کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها-۴

************************

در پیش خواهر از برادر گفتن عشق است

پیش برادر هم ز خواهر گفتن عشق است

از دختر موسی بن جعفر گفتن عشق است

از شافع صحرای محشر گفتن عشق است

 

در ماتمش زهرا پریشان گریه کرده

سینه زنان ، شاه خراسان گریه کرده

 

زهراست اما پهلویش خنجر نخورده

دوشیزه مانده غصه ی همسر نخورده

پیشانیش محکم به چوب در نخورده

یک مرتبه به یک حرامی بر نخورده

 

اما شبیه فاطمه خم راه رفته

این چند روز آخرش کم راه رفته

 

با تازیانه پیکرش شد لاله گون ، نه!

با چوبه ی محمل سرش شد غرق خون ، نه!

خلخال را از پایش کسی کرده برون ، نه!

اصلا نامحرمی دیده قدش را تاکنون ، نه!

 

اینجا فقط دور و برش سادات بودند

جاروکشان محضرش سادات بودند

 

در شام بر اشک تو خندیدند زینب

پیش تو ، سرنیزه رقصیدند زینب

کوچه به کوچه بر تو خندیدند زینب

آویزه از گوش تو دزدیدند زینب

 

اینجا به دستانم به غیر از گُل ندادند

اینجا مرا با نیزه هاشان هُل ندادند

********************

همشیره ات از تو گله بسیار دارد

حالی شبیه آتش نیزار دارد

اصلاً خبر داری که افتاده به بستر

اصلاًخبر داری تن بیمار دارد

حق میدهم نشناسی اَم خیلی شکسته م

چه می توان کرد عاشقی آثار دارد

ای کاش یک پیراهنت در پیش من بود

آغوشم این شب ها هوای یار دارد

در را که هرکس زد به خود گفتم تو هستی

یک منظر شوقی به جز دیدار دارد

سربسته می گویم به تو این حرف ها را

هر جمله ام در باطنش اسرار دارد

این شهر خیلی احترامم را نگه داشت

این شهر لطف و خوبیِ سرشار دارد

یکبار من را از شلوغی رد نکردند

با اینکه که خیلی کوچه و بازار دارد

اینجا نه یک نا محرمی نزدیک من شد

نه اینکه قصد اذیت و آزار دارد

نه دور تا دور من از اوباش پر شد

نه هچکس با تازیانه کار دارد

نه خانه ام ویرانه ای بی سقف و در شد

نه اینکه اصلاٌ ریزش آوار دارد

نه چادرم خاکی شده نه دست خورده

نه که غرورم زخم از انظار دارد

اوضاع عمه زینبم طوری دگر شد

از گریه ها یک عمر چشم تار دارد

نیمه تنش زخم است و نیمی هم کبود است

چه یادگاری ها ز نیزه دار دارد

********************

رضا باقریان

رادرانه ترین غم برای دو خواهر

تمام نوکریِ ما، فدای دو خواهر

کبوتریم و پروبال ما نمیخواهد

به ساحتی برود جز هوای دو خواهر

چه عاشقانه مرا مادرم بزرگم کرد

که شد عروج من از خاک پای دو خواهر

به رسم عاطفه ی خواهری فقط بوده

همیشه پشت برادر، دعای دو خواهر

قسم به شیر حلالش، که مادرم شده است

کنیز حلقه به گوش سرای دو خواهر

نشسته اند تمام پیمبران، آنجا

که مجلسی است برای عزای دو خواهر

یکی فدای حسین و یکی فدای رضا

تمام نوکریِ ما، فدای دو خواهر

رضا باقریان

********************

محـمد رضا بازرگانی

دختر شدى که نورِ چشمانِ پدر باشى

تا در دهانِ تلخِ عمرِ او شکر باشى

وقتى تو هستى مادرت تنها نمى ماند

دختر شدى تا که برایش همسفر باشى

دختر شدى تا در میان سیلِ جمعیت

تنها تو از بغضِ برادر با خبر باشى

تو غنچه ى خندانِ باغِ زندگى بودى

طوفان ولى نگذاشت تا بى دردسر باشى

گنجشکِ معصوم و نحیفِ آسمانِ ما

آتش دلش مى خواست تو بى بال و پر باشى

تو از تبارِ شبنمى، از جنسِ بارانى

حقت نبوده غرق در خون جگر باشى

یا اینکه شب، جاى نوازش هاى بابایت

در انتظارِ جیغِ آژیرِ خطر باشى

گل، خانه اش گلخانه است آخر چرا پس تو

باید میان خاک و خُل ها دربدر باشى؟

من خوب مى دانم که بین قوم کرکس ها

بسیار دشوار است که "شانه به سر" باشى

"إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ..." تو این را خوب از بر کن

باید که در شب هم به امید سحر باشى

************************

حسن لطفی

گرچه از دوریِ برادر خود

ذره ذره مریض تر می شد

عوضش میهمان مردم قم

لحظه لحظه عزیزتر می شد

تا بیایی تبرکی ببرند

همه درهای خانه ها وا بود

در میان اهالی این شهر

سر مهمانی تو دعوا بود

خوب شد پرده های محمل تو

هر کجا رفته ای حجابت شد

خوب شد با محارمت بودی

زانویی خم شد و رکابت شد

آب پاشیده اند و خاک مسیر

ذره ای روی چادرت ننشست

رد نشد ناقه ی تو از بازار

محمل چوبی ات سرت نشکست

کوچه ها ازدحام داشت اما

سرِ این شهر رو به پایین است

می روی کوچه کوچه می گویی

ضربِ شامی عجب سنگین است

می رسی و حواس مردم هست

آب در دلت تکان نخورد

از کنارِ خرابه رد نشوی

یا نگاهت به خیزران نخورد

دختری بود با شما یا نه؟

که اگر بود غصه ای کم داشت

جای زنجیر و خار و نامحرم

گرد خود چند چشم محرم داشت

معجرت احترام خود دارد

چه خیالی اگر برادر نیست

روی سرهایشان طبق آمد

ولی اینبار روی آن سر نیست

آه بیماری و همه بیمار

شهر قم شد مریضِ روضه ی تو

حرف دختر شد و دلت لرزید

شده وقت گریز روضه ی تو

عمه اش گفت خوب شد خوابید

چند شب بود تا سحر بیدار

کمکم کن رباب جای زمین

سر او را به دامنت بگذار

آمد از بین بازوان سر را

تا که بردارد عمه اش ای داد

یک طرف دخترک سرش خم شد

یک طرف سر به روی خاک افتاد

*******************

سید پوریا هاشمی

کشیده اند سوی گنبدش پر ما را

پر از مکاشفه کردند ساغر ما را

سراغ فاطمه را از کریمه میگیرم

که میدهد حرمش بوی مادر ما را

اگر شفیعه شده پس خیالها تخت است

درست میکند او کار محشر ما را

مقابل حرمش خم شدیم یک دفعه

رساند پای ضریح رضا سر ما را

نداشت هیچ زنی در میان آل الله

مقام دختر موسی بن جعفر ما را

اگرچه حضرت معصومه جلوه زهراست

میان این دو زمظلومیت تفاوت هاست

نماز هرشب بی بی ما نشسته نبود

نرفت پشت در و دنده اش شکسته نبود

کسی قلاف به بازوی لاغرش که نزد

و بند بند تن او زهم گسسته نبود

همیشه نان و غذایش براه بود اینجا

نبود چرخش دستاس.خون به دسته نبود

نرفت پای برهنه به کوچه کوچه ی قم

دوان دوان پی مولا نرفت خسته نبود

بجای چند نفر مشت و تازیانه نخورد

شبیه حضرت زینب که دست بسته نبود

کسی به عمد رهش را به خانه دور نکرد

کریمه از سر بازار قم عبور نکرد

*******************

حضرت خورشید چشمم خاک پات

سر زدی بی بی به ما بیجاره ها

از کویر قم گلستان ساختی

در شدند امروز سنگ خاره ها

انتطار نوکرانت سررسید

قاصد آمد با خبرهای بهشت

برزمین قم رسیده پای تو

وا شده بر این زمین پای بهشت

تو کریمه عالمه معصومه ای

زینب و زهرای دیگر الدخیل

پاره ی قلب علی موسی الرضا

دختر موسی بن جعفر الدخیل

چادرت را بر سر ماهم بکش

گرچه تو معصومه ای و ما بدیم

ما گدایان امام هشتمیم

بی قرار راه قم تا مشهدیم

با چه ارج و قرب خوبی آمدی

مردها سر را به زیر انداختند

محملت پوشیده ی پوشیده بود

دور تو زنها حفاظی ساختند

خانه ات در بهترین جای قم است

یک به یک همسایه هایت سیدند

تا غم غربت نباشد در دلت

لحظه لحظه پای بوست آمدند

ازتو پنهان نیست خانم قلب من

رفته بین کوچه های تنگ شام

عمه جانت دست بسته بی سپر

خیره بر قدیسه ها چشم عوام

پیچش شلاق ها جای خودش

نوبت درد شدید شانه شد

عذر میخواهم برای روضه ام

جای خواب عمه ات ویرانه شد...

*******************

محـمد رضا رضایی

گِرفته صحنِ تو آنقدر بوی مادر را

که با تو خوانده ام آیه به آیه کوثر را

بعید نیست که آرامشِ حریمِ شما

به سمت تو بِکِشَد آهوی برادر را

ز کافری که گرفته شفا، یقین کردم

که میکِشی تنِ کفتار رختِ کفتر را

پناه گاهِ یتیمان شده حرم، وقتی

که صحن آینه دارد شمیمِ مادر را

نشد که سفره بیاندازی و کسی نَخورَد

و خانه اش نَبَرد رزقِ صد برابر را

و بعدِ قصه ی آن کوچه و دَر و مادر

چه زود باز نِمایی به روی ما " در " را

محـمد رضا رضایی

*******************

حبیب نیازی

من و زیارت و این حاجت زبانزدِ من

شما قبیله ی سادات و عشقِ بی حدِ من

شما امید ، شما رحمتِ خدای رحیم

که با دعای شما خوب میشود بدِ من

گدا شدن سرِ هر جاده ای نمی ارزد

به قم کشیده شده راهِ رفت و آمدِ من

گناهکار ؛ قیامت کریمه  میخواهد

به کارِ باورم آمد صدای اشهدِ من

مرام فاطمه ها دستگیری  فقراست

همین بس است برای دل مرددِ من

دخیل حضرت خانم دخیل محترمه

یگانه خواهر آقای شهر مشهد من

در آسمان کرامت کبوترم که خوشم

غلام دختر موسی بن جعفرم که خوشم

حرم، کریمه، کرم گریه ی گدا  بانو

چقدر دستِ پر است این گدای با بانو

یا عمَّةَ ولی الله السلامُ علیک...

همه غلام و کنیز شما ، شما بانو

ای استجابت ما ، "اشفعی لی فی الجنه"

دخیل های دعا و گره گشا بانو

چقدر زائر خوشحال از کنارِ شما...

دخیل وا شده را بُرده کربلا بانو

نشان قبر بدون نشانه را تنها

خدای فاطمه داده نشان ما بانو

تمام مردم ما چاکر حجاب توأند

قسم به نامه ی آقا امام رضا بانو

حساب فاطمه این بود و انتخاب شدیم

غلام غیرتی آل بوتراب شدیم

تمایل است که تا قم تمایلت بدهند

به دستگیری محمل تعادلت بدهند

سرت به چوبه محمل چه خوب که نگرفت

تکان به ناقه ندادند تا گُلت بدهند

دم پیاده شدن ازدحام بود ولی

نه که دقیقه ای حتی  تعلّلت بدهند

مباد پا بخورد، احترام  چادری ات

اجازه ای بده، دست توسلت بدهند

از آن قدیم علی اعتماد داشت به ما

محال بود که زنجیر یا غُلت بدهند

خدا نخواست که ای زینبِ امام رضا

به دست نیزه سر کوچه ها هُلت بدهند

گریزِ روضه ی زینب وَ شام پس فاش است

مسیر خواهر عبّاس ، بینِ  اوباش است

حبیب نیازی

*******************

محـمد حسن بیات لو

در این روزگاری که دل بیقرار است

گدای کریمه  شدن افتخار است

ثواب زیارت برایم نوشتند

خودم نه دلم سوی تو رهسپار است

دوباره حرم قسمتم نه نشد - آه

چقدر این دل بی نوا بد بیار است

چنان گنبدت جلوه دارد که انگار

حریم تو در آسمان ها مدار است

کسی که قدم می زند در حیاطت

روی فرش بال ملائک سوار است

نگاهت مرا از غریبی در آورد

ببین خنده روی لبم آشکار است

همین هم نشان از کرم خانه دارد

گدا زاده ای با شما همجوار است

کریمه ! کرم کن گدای خودت را

گدایی که در ماتمت سوگوار است

چکید اشک تو بر زمین،بعد از آن بود

که از ساوه تا قم درخت انار است

دلم خون شده از غم ماجرایت

دلت  تنگ  بوده  برای رضایت

*******************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی