کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها-۲۰

********************

 شبیه شمع چکیدن به تو نمی آید

و مرگ را طلبیدن به تو نمی آید

خودت بگو که مگر چند سال داری تو

جوانِ شهر! خمیدن به تو نمی آید

هزار بار نگفتم نیا به دنبالم

میان کوچه دویدن به تو نمی آید

فقط بلند مشو چون که زود می افتی

بدون بال پریدن به تو نمی آید

تلاش کن که دو چشمی مرا نگاه کنی

چنین ندیدن و دیدن به تو نمی آید

چه خوب بود فقط گوشواره می افتاد

چه کرده اند شنیدن به تو نمی آید

تکان نخور قفس سینه ات تکان نخورد

نفس بلند کشیدن به تو نمی آید

چه با دو دست رئوفانه ات، چه با یک دست

بباف پیرهنت را، حسین منتظر است

علی اکبر لطیفیان

  ************************

مرهم گذار زخم کبود کبوترم

کوچک ولی ستاره ی شب های بسترم

جای دعای نیمه شبش طعنه می زنند

همسایگان به گریه ی بیمار مضطرم

امروز هم گذشت و نشد شانه موی من

امروز هم گذشت و نشد خوب مادرم

گفتم میان شعله کم از فضه نیستم

رفتم ولی از آتش در سوخت معجرم

امشب میان خواب حسن بغض خود شکست

برخیز مادرم که نَمیرد برادرم

چندی ست نان تازه نخوردم از این تنور

امشب هوای پخت تو افتاده در سرم

چندی ست جای غنچه ی لبخندت ای عزیز

گل کرده زخم پهلوی تو در برابرم

حسن لطفی

  ************************

گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد

یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد

شب شهادت زهرا علی به خود می‌گفت:

گل محـمدی من چه زود پرپر شد!

خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی

تمام گلشن غیب و شهود، پرپر شد

به باغ حسن کدام آفتاب ناب، افسرد

که در مدار افق هر چه بود، پرپر شد؟

برای تسلیت اهل باغ آمده بود

شقایقی که به صحرا کبود، پرپر شد

نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت

بنفشه ای که سحر در سجود، پرپر شد

ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزت داشت

گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد

 زکریا اخلاقی

  ************************

 شد حرمت بیت خدا شکسته

خاکم به سر، این در چرا شکسته

آل کسا در این سرا چو جمعند

شد حرمت آل کسا شکسته

مرآت حق نماست قلب آنان

سنگ جفا، آئینه ها شکسته

این در چو قبله گاه جبرئیل است

باب حریم کبریا شکسته

این جا ملک اذن ورود گیرد

از چیست باب این سرا شکسته؟

چون خانه ی مولود کعبه این جاست

شد حرمت بیت خدا شکسته

این خانه بیت رحمت الهی ست

دشمن چرا این باب را شکسته

ما بین این دیوار و در خدایا

آئینۀ احمد نما شکسته

زهرا بُوَد چون بضعه ی پیمبر

زین ضربه صدر مصطفی شکسته

از کشتن شش ماهه محسن او

قلب علیّ مرتضی شکسته

بر سینه دست غم چگونه کوبد؟

چون سینه ی صاحب عزا شکسته

 حبیب الله چایچیان

 ************************

چشم سپیده در هوایت تار مانده

جای نگاهت گوشه ی دیوار مانده

یکبار، آهسته از این کوچه گذشتی

جای قدم هایت ولی صد بار مانده

ای بی هوا غلطیده در کوچه، به دستت

رد هواداری یک بی یار مانده

توحید شد شرک خداوندان تزویر

توحید تو در مسلخ انکار مانده

افتان و خیزان رفتی اما تا همیشه

حرف تو بین کوچه و بازار مانده

بی بی! تمام عقده های من دوا شد

اما میان سینه ام ... مسمار مانده

حامد اهور

  ************************

 در بین کوچه های مدینه شهید شد

آن مادری که یک شبه مویش سپید شد

در، هم زبان به شکوه گشود و در آن غروب

آتش برای فتح حریمش کلید شد

در گیر و دار جزر و مد تازیانه ها

باران لطف اهل مدینه شدید شد

با آتشی که شعله کشید از در بهشت

آماده ی تسلی پهلو، حدید شد

دستش شکست و دامن حق را رها نکرد

بانوی خسته بانی رازی رشید شد

سیلی دست سنگی دیوار و دست باد

یعنی دو گوشواره ی او ناپدید شد

انداخت سایه دست کبودی به روی ماه

وقتی که آفتاب خدا بی مرید شد

این گونه بود عاقبت غربت امام

یک جامعه تباهِ دو فکر پلید شد

مشرک شدند بعد نبی مردمان شهر

تنها ببین مظاهر بت ها جدید شد

ریشه دواند در دل دین انحراف ها

دستان کینه نیز بر علت مزید شد

تا منبر رسول خدا نیم قرن بعد

جای شراب خواری ده ها یزید شد

آری حسین فاطمه در قتلگاه نه !

در بین کوچه های مدینه شهید شد

یوسف رحیمی

************************

اگر دیدی گل یاسی به روی چهره نم دارد

مپرس از درد و اندوهش مجال گریه کم دارد

نشاط صبحِ باغی را اگر طوفان به هم می زد

مپرس از باغبان حال نهالی را که غم دارد

چنان چه جسم بانویی شباهنگام تشییع شد

مپرس از مدفنش دیگر، ببین اصلاً حرم دارد؟!

به عکس قوم مشکوکی که بد کردند با زهرا

یقین کن روی رفتاری که دستت با قلم دارد

به رغم ظنّ عابرها زنی با چادری خاکی

و حتّی صورتی نیلی ضمیری محترم دارد

خلاف فعل بدکاران اگر سیلی نکشت او را

به پهلویش نباید زد که طفلی در شکم دارد

نمی خواهم برنجانم کسی را بی سبب اما

چگونه مرگ یک مادر چهل تن متهم دارد؟

کاظم بهمنی

************************

  بعد تو گشته در پریشانی

آسمانم همیشه بارانی

ای ستون دل علی بی تو

رفته این خانه رو به ویرانی

باغ هجده بهار زندگی ات

چقدر زود شد زمستانی

تو رسیدی به ساحلی آرام

من در این لحظه های طوفانی

سوره ی کوثرم، سر قبرت 

کار من گشته فاتحه خوانی

ای رهایی دهنده از آتش 

دل من را چرا بسوزانی؟

این همه می زنم صدات اما

تو مرا لحظه ای نمی خوانی

سخت سر در گمم بگو چه کنم

بین این کوچه های حیرانی

منم و صد هزار درد دلم

  تویی و یک مزار پنهانی

محسن عرب خالقی

 ************************

تا تیر غمت قلب مرا کرده نشانه

 آتش کشد از هر نفسم بی تو زبانه

 بردار سر از خاک غم ای ماه یگانه

 اطفال تو بیدار نشستند به خانه

 گویند پدر، مادر ما آمده یا نه

 تنها نه ز داغ تو همین بال و پرم سوخت

 آن گونه زدم ناله که پا تا به سرم سوخت

 خورشید صفت ماه ز آه سحرم سوخت

 تنها نه سراپای وجودم جگرم سوخت

 از بس که کشیدم ز جگر ناله شبانه

 بی همدمم و همدم شام و سحرم رفت

 زهرای جوان همسر نیکو سیرم رفت

 از دل نرود گر چه ز پیش نظرم رفت

 رکن دگرم همره رکن دگرم رفت

 ای کاش روانم شود از جسم روانه

 ای خاک چه شد همدم رنج و محن من

 کو مادر دلسوز حسین  و حسن من

 کو هم سخن زینب شیرین سخن من

 عالم همه جا آمده بیت الحزن من

 تا گشته نهان زیر گِل آن ماه یگانه

 یک عمر به هر مهلکه من پای نهادم

 چون رعد خروشیدم و چون کوه ستادم

 یک لحظه به آن مهلکه ها پشت ندادم

اما به غم مرگ تو از پای فتادم

از پای درانداخت مرا بی تو زمانه

با یاد تو بر شرح غمم خاتمه ای نیست

در هجر تو گر جان بدهم واهمه ای نیست

مرگ است حیاتی که در آن فاطمه ای نیست

خاموشم و بعد از تو مرا زمزمه ای نیست

زندان سیاهم شده بی روی تو خانه

برخیز و بیافکن به سوی ما نظری را

با ما به سرآور شب تاری، سحری را

بین دختر بی مادر خونین جگری را

چون می گذرد جوجه ی بی بال و پری را

گر مادر او باز نگردد سوی لانه

 غلامرضا سازگار

  ************************

در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است

 به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است

غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام

 که در قبیله ی تو زره پروری رسم است

حرم نداری و وقتی نمی شود بپرم

 شکسته بال شدن چون کبوتری رسم است

سلام دادن ما بر قد شکسته ی تو

 در این حسینیه ها پای هر دری رسم است

شبیه گریه ی تو گریه های مادرها

 ز داغ کوچه فقط زیر روسری رسم است

ز چشم زخمی خود کار می کشی بانو

 حسین و گریه بر او روز آخری رسم است

مرا ز کوچه به گودال نیزه ها بردی

 گریز روضه زدن جای دیگری رسم است

شکست پهلوی مردی میان یک گودال

 که سهم بردنِ از ارث مادری رسم است

 محسن حنیفی

  ************************

  بدون یار شدم، رفت آن که یارم بود

همان که وقت غم و غصّه غم گسارم بود

از این قنوت و از این دست های سرد تهی

مشخص است که هم دار و هم ندارم بود

مرا به تیغ نیازی نبود تا او بود

به ذوالفقار چه حاجت که ذوالفقارم بود

نکشت و کشت مرا، جان گرفت و هم جان داد

تبسّمش، که تسلّای جان زارم بود

هزار گل پس از او روی بسترش جا ماند

ولی مدینه نفهمید او بهارم بود

منم پیمبرِ بعد از پیمبر خاتم

که گریه وحی من و، چاه کوفه غارم بود

در آن زمان که عدو خواست تا مرا ببرد

جواب محکم زهرا «نمی گذارم» بود

سکوت کردم و آهی کشیدم آن وقتی-

که در نماز پسین، دومی کنارم بود

 پیمان طالبی

 ************************

شبیه درد رفتی و شدی در استخوان پنهان

نمی یابم تو را ای در جهان مانند جان پنهان

فرشته مست دنبال صدایش راه می افتد

کسی که می برد نام تو را زیر زبان پنهان

رمان آفرینش با علی جذاب شد اما

تو قدرت در تمام جمله های داستان پنهان

زمان جاهلیت هیچ فکرش را نمی کردند

کمال مردها باشد میان دختران پنهان

در اطراف رسول الله آگاهانه می دیدی

چه شیطانی ست پشت چهره های مهربان پنهان

همه دیدند حق تنهاست، پهلوی تو زد فریاد

صدایش ماند اما در سکوتی بی امان پنهان

خزان زودرس وقتی سراغ باغ می آید

که گل خوب است باشد از نگاه باغبان پنهان

تو از قلب علی دلباز تر قبری نمی خواهی

از اول بوده ای در بهترین جای جهان پنهان

تو جان حیدری - یعنی دوتایی یک نفر هستید

پس او خود را درون خاک کرده نیمه جان پنهان

به جز لاهوت هر جا دفن شد کوثر چنان باشد

که دریا را کنی زیر حباب استکان پنهان

قیام تو در اعماق زمین ساکت نمی ماند

که دارد دخترت در حنجره آتشفشان پنهان

و هجده سالگی پایان جریانت نخواهد بود

شدی چون خون به رگ ها، زیر جریان زمان پنهان

به حدی محوم از داغت که پیدایت نمی کردم

اگر می شد تنت در قبر حتی با نشان پنهان

هادی جانفدا

 ************************

شب های درد و نافله و بی قراری ام

چشم خداست شاهد شب زنده داری ام

گاهی میان گریه که از هوش می روم

اشک علی ست آن که میاید به یاری ام

چندی ست نان نپخته و کاری نکرده ام

شرمندۀ کنیزم از این خانه داری ام

پیری زودرس به سراغ من آمده

برگ و بری ندارم اگر چه بهاری ام

همسایه ها به مرگ من انگار راضی اند

دلگیر از این محله و این هم جواری ام

زخمم به یک اشاره دهن باز می کند

شب تا سحر مراقب این زخم کاری ام

آتش حریف سوره قرآن نمی شود

من کوثرم که در دل تاریخ جاری ام

من رهبرم علی ست که حق در مدار اوست

شکر خدا شهید ولایت مداری ام

 مصطفی متولی

 **********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی