کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت امام کاظم علیه السلام۲

×××××××××××××××××××

زندان صبر بود و هوای رضای او

شوقش کشیده بود به خلوت سرای او

زندان نبود، چاه پر از کینه بود و بس

زنده به گور کردن آیئنه بود و بس

زندان نبود یک قفس زیر خاک بود

هر کس نفس نداشت در آن جا هلاک بود

زندان نبود، کرب و بلای دوباره بود

یک قتلگاه مخفی پر استعاره بود

زندان نبود یوسف در بین چاه بود

زندان نبود گودی یک قتلگاه بود

زنجیر بود و آینه بود و نگاه بود

تصویر هر چه بود، کبود و سیاه بود

زنجیر را به گردن آیینه بسته اند

صحن و سرای آینه را هم شکسته اند

دیگر کسی به نور کنایه نمی زند

شلاق روی صورت آیه نمی زند

می خواستند ظلم به آل علی کنند

می خواستند روز و شبش را یکی کنند

هر کس که می رسید در آن جا ادب نداشت

جز ناسزا کلام خوشی روی لب نداشت

حتی نماز و روزه در آن جا بهانه بود

افطار روزه دار خدا تازیانه بود

باران گرفته و همه ی شب گریسته

گاهی به حال معجر زینب گریسته

زندان نبود روضه گودال یار بود

هر شب برای عمۀ خود بی قرار بود

حرف از اسارت و غل و زنجیر یار بود

زینب میان جمعیت نیزه دار بود

در شهر شام غیرت و شرم و حیا نبود

زندان برای دختر زهرا روا نبود

رحمان نوازنی
××××××××××××××××××××××××××

موسی شدی که معجزه ای دست و پا کنی

راهی برای رد شدن قوم وا کنی

زنجیر های زیر گلویت مزاحم اند

فرصت نمی دهند خودت را دعا کنی

در یک بدن به جای همه درد می کشی

می خواستی تمام خودت را فدا کنی

وقت اذان مغرب این تازیانه هاست

وقتش رسیده است که افطار وا کنی

مثل علی عروج نمازت امان نداد

فکری به حال فاصله ساق پا کنی

عیسی مسیح من به صلیبت کشیده اند

این گونه بهتر است خدا را صدا کنی

حالا میان قحطی تابوت های شهر

باید به تخته های دری اکتفا کنی

علی اکبر لطیفیان
××××××××××××××××××××××××××

چشم هایت اگر چه طوفانی

قلبت اما صبور و آرام است

شوق پرواز در دلت جاریست

شب اندوه رو به اتمام است

روح تو آنقدر سبکبار است

که اسیر قفس نخواهد شد

لحظه ای با مظاهر دنیا

همدم و همنفس نخواهد شد

کور خوانده کسی که می خواهد

بسته بیند شکوه بالت را

چشم اگر واکنند می بینند

جبروت تو را، جلالت را

چه غم از این که گوشه زندان

شب و روزش کبود و ظلمانیست

در کنار فروغ چشمانت

جلوه آفتاب پیدا نیست

همدمی غیر اشک و شیون نیست

در سحرگاه خیس تنهائیت

می شود در غروب عاطفه ها

تازیانه انیس تنهائیت

راوی اوج غربت و درد است

آه و أمّن یجیب تو هر روز

گریه در گریه: «رَبِّ خَلِّصنِی»

ندبه های غریب تو هر روز

یوسف رحیمی
××××××××××××××××××××××××××
زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده

خواست پرواز کند دید پرش افتاده

می شود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست

بس که شلاق به جان کمرش افتاده

آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد

چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده

گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد

چند تاری مژه از پلک ترش افتاده

هر کس ایام کهنسالی عصا می خواهد

پسرش نیست ببیند پدرش افتاده

آن که از کودکی اش مورد حرمت بوده ست

سر پیری به چه جایی گذرش افتاده

به جراحات تنش ربط ندارد اشکش

حتم دارم که به یاد پسرش افتاده

حسین رستمی
××××××××××××××××××××××××××
من کیستم ولی خداوند اکبرم
آیینۀ تمام نمای پیمبرم
آرام جان فاطمه و نجل حیدرم
باب‌الحوائج همه موسی‌بن‌جعفرم
مولای کائنات و امام سما و ارض
بر جن و انس هادی و مولا و رهبرم
امروز باب حاجت خلقم به کاظمین
فردا پناه خلق به صحرای محشرم
هر سال و ماه و هفته و هر روز و شب رسد
هر دم به جن و انس و ملک فیض دیگرم
دریای نور شش دُرِ ناب محمّدی
بر شش سپهر نور فروزنده اخترم
قرآن روی دست ششم حجت خدا
بر روی سینه همچو رضا هست کوثرم
هنگام کظم غیظ به خلق محمدی
ریزد فرو به خنده ز لب در و گوهرم
من نخل باغ وحیم و سنگم اگر زنند
ریزد هماره میوۀ توحید از برم
گنجینۀ علوم خدا سینۀ من است
تا حشر بر کتاب خداوند داورم
تنها خداست مادح ما خاندان و بس
من از ثنای خلق دو عالم فراترم
من مشعل هدایتم و با فروغ خود
در تیرگی به قلب شما نورگسترم
تنها نه باب حاجت خلقم در این جهان
در روز حشر هم به شما یار و یاورم
من پیشتاز و رهبر آزادمردی‌ام
زنجیر گشته اسلحه و حبس سنگرم
در مکتب منور و مشعل فروز وحی
در پیکر ولایت روح مطهرم
در حلقه‌های سلسله بین سیاه چال
نام خدا به لب شده ذکر مکررم
سجاده: خاک و آب وضو: اشکِ نیمه‌شب
این سجده‌های دائم و این دیدۀ ترم
مانند یک جنین که در آغوش مادر است
شب تا به صبح بر سر زانو بوَد سرم
پایم میان سلسله چشمم بوَد به در
گویی نشسته است رضا در برابرم
با هر نفس که می‌کشم انگار می‌‌کنم
باشد درون حبس نفس‌های آخرم
وقتی که تازیانه زند خصم بر تنم
گریم به یاد پیکر مجروح مادرم
زندان من چراغ ندارد خدا گواست
چون شمع آب گشته در این حبس پیکرم
ممکن نبود و نیست در این تیرگی دمی
بر زخم‌های سلسلۀ خویش بنگرم
با تازیانه خصم مرا می‌زد و نگفت
چیزی بجا نمانده ز اندام لاغرم
آزادی‌ام چه فایده دارد از این قفس
وقتی شکسته بال من و ریخته پرم

سوز درون «میثم» خونین جگر شود
هـر دم که بـاد می‌دهد از سینۀ آذرم

غلامرضاسازگار

××××××××××××××××××××××××××
ای بـاب مـراد خلق عالم      سر تا به قدم رسول‌اکرم

هفتم ولـی خدای منـان        مهر تو روان دین و ایمان

قرص قمرِ امام صادق            نور بصرِ امام صادق

گفتـار تو چون کلام قرآن          در هـر نفست پیام قرآن

صحـن تو تمـام آسمان‌ها         دوران امـامتت زمـان‌هـا

چشم همـه بـر عنـایت تو         سرمایـۀ‌ مـا ولایـت تـو

تو بـاب مـراد عالـم استی        تـو کعبـۀ روح آدم استی

تو دسـت عنـایت خـدایی         از خلق جهان گره‌گشایی

ای روح، کبوتـر حــریمت          عالم همه بر در حـریمت

موسایی و عالم است طورت     گردیده کلیم، غرق نورت

دل‌های شکسته کاظمینت       خواندنـد امـام، عالمینت

از دسـت تـو کار حیدر آید          ز انگشت تو فتح خیبر آید

در حبسی و خلق، پای‌بستت    سررشتۀ آسمان به دستت

معـراج تـو بود قعر زندان           خلوتگـه ذات حی منان

پیشانی خود نهاده بر خاک        بگذاشته پا به فرق افلاک

گردیـده نمـاز، سرفرازت          آورده نـماز بـــر نمـازت

زندان شده محفل وصالت      آغوش خـدای ذوالجلالت

زنجیـر، سلام بر تو می‌داد        از دوست پیام بر تو می‌داد

ای گل ز تو آبـرو گـرفته      محبوبِ به حبس خو گرفته

زندان تو لطف کامل ماست       اشک تو چراغ محفل ماست

اینجا که فراق نیست در بین      بر توست مقام قاب قوسین

اینجا که تجلی خدایی‌ست      تاریکی حبس، روشنایی‌ست

افسوس که حرمتت شکستند  بازوی تو را به حبس بستند

در شأن تو شاخه‌های گل بود     کی شأن تو حلقه‌های غل بود؟

زجرت به هـزار قهـر دادند         در زیر شکنجه زهر دادند

زندانــی عتــرت پیمبــر           افسوس که لحظه‌های آخر

دل شیفتـۀ مدینـه‌ات بـود         زنجیر به روی سینه‌ات بود

پیوستـه سـلام بی‌نیـازت         بر لحظۀ آخـرین نمـازت

با آن همه دختـر و پسرها         رفتی ز جهان غریب و تنها

معصومه کجاست تا که آید        زنجیـر ز گـردنت گشاید؟

با آن که به حبس می‌زدی پر      تابوت تو گشته تختـۀ در

مردم که جنازۀ تـو دیدند           فریاد ز سـوز دل کشیدند

تابوت تو را به شهر غربت         بردنـد ولـی به اوج عزت

بعد از ضرباتِ حلقـۀ غل           تابوت تو گشت غرق در گل

دیگـر نزدنـد تیــر کینت      کی سنگ زدند بر جبینت؟

دیگر نبرید کس سرت را           دیگـر نزدنــد دختـرت را

تا از جگرش شراره خیزد          «میثم» به غم تو اشک ریزد

غلامرضاسازگار
××××××××××××××××××××××××××
آن که آهش در دل هفت آسمان تأثیر داشت

روزها در کنج زندان نالۀ شبگیر داشت

باب حاجات خلایق بود و پیش اهل فضل

باب جود و بخشش او یک جهان تفسیر داشت

آفتابی ذره پرور بود در مُلک وجود

مُلک دل ها را به مهر خویش در تسخیر داشت

لب زحق گوئی نمی بست آن امام راستین

گرچه روز و شب به پا و گردنش زنجیر داشت

بیمی از روبه مرامان جهان در دل نداشت

شیر در زنجیر بود و ناله ای چون شیرداشت

روزها را روزه بود و شام در راز و نیاز

با چنین اخلاص و تقوا جنگ با تزویر داشت

من نمی دانم چرا آن زندگی بخش جهان

از تمام زندگانی جان و قلبی سیر داشت

ای «وفائی» روز آزادی از آن زندان مدام

بر سر سجادۀ سبز دعا تکبیر داشت

سیدهاشم وفایی
××××××××××××××××××××××××××
رنج زندان بلا گر چه غمی سنگین است

یاری شیعه ی من درد مرا تسکین است

من به زنجیر شدم تا بشر آزاد شود

هر که آزاد نشد زندگی اش ننگین است

کنج زندان بلا دامن سینای من است

صد چو موساست بر درگه ما مسکین است

بت نمرود زمان را شکستیم با صبر

بین ما بت شکنان بت شکنی آئین است

تلخ کامی من و زهر جفا مشکل نیست

مشکل این است که یهودی هدفش توهین است

هیچ غم نیست که بر بی کسی ام می خندند

غصه دارم که عدو بد دهن و بی دین است

ما بلا را اگر این گونه خریدیم به جان

به هدایت شدن شیعه بلا شیرین است

نیتم بود شریک غم مادر بشوم

تازه دانستم عجب دست ستم سنگین است

این همه زجر برای تو کشیدم مادر

لگدش داد نشان دنده شکستن این است

ناسزا گفت بسی گر چه نباید می گفت

این ره و رسم همان رسم و ره دیرین است

از سحر تا دم افطار مرا رنجاندند

سفره ی روزه و افطار عجب رنگین است

استخوانم  که شکستند قیامم تا شد

بس قدم خم شده گویی که سرم پایین است

جای هر گونه شکنجه به تنم یافت شود

صورت فاطمی ام تابلوی تزیین است

مشت دندان شکنش از لج یا زهرا بود

هر که یا فاطمه گوید دهنش خونین است

سینه ام تنگ شد و شکوه به مادر بردم

چون ار این ناحیه هر خواسته ام تأمین است

کار از کار گذشته به خدا تشنه لبم

جگرم مثل لبم پر ترک و پر چین است

محمودژولیده
××××××××××××××××××××××××××
از همان روز ازل خاک مرا، آب تو را

دست معمار از احسان به هم آمیخته است

و شدی باب حوائج، و شدم سائل تو

دست ها را به عبای تو در آویخته است

آسمان جای شما بود، ولی حیف چه شد

آب باران به دل چاه فرو ریخته است؟

من از این واقعه تا روز جزا حیرانم

و بنا بود که محراب دعایت بشود

ولی افسوس در این چاه زمین گیر شدی

صورتت رنگ عوض کرده، عذارت نیلی ست

چه بلائی به سرت آمده که پیر شدی؟

تو همانی که به جبریل پر و بال دهد

پس چگونه بنویسیم که زنجیر شدی…؟

من تو را بانی جبرئیل امین می دانم

چارده سال تو را گوشه زندان دیدم

چارده قرن اگر گریه کنم باز کم است

استخوان هات چو گیسوت مجعد شده اند

این هم از همرهی آهن و زنجیر و نـم است

و شنیدم بدنت چون پر گل نازک شد

زیر این نازکِ گل، قامت خورشید خم است

در عزایت همه ی عمر، رثا می خوانم

چه غریبانه روی تخته‌ی در می رفتی

بال و پرهای پرستوئی ات  هر جا می ریخت

دهنی یخ زده آن روز جگرها را سوخت

آتشی تلخ به کام همه دنیا می ریخت

پسری آمده بود و… پدری را می برد

اشک ها بود که در غصه بابا می ریخت

باز  از گریه معصومه ی تو گریانم

تا نوشتم در و آتش، قلم از سینه شکست

عرق خجلت پیشانی دنیا می ریخت

گر چه باور نتوان کرد ولی دیده شده ست

رد پای گل نی را که به صحرا می ریخت

سال ها در پی این نیزه‌ی سرگردانم

تا مگر لب بگشاید بشود قرآنم
حوتی
××××××××××××××××××××××××××
چون سرو همیشه راست قامت بودی

معنای شرافت و شهامت بودی

در بهت سکوت ظلم هارون عمری

فریاد رسای استقامت بودی

×××

درشام و سحر ز اشک خود غوغا کرد

احیاء مرام مادرش زهرا کرد

جان داد اگر چه او به کنج زندان

منشور رهائی بشر امضا کرد

×××

چون موج به هر کرانه می خوردی تو

بس طعنه از این زمانه می خوردی تو

از دست عدو به جرم حق خواهی و عشق

چون فاطمه تازیانه می خوردی تو

سیدهاشم وفایی

××××××××××××××××××


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی