کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها-۲۲
************************

تو ای جمادی دوم سلام بر ماهت

سلام بر تو و بر قدر و عزت و جاهت

بگرد ای شده چشم ملک قدمگاهت

بگرد ای همه دست خدا به همراهت

و ان یکاد بخوان روی حق تماشا کن

وضـو بگیـر ز کوثـر ثنای زهرا کن

خدای عزوجل مظهـرت مبارک باد

الا رسـول خـدا کوثـرت مبارک باد

خدیجه! دخت پدر پرورت مبارک باد

علی ولـی خدا! همسرت مبارک باد

خدا بـه قلب رسـول خدا صفا بخشید

تمام هستی خود را به مصطفی بخشد

الا محـمد امـروز کوثـرت دادیم

نماز آر که زهرای اطهرت دادیم

قسم به قدر که از قدر بهترت دادیم

نکوتر از پـدران تـو دخترت دادیم

چه دختری که پدر پرور است یا احمد!

تمام نسل تو زین دختر است یا احمد!

جمـال غیـب الهـی شــده تمـاشایی

به چشم پاک محـمد به حُسن زهرایی

هــزار مرتبــه بــر او ســلام زیبایی

امین وحی به خاکش کند جبین‌سایی

خدا به ختم رسل داد کوثر خود را

فقط نـه کوثـر، روح مطهـر خود را

نبی گرفته در آغوش هم چنان جانش

به خنده گفت که جان پدر به قربانش

خـدای عــزوجل آمــده ثناخوانش

زمینیـان و سمـاواتیان مسلمـانش

تمـام سـوره ی فرقـان و نـور طلعـت او

به صنع خویش ببالد خدا ز خلقت او

پیمبران! همه در مکـه ازدحام کنید

بـه حـرمت قـدم فاطمه قیـام کنید

از ایـن ولادت و مولـود احترام کنید

به مادرش همه از جان و دل سلام کنید

زهی خدیجه! که روح مطهر آوردی

تـو از دل صـدف نور! گوهر آوردی

چه دختری که خداوند کوثرش خوانده

علـی ولی خـدا رکن دیگرش خوانده

بهشت نیـز بهشت پیمبـرش خوانده

پیمبر از شرف و قدر، مادرش خوانده

عجیب نیست که مام نبوتش خوانند

دوازده حجج ‌الله، حـجتش خــوانند

چه زهره‌ای که خداوند خوانده زهرایش

گرفتـه چشـم خـدا نـور از تماشایش

دعــای نــور بــود آیتـی ز سیمایش

ســلام دائــم پیغمبــران گـوارایش

نبی به حجره ی نورانی‌اش سلام کند

به پیش پـاش به امر خدا قیام کند

رخش صحیفه ی نور است و سین فرقان است

نـه بضعـه ی نبـوی بلکه بر نبی جان است

خدا گواست که مهرش تمام ایمان است

زبـان فضـهٔ او هـم زبــان قــرآن است

شنیده‌ایـد به هر خلوتی و انجمنی

نگفت فضه ی او جز کلام حق سخنی

الا که دختر یاسین و مام طاهایی

امینه، طاهره، صدیقه، زهره، زهرایی

ائمه‌انـد همـه گوهـر و تو دریایی

فقط نـه مادر سادات، مـادر مایی

که بر زنان جنان سروری کند جز تو؟

که بهـر شیعـه ی تو مادری کند جز تو؟

تو مـادر همـه خوبان روزگاری تو

تو اختیار قیامت به دست داری تو

تو در وجـود رسـول خدا قراری تو

تو در دل همگان صاحب مزاری تو

تو جان ختم رسل هستی و ابوالحسنی

تو مـادر همـه پیغمبـران، تو پنج تنی

تو مرغ حقّی و توحید آشیانه ی توست

بهشت قرب خـداوندگار خانه ی توست

نشان کعبه ی دل قبـر بی ‌نشانه ی توست

سلام گـرم محـمد بـه آستانه ی توست

درود خالـق هستی به روح پاکت باد

سرشک دائم «میثم» نثار خاکت باد

 غلامرضا سازگار

************************

آفریدند تو را مادر عالم باشی

آفریدند تو را تا که مقدّم باشی

آفریدند تو را پیش تر از هر چه که هست

تا که محبوبه ی حق باشی و اعظم باشی

آفریدند تو را نور دهی چون خورشید

مایه ی روشنی عالم و آدم باشی

آفریدند تو را پاک تر از حور و ملک

که تو پاکیزه تر از حضرت مریم باشی

اسوه ی ناله و اشک و غم و دردی زهرا

که تو مظلومه ترین مادر عالم باشی

یثرب از گریه ی تو یک شبِ آرام ندید

لحظه ای بود مگر فاطمه بی غم باشی

به کبودی تو سوگند محبّان توایم

تو دعاگوی اهالی محرم باشی

رضارسول زاده

************************

باران گرفت و قصه ی دریا شروع شد

تکبیرهای جنگل و صحرا شروع شد

بابا که رفت دختر خود را بغل کند

بغضش گرفت و عشق همان جا شروع شد

صف بسته بود جمع ملائک در انتظار

پرده کنار رفت و تماشا شروع شد

کوثر به جوش آمد و رضوان خروش کرد

جشن و سرور عالم بالا شروع شد

چشمش به چشم های پدر خورد و بعد از آن

لبخندهای ام ابیها شروع شد

تا سال ها برای پدر، مادری کند

همراه او بماند و پیغمبری کند

تا عشق را نفس بکشد در هوای او

بابا برای او شود و او برای او

هی دور او بچرخد و پروانه ای شود

دستش برای موی پدر شانه ای شود

خیره شود به صورت او تا به ماه خود-

بوی بهشت هدیه کند با نگاه خود

تا پاره ی تنش بشود، میوه ی دلش

آئینه ای مقابل شکل و شمایلش

تا سال ها همین بشود ماجرای او:

بابا برای او شود و او برای او

بادی وزید و خنده ی دریا تمام شد

احساس خوب جنگل و صحرا تمام شد

خورشید او غروب خودش را بغل گرفت

یخ بست قلب عالم و گرما تمام شد

آئینه ای شکست و غمی انعکاس کرد

آئین مهربانی دنیا تمام شد

تنها بهانه بود برای وجود او

راهی شد و بهانه ی زهرا تمام شد

این کار، کار کیست؟! چه بد می زند به در

باور نکردنی ست، لگد می زند به در؟!

مشعل گرفته است که آتش به پا کند

یا با طناب دست شما را جدا کند

شاید تو بی علی شوی و او بدون تو…

از پشت در صدا بزنی یا علی نرو!

یعنی که قطره قطره بریزی به کوچه ها

نامش نیفتد از دهنت تا به انتها

یعنی بجنگ! وقت تماشا نمانده است

یعنی به او نشان بده تنها نمانده است

این جا کجاست؟! چادر خاکی! چه می کنی؟!

تنهاترین نشانه ی پاکی چه می کنی؟!

این جا غریبه نیست، چرا رو گرفته ای؟!

آیا تویی که دست به زانو گرفته ای؟!

دیر آمدم بگو که چه کردند کوچه ها

بانوی قد خمیده! زمین می خوری چرا؟!

این کودکت چه دیده که هی زار می زند؟!

هی دست مشت کرده به دیوار می زند

حق دارد او که طاقت این روز را نداشت

روزی که خانه دستِ کم از کربلا نداشت

روزی که از صدای غمت شهر خسته شد

روزی که چشم های تو یک باره بسته شد

روزی که زخم های عمیقت دوا نداشت

روزی که گریه های تو دیگر صدا نداشت

توفان گرفت و آن شب یلدا شروع شد

خون گریه های عالم بالا شروع شد…

 حسن اسحاقی

************************

گل کرد ستاره بر روی روشن ماه

بر روی ستاره ماه می‌کرد نگاه

می‌گفت به زیر لب که ماشا‌الله

لا حول ولا قوه الا بالله

***

از محضر دوست، وحی دیگر آورد

بر خصم نشان «هو الابتر» آورد

شاباش قدوم فاطمه، جبرائیل

«انا اعطیناک الکوثر» آورد
*******************

نوری از خود در شبی شور آفرین

آفرید از نور خود نور آفرین

در وجود ذرّه ها شوری فکنــد

بر زمین و آسمان نوری فکند

نور را بر تیره گی ها چیره کرد

آسمان را مات کرد و خیره کرد

قدسیان دیدند نوری منجلی ست

آسمان ها غرق در نوری جلی ست

سجده آوردند بر نور مبین

روی آوردند بر عرش برین

یک صدا گفتند، با نور آفرین

آفرین بر خلقت نوری چنین

سیّد و آقای ما، این نور چیست؟

آفرینش روشن از انوار کیست؟

وحی آمد سوی آنان از خدا

کای همه مبهوت این نور هُدا

آفریدم نوری از قدر و شرف

تا که در دل ها فتد شور و هدف

در زمین و آسمان شور من است

این تجلی جلوۀ نور من است

ای ملائک نور نوری اعظم است

در حریم حُرمت من محرم است

در دل هر ذره ای گر همهمه است

آفرینش غرق نور فاطمه است

فاطمه یعنی تجلی بخش عرش

نور او یعنی عمود عرش و فرش

فاطمه یعنی صراط مستقیم

فاطمه بانوی جنات نعیم

فاطمه آئینۀ تقوا بود

فاطمه انسیه الحورا بود

فاطمه نور است و مهر عصمت است

مادر خورشیدهای خلقت است

از همین آئینۀ غیب و شهود

یازده خورشد می آید وجود

هر یکی خورشید او، نوری جلی ست

کز تجلایش جهانی منجلی ست

هر یکی شمس ولایت می شود

مشعل راه هدایت می شود

در شب میلاد او با های و هو

ای «وفائی» بر بنی الزهرا بگو

گر که در شعرم فروغی ظاهر است

این روایت از امام باقر است

 سید هاشم وفایی

************************

باز درهای عنایت همه باز است امشب

شب قدر است و شب راز و نیاز است امشب

هر چه نور است در آفاق حجاز است امشب

افق مکه تماشا گه راز است امشب

ساقی کوثر و پیمانه و مستی آن جاست

راز نشناخته ی عالم هستی آن جاست

مکه لبریز تمنای حضور است امشب

مکه سر چشمه ی شیدایی و شور است امشب

مکه سینای پر از نخله ی طور است امشب

مکه سرشار شکوفایی و نور است امشب

این همان مبدأ فیض است که امید آن جاست

این همان مهبط وحی است که توحید آن جاست

کعبه را پیش نظر تا که تجسم نکنی

مثل گلبرگ لب غنچه تبسم نکنی

«کعبه آن سنگ نشانی است که ره گم نکنی»

غفلت از کعبه ی جان و دل مردم نکنی

کعبه خود قبله نمایی ست که در آن صحراست

به همان کعبه قسم قبله ی دل ها زهراست

دل به این قبله بده کز همه افزون باشی

سعی کن آینه در آینه مفتون باشی

در طواف حرم عشق دگرگون باشی

نکند یک نفس از دایره بیرون باشی

جای در سایه توحید گرفتن، هنر است

نور از دختر خورشید گرفتن هنر است

دختر وحی و نبوت که نبی مانند است

مادر پاکی و عصمت که علی پیوند است

گوهر صبر و صداقت که سعادتمند است

گلبن عشق و محبت که پر از لبخند است

گرمی و روشنی چشمه ی خورشید از اوست

شادی عالم از او خرمی عید از اوست

ماه از شرم نگاهش رخ خود پوشیده است

مهر در بندگی حضرت او کوشیده است

زهره هم از کف او جام ولا نوشیده است

یازده چشمه ی نور از دل او جوشیده است

بس که این آینه ی نور نبوت پاک است

به خدا ناب ترین ترجمه ی لولاک است

این گل است آن که به او ناز پیمبر می کرد

در صدف چون گهری پاک سخن سر می کرد

همه شب زمزمه ی عشق مکرر می کرد

خویش را همدم تنهایی مادر می کرد:

کای به دریای وفا گوهر تنهای قریش

مکن اندیشه ز بی مهری زن های قریش

گر کشیدند ز دیدار تو دامن مادر

همدم راز تو هستم به خدا من مادر

غرق گل کردن دامان تو با من مادر

یا تو از عشق بکن زمزمه یا من مادر

باغبان! نخل امید تو ثمر خواهد داد

آسمان مژده ی میلاد سحر خواهد داد

آن سحر سر زده آن صبح امید آمده است

یک چمن نسترن سرخ و سپید آمده است

گل مریم به طربناکی عید آمده است

چشمه ی فیض خداوند مجید آمده است

چه نشینید که جبریل امید در راه است

ذکر خیر همه یا بنتِ رسولَ الله است

به خدا گلبن توحید، بَرَش فاطمه است

شجر طیبه آری، ثمرش فاطمه است

شب یلدای جدایی سحرش فاطمه است

صدف پاک نبوت گهرش فاطمه است

ذوب شد فاطمه در طور تجلای علی

نرسد هیچ کمالی به تولای علی

به ولای علی از فاطمه عاشق تر کیست؟

به علی دوستی او بشری نیست که نیست

او حبیبی ست که در سایه ی محبوبش زیست

آن قدر داشت صبوری که بر او صبر گریست

آری ای فاطمه صبر تو تماشایی بود

عافبت سوزترین نوع شکیبایی بود

ما که شادیم ز شادی تو غمگین ز غمت

ای جگر گوشه ی عصمت! سر ما و قدمت

ای دل آرام نبوت! کم ما و کرمت

میهمان کن دل ما را به طواف حرمت

شب شادی و سرور است «شفق» را دریاب

آرزومند حضور است «شفق» را دریاب

 محـمد جواد غفورزاده (شفق)

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی