد دل حروف و لب بسته وا نشد
نام تو شد کلید که گردید وا لبم
 
جان میدهد به مرده فقط "ها" ی اسم تو
"
هادی" نگفته از دم عیسی لبالبم
 
جانم به لب رسید و به یک بوسه راضیم
پس در خیال ناله کنم ، بینوا لبم
 
در خواب دیده ام که به پابوس می رسم
در خواب دیده ام که ز سر تا به پا لبم
 
محــمد بختیاری

*******************

در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم

أیها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتم

نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم

ذکرکم فی الذاکرین را در میان راه گفتم

نیمه شب از مویتان از لیلةالقدرم نوشتم

صبح شد از رویتان از فالق الإصباح گفتم

آسمان چشم هایم را کمی ابری کشیدم

زیر باران قطره قطره از شما آنگاه گفتم

خاک‌های صحنتان مرطوب شد مانند ساحل

رو به دریا ایستادم از غمی جانکاه گفتم

خانه‌ات آباد ای مرد غریب ای مرد تنها

خواستم از غربتت چیزی نگویم؛ آه گفتم

آبرو دارم ولی با شوق لبخند رضایت

از گناهان خودم بینی و بین الله گفتم

بیت هشتم بود سامرّا برایم مشهدی شد

سمت خورشید خراسان جمله‌ای کوتاه گفتم

گفتم از شمس الشموس و تو همان شمس الشموسی

من ندانسته شما را تو شما را ماه گفتم...

رضا خورشیدی فرد

********************

دهمین حجت خدا هستی
کعبه ی شهر سامرا هستی

هادیِ راهی و رسولان را
تا قیامت تو رهنما هستی

شأنتان را کسی نمی داند
تو فراتر ز ماسوا هستی

مثل زهرای مرضیه آقا
لحظه لحظه به فکر ما هستی

غم روزی نمیخورم هرگز
تا که مولای من شما هستی

آنقدر خوب و مهربانی که
دائما در پی گدا هستی

کشتی عشق و جود و احسان را
ای ابر مرد ناخدا هستی

دشمنت هم مریدتان گشته
بسکه آقا تو دلربا هستی

در غریبیِ تان امام دهم
چقدر مثل مجتبی هستی

شب به شب در میان حجره تان
مرثیه خوان کربلا هستی

روضه های سه ساله پیرت کرد
که چنین دست بر عصا هستی
 ابراهیم لآلی
******************* 

دلم امشب گدای سامراست

از تو غیر از تو را نخواهم خواست

یا علیّ النقیٍ الهادی

حرم تو بهشت قرب خداست

آسمان خاکبوس گنبد تو

کهکشان پیش پای تو برخاست

«مهبط الوحی و معدن الرحمه»

دل دریایی و زلال شماست

ذره با یک اشاره ات خورشید

قطره با یک نگاه تو دریاست

« من عصاکم فقد عصی الله »است

که مطیع شما مطیع خداست

قصه ی دوستی تان مولا

شرح و تفسیر وال من والاست

«قد نشرتم شرایع الاحکام»

راه غیر از شما فریب و خطاست

«قولکم صدق ، فعلکم حقٌّ

امرکم متبع » که حکم قضاست

بسته بر بال هر ملک آمین

نفس جاری تو عین دعاست

«من اتاکم نجی» ، برای همه

آن ضریح شکسته قبله نماست

مشعل جامعه کبیره ی تو

به یقین رهگشای اهل ولاست

هر فرازش کتاب معرفت است

سطر سطرش شعور و شور افزاست

و خدا در طلیعه ی خلقت

عرش خود را به نورتان آراست

برج و باروی اقتدار شما

تا قیامت بلند و پا بر جاست

بزم می ، برکة السباع ، ای وای

روضه هایت گریز عاشوراست

خاکبوس در تو سلطان است

هرکه بیچاره ی تو شد آقاست

کمیل کاشانی

 *******************

ابن الرضا...

یا من ارجوه لکل خیر یا ابن الرضا

روضه ای مهمانمان کن سامرا ، ابن الرضا

جامعه خواندن چه زیبا می شود در صحن تان

شام هجران ، گوشه ى ایوان طلا ، ابن الرضا

لطف کن با بال اشک روضه دل را پر بده

در هواى زخمى ، از زهر جفا ، ابن الرضا

با گریز روضه ات دل می شود غرق بلا

سامرا هم می شود کرببلا ، ابن الرضا

 
روضه خوان می گفت جسم پاکتان تشیع شد

جان فداى آن سر از تن جدا ، ابن الرضا

لحظه ى آخر سرت بر زانوى فرزند بود

وای من از رأس روی نیزه ها ، ابن الرضا
 
نیست در شأن شما ابیات ناچیز حقیر

گوشه چشمی تا شود حقت ادا ، ابن الرضا

کاش می شد تا بیاید مهدی صاحب زمان

با دل غرق به خونت کن دعا ، ابن الرضا

اصغر چرمی

********************

در دل نگذار این همه داغ علنی را

پنهان نکن ازما غم دورازوطنی را

این داغ مرا کشت ، چه باید بنویسم

خورشیدِ شب مکه و ماه مدنی را

از بغض لبالب شدم از هتک حریمت

صبرتو به هم ریخته دنیای دنی را

ای ماه دهم ، پیش تو آورده ام امشب

در هاله ای از بهت دلی سوختنی را

آن ها که جگر سوخته ی  سامره هستند

باید بشناسند گدایان غنی را

آنقدر دل سوخته ی پشت حصارت

خون کرد دل عبدالعظیم حسنی را

آنقدر که آتش شدو ری سوخت برایت

آنقدر که خون کرد عقیق یمنی را

دشمن به خیال غلط خویش کشیده است

دور و بر خورشید ، شبی اهرمنی را

اما خبرش نیست خدا داده به دستت

مانند علی بازوی لشکر شکنی را

ای عطر دلارای نماز شبت از دور  !

تا سامره آورده اویس قرنی را

واکن لب نورانی خود را و بیاموز

با جامعه در جامعه شیرین سخنی را 

بگذار سهیم غم پنهان تو باشیم

نگذار به دل این همه داغ علنی را

 *******************

منکه شد گوشۀ تبعید ، عبادت ، کارم

سالها دشمن من داد ز غم آزارم

دوستان شیفتۀ خلق خوش و رفتارم

دشمنان نیز خجالت زده از کردارم

نیست جز یاریِ قرآن و تلاوت یارم

ظلم و جور خلفا بود که خونبارم کرد

متوکل ز همه بیشتر آزارم کرد

هیبت حیدری ام تیر به اعدا می زد

معجزاتم همه شمشیر به اعدا می زد

ذکر من بود که زنجیر به اعدا می زد

من ستم دیدم و تقدیر به اعدا می زد

گاه یک شیر ز تصویر به اعدا می زد

روز و شب در غم و اندیشۀ مردم بودم

بیشتر همنفس اهل ری و قم بودم

خصم پنداشت که من بی کس و تنها هستم

غافل از اینکه خدا را یَد و بَیضا هستم

خواست تهمت بزند دید مبرّا هستم

خواست تحقیر کند دید که والا هستم

جرمم این بود که من زادۀ زهرا هستم

آنکه در گوشۀ تبعید گرفتارم کرد

تا توانست به تهدید گرفتارم کرد

دشمنان بر سر من بسکه بلا آوردند

دل پر صبر و قرارم به صدا آوردند

گاه در بزم شرابی ز جفا آوردند

گاه در مجلس اغیار مرا آوردند

بارها در نظرم کرب و بلا آوردند

کاروانِ اُسرا در نظرم می آمد

مجلس شام بلا در نظرم می آمد

یاد آن بزم شرابی که میان اُسرا

عمه ام بود و همه قافلۀ کرب و بلا

بسته در سلسله ای سلسلۀ آل عبا

وسط طشتِ طلا بود سر خون خدا

بزم مشروب کجا و حرم آل کسا

جمع کفار کجا جمع عزیزان حسین

تهمت زشت کنیزی به یتیمان حسین

شعلۀ فتنه کفار بر افروخته بود

صورت ماه یتیمانِ حرم سوخته بود

چشم حضّار به ناموس خدا دوخته بود

غصّه جدّ غریبم به دل اندوخته بود

زینب از مادر خود فاطمه آموخته بود

عمۀ مقتدرم خطبۀ غرّا می خواند

و سر خون خدا سورۀ طه می خواند

خیزران بود که روی لب و دندان می زد

بر لب ماه نه بر ناطق قرآن می زد

بانویی بر سر خود لطمه فراوان می زد

این رباب است که بوسه به سر از جان می زد

باز هم حرمله ای طعنه به مهمان می زد

داغ شش ماهه فراموش نمی گردد آه

نالۀ فاطمه خاموش نمی گردد آه

حاج محمود ژولیده

*******************

سید محــمد فرزند امام هادی علیه السلام

بین راه سامرا خورشید پیدا میشود
آسمان درهاش روی زائران وا میشود
یک حیاط کوچک و یک گنبد فیروزه ای
روستا با این حرم عرش معلی میشود

هرقبیله اختلافاتش به پایان میرسد
تا گدای آستان قدس اقا میشود
قاضی مردم خود سبع دجیل است و یقین
با قسم بر نام او حل معما میشود
دست رد اینجا ندیده هیچکس! چیزی بخواه
برگه حاجات خیلی زود امضا میشود
چه فلج ها که دراینجا روی پا می ایستند
چه مریضی ها که با لطفش مداوا میشود
ما گرفتاریم اما هیچ جای غصه نیست
حضرت سید محــمد شافع ما میشود
آنقدر بالاست شانش که امام عسکری
در عزای رفتن او قامتش تا میشود
رفت از دنیا ولی پیراهنش غارت نشد
پای داغش روضه گودال افشا میشود
نه کسی با پا به پهلویش لگد زد چند بار
نه کسی با خنجری از سینه اش پا میشود..

سید پوریا هاشمی

*******************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی