کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار استقبال محرم - 6

************************

محسن ناصحی

در خودم مانده بودم و ناگاه تا به خود آمدم محرم شد

چشم بستم درون خود باشم کربلای غمت مجسّم شد

همه ی آنچه روضه خوان می گفت پشت این چشم بسته می دیدم

بی خود از خود سیاه پوشیدم کار ده روزم اشک و ماتم شد

عبد بودن ، غلامتان بودن آرزوی محال و دوری بود

هرکجا سر زدم نشد امّا وسط روضه ی تو کم کم شد

در زمین ما در آسمانها هم جمع پیغمبران عزادارت

سینه زن نوح ، گریه کُن عیسی ، روضه خوان غم تو آدم شد

رشته اتّصال من با تو نخ پرچم سیاه هیأت بود

من که ممنونم از علمدارت باز دستم دخیل پرچم شد

معتقد بودم از همان اول عشق یعنی حسین یعنی تو

وسط روضه ی سه ساله و شام اعتقادم به عشق محکم شد

راستی دخترم همین امشب تشنه ی آب شد لبش خشکید

یادم افتاد چشم نم دارت با نگاه رقیّه پر غم شد

یادم آمد که مشک بی سقّا التماس لب تو را می کرد

یادم آمد رسیدی و قدّت از کمر تا شد از کمر خم شد

 ************************
مجتبی روشن روان

بی تو زمین زمینۀ خرّم شدن نداشت

نسل بشر لـیاقت آدم شدن نداشت

ای عشق کُل، که کل جهان جزء کُلِّ توست

بی تو جهان شهامت عالم شدن نداشت

ای حُرمت قبیلۀ قبله، بدون تو...

بیت الحرام، قدر معظّم شدن نداشت

هاجر سلام بر لب شش ماهۀ تو داد

زمزم وگرنه جوشش زمزم شدن نداشت

بی گریه بر غمت به جمال جمیل حق

چشم کسی اجازۀ مَحرم شدن نداشت

این جوش خون توست وگرنه کسی دلِ_

_آمادۀ عزای محرّم شدن نداشت

حرف شفاعت تو اگر در میان نبود

صف های روز حشر منظّم شدن نداشت

  ************************
عباس شاه زیدی

حال و هوای کوچه، غم‌آلود و درهم است

پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است

می‌گرید آسمان و زمین، در محرّمت

طوفانی از حماسه به پا می‌کند غمت

ابلاغ می‌کنند به یاران، سلام تو

قد می‌کشند باز علم‌ها، به نام تو

هر جا که نام توست، مکان فرشته است

بر هر کتیبه‌ای که ببینی، نوشته است

«باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»

باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم

باید در این مقام، شبی را سحر کنیم

با کاروان گریه، مسافر شدم تو را

امشب در این حسینیه زائر شدم تو را

تا گفتم «اَلسلامُ عَلیکُم» دلم شکست

نام حسین، بند دلم را، ز هم گسست

دیدم که ابرهای جهان، گریه می‌کنند

در ماتمت زمین و زمان، گریه می‌کنند

دیدم «عزای اشرف اولاد آدم است»

دیدم «سر ملائکه بر زانوی غم است»

رفتم که شرح عصمت «ثارُ اللَّهی» کنم

چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم

خورشید رنگ و بوی تغیّر گرفته بود

تنگ غروب بود و فلک گُر گرفته بود

ای تشنه‌کام! بود و نبود تو را چه شد؟

سقّایِ یاس‌های کبودِ تو را چه شد؟

بر اوج نیزه‌ها، کلمات تو جاری است

این قصّه، قصّهٔ تَبَر و استواری است

ای اسم اعظمت به زبانم، عَلَی الدَّوام

ما جاءَ غَیرُ اِسمُکَ فی مُنتَهَی الکَلام

آیین من تویی، که تویی دین راستین

بَل ما وَجَدتُ غَیرَکَ فی قَلبِیَ الحَزین

آن بحر پر خروش، دگر بی‌خروش بود

خورشید تکّه تکّهٔ زینب، خموش بود

 ************************
علی ذوالقدر

آنچنان که بارش باران نم نم دیدنی است

چشم خیس گریه کن های شماهم دیدنی است

هم نزول حضرت جبریل سوی روضه ها

هم گدایی کردن امثال حاتم دیدنی است

اکثر ایام گرچه خالی از زیبایی است

چهره این شهر در ماه محرم دیدنی است

ظاهر آراسته خوب است اما این دهه

صورت زخمی و موی نامنظم دیدنی است

می شود معشوق با لبخند زیباتر ولی

چهره ی هرعاشقی همراه با غم دیدنی است

صحنه ای از مرقدت نقش است در اندیشه ها

کربلا بالای گنبد موج پرچم دیدنی است

مثل آن روزی که یک عاشق به دلبر میرسد

لحظه پیوستن شاه و گدا هم دیدنی است

عشق بازی از نگاه مسلم و حر و حبیب

باغریبی، سر به زیری، قامت خم دیدنی است

یا غیاث المستغیثین منی هنگام مرگ

میزبانی تو در آن واپسین دم دیدنی است

درمیان نامه اعمال در محشر فقط

روزهایی که برایت گریه کردم دیدنی است

کاش میفهمید اهریمن که در ملک وجود

حلقه خاتم به دست شاه عالم دیدنی است

 ************************

مجتبی روشن روان

چگونه شکر بگویم؟ که زنده ماندم و دیدم

رسیده نوبت گریه دمیده ماه محرم

چگونه شکر بگویم؟ که زیر سایه ی پرچم

کنار حضرت زهرا نشانده اند مراهم!

چگونه شکر بگویم؟ چگونه شکر بگویم؟

دوباره گرم گلوی بریده است گلویم!

چگونه شکر بگویم که بنده... نوکرتانم؟

همیشه طالب فیض عظیمِ محضرتانم

تمام سال گدای کنار معبرتانم

غلام لطف لطیفِ نگاه مادرتانم

ستاره های هدایت، موالیان کرامت!

من و هراس قیامت، شما و لطف و عنایت

شما... ولیّ خدا، من شکسته ی غمتانم

شما دلیلِ شفا، من مریض یک دمتانم

شما نسیم صفا، من غبار مقدمتانم

شما امیر وفا، من اسیر پرچمتانم

ز دست عشق شما که زدید شعله به جانم

چرا غزل ننویسم؟ چرا ترانه نخوانم؟

درست مثل قناری، قناریِ لبتانم

شبیه ماه، گرفتار خلوت شبتانم

همیشه مشتری روضه های پُر تبتانم

چه میشود که ببینم شبی مقرّبتانم؟

همان که اول خلقت اساسنامه نوشته

مرا به راه ولایت دریده جامه نوشته

من و نگاه شما و پناه صحن و سراتان

چگونه شکر کنم که شدم مدیحه سراتان؟

شکسته باد سری که زمین نخورده به پاتان

فرشته های خدایی مقیم بزم عزاتان

به شوق بارش رحمت، غریق زمزمه هستم

دخیل بزم عزای عزیز فاطمه هستم

عزای هستی عالم عزای عشق مجسّم!

عزای کشته ی تشنه عزای صاحب زمزم

عزای یک سر بر نی عزای یک تن درهم

بخوان که جان بسپارم ز داغ وارث آدم

"سری به نیزه بلند است در برابر زینب

خداکند که نباشد سر برادر زینب"

 ************************

 مهدی رحیمی

به گوش تیر گفتا تیغ، بی سر کردنش با من

اگر چشمی به سوگش خشک شد ، تَر کردنش با من

تو کارت را بکن با شعبه ها من هم حواسم هست

حسین اکبر اگر آورد، اصغر کردنش با من

جواب تیغ را تیر اینچنین از روی زه پَر داد

اگر اصغر بیارد ذبحِ اکبر کردنش با من

اگر که لاله ی عباسی خود را حسین آورد

تو دستش را بزن ای تیغ،پر پر کردنش با من

رها شد نیزه ای و گفت مسئولیت این سر

از اینجا تا شبِ تقدیمِ دختر کردنش با من

صدای نیزه را خاری شنید و گفت بعد از ظهر؛

ز خیمه هر که آمد سَدِّ مَعبَر کردنش با من

یقیناً شیشه ی پای رقیه بی تَرَک مانده

مغیلان را خَبر کردم مشجّر کردنش با من

همین طور اسبی از آن دور با نُه اسب دیگر گفت

شبیه قاسمش ، چندیدن برابر کردنش با من

 ************************
امیر عظیمی

دوباره می رسد از ره، صدای پای محرم

سلام ماه حسین جان و گریه های محرم

چه نفس های شریفی که می شوند در این ماه

شبیه کعبه سیه پوش ماجرای محرم

چه سینه ها که بسوزند در مصائب ارباب

چه اشک ها که بریزند در عزای محرم

به روی پیرهن مشکی ام نوشته ام امسال

منم گدای حسین و منم گدای محرم

تمام سال صدای حسین حسین می آید

از آن دلی که شود سخت مبتلای محرم

پیام فاطمه این است: شیعیان حسینم!

سلوک روضه بگیرید پا به پای محرم

سلام روضه ی غربت، سلام حضرت مسلم

چه حیف شد نرسیدی به ابتدای محرم

حسین می رسد و کربلاست مقصدش، اما

امان ز کرب عظیم و غم و بلای محرم

 ************************

قاسم نعمتی

محرم آمده شکر خدا کنیم همه

به گریه محشر کبرى به پا کنیم همه

به شکر اینکه رسیدیم به عزاى حسین

ز سینه عقده ی یک ساله وا کنیم همه

همه حسینیه ها تحت قبه ی یار است

رسیده وقت اجابت دعا کنیم همه

با نام یک یک ما صدا زده زهرا

به اذن او پسرش را صدا کنیم همه

دوباره فاطمه در عرش مو پریشان است

به ناله حق نمک را ادا کنیم همه

حسین کشته ی اشک و ما طبیب حسین

به اشک زخم تن او دوا کنیم همه

خدا به عشق حسینش گناه ما بخشید

ازین به بعد ز آقا حیا کنیم همه

قسم به عشق محرم بهار مردن ماست

تمام زندگى خود فدا کنیم همه

حلال تیغ هلال است خون سینه زنان

حرام باد که چون و چرا کنیم همه

قسم به نام خمینى و غیرت شهدا

در این مسیر به او اقتدا کنیم همه

به یک سلام ازین راه دور بر ارباب

دل شکسته ی خود کربلا کنیم همه

تنى بدون کفن روى خاک صحرا بود

همیشه گریه بر آن بوریا کنیم همه

سلام بر حرم عرش عزیز خدا

سلام ما به حسین غریب کرببلا

************************
احمد بابایی

نان گرمِ روضه را از شور می گیریم ما

از تنور سرد دوزخ، نور می گیریم ما

سردرِ هر بیت، پرچم می زنیم از اشک خویش

آخرِ شیرین زبانی، شور می گیریم ما

***

از «شب اول»، چو مسلم، کوچه گردِ کوفه ایم

تو بگو آئینه، پیش کور می گیریم ما

فصلِ ماهیگیری ار رودِ گل آلودِ وفاست

پیش پای چشم مردم، تور می گیریم ما

در «شب دوم» صدای کاروان را بشنوید!

حالِ موسی را خبر از طور می گیریم ما

شد «شب سوم» بساط گریه هامان جور شد...

پس سراغِ سیلی ناجور میگیریم ما

شاعریم و تورمان کرده است خاتون حسین!

روضه ی فاش از رخِ مستور می گیریم ما

آن شبِ قدری که می گویند، یلدای غم است

یک «شب سوم» برای درک این روضه، کم است

جسم زهرا را مثال از حور می گیریم ما

شاعریم و با رقیه ، اهل مضمون می شویم

پیش نور چهره اش منشور می گیریم ما

در «شبِ چارم» فقط: «دایی حسن»... «دایی حسین»

هردو خواهر زاده را منظور می گیریم ما

***

در حنابندانِ قاسم، از حسن جانِ حسین

حاجتِ خود، چشمِ دشمن، کور...! می گیریم ما

ما عوامیم و شبِ قاسم، اگر کِل می کشیم

روضه ای گمگشته را مشهور می گیریم ما

***

تا شب هشتم اگر عمرِ خماری راه داد

شیشه شیشه در بغل، انگور می گیریم ما

ای به قربانِ شبِ هشتم، در آغوش عبا،

آنچه باقی مانده از ساطور می گیریم ما

دست تاسوعا، به ذوق تشنگی پا  می دهد

از لب مافوق خود، دستور می گیریم ما

ردّ دست ماه، روی چوب پرچم مانده است

مرز و بوم روضه  را هاشور می گیریم ما

شد شبِ آخر! مناجات از عسل شیرین تر است

خیمه ها را کندوی زنبور می گیریم ما

***

صبح عاشوراست! دسته دسته مطرب می شویم

طبل و نی... سنج و دقل... شیپور می گیریم ما

صبح عاشورا... چه نزدیک است راه خیمه ها!

راه گودال است آنکه دور می گیریم ما!

صبح عاشورا... علی اصغر کفن پوشیده است!

از دل گهواره راه گور می گیریم ما

صبح عاشورا، هوای گریه دار صنف ماست

لقمه ها از سفره ی «منصور» می گیریم ما

 ************************
 سید محمد میرهاشمی

در مُحرم هر که صاحب منبر است

در قیامت عرش را تاج َسر است

غافل از "کبریت اَحمر" گر شود

شعله ی سر دونهال بی بَر است

بی مرور این کتاب رهگشا

مطلبش ناقص کلامش اَبتر است

شرح حال و روز نوکر خواندنی است

بارها کبریت اَحمر خواندنی است

دانش هرکس وسیع تر دُرّتر است

پُر بُکاتر هرکه باشد کُر تر است

با وفاتر هر که شد، عباس تر

با ادب تر هرکه باشد، حُر تر است

مستند خوان تو که مُقُبِل تر شوی

فاطمه گِرید که بیدل تر شوی

 ************************

مهدی رحیمی

روضه شب اول محرم- بحر طویل

شب اول برای روضه رفتم اذن از مادر گرفتم/با غم و مهر حسین دستور تا آخر گرفتم/چونکه رخصت داد مادر سبقت از عود و گلاب و نافه و عنبر گرفتم
آمدم در روضه با احساس، حس پنج گانه/صادقانه/بیکرانه/شاعرانه/عاقلانه/عاشقانه
پس برای روضه های سخت آن طوری که دیدن جایگاه ویژه ای دارد/ برای روضه ی مادر شنیدن جایگاه ویژه ای دارد
برای روضه ی غیرت ولیکن چشم و گوشم راگرفتم تانفهمم دردیعنی چه؟/گرفتم گوش را تا نشنوم طعم صدای خوردن سیلی به روی زن،
کنار مرد یعنی چه؟
برای روضه ی غیرت برای خاطر مولا برای درک آقایم/فقط با حس بوئیدن به متن روضه می آیم
همینکه بو کشیدم آمد ازشش سمت بوی یاس/ولی درعطر این گل طعم پررنگ کبودی نیز شد احساس
به جز بوی کبود یاس بوی عود هم آمد/مشامم سوخت زیرا برمشامم بوی داغ دود هم آمد
چنانکه حرف تیز میخ را دراصل گوش چوب می فهمد/کسی که خورده سیلی بوی خون را خوب می فهمد
چه بوی گرم خونی می رسد از راه در اینجا/ ومن از بوی خاک و بوی نم فهمیدم آمد اشکهای شاه در اینجا
کناردر/مشامم پرشده دیگر/می آید بوی یاس و بوی دود و بوی خاک و بوی خاکستر
ودر پایان روضه آه بوی تند سیبی ناگهان آمد/گمانم که حسین بن علی ازخانه سمت مادرش سینه زنان آمد
میان روضه ی مادررسیده برمشامم بوی خاک کربلا آخر/که هرجا سرگذارم می گذارم سربه سجده روی خاک کربلا آخر
حواس پنج گانه پرت شد ازمادر و آمد سوی گودال/رسیده خواهری با پنج حس کامل خود اسب خونین را به استقبال/و زینب می رود از حال/ بااندوه مالامال
حواس اهل خیمه کاملا از کار افتادند/پس از این اهل خیمه روی خار و سنگ ها بسیار افتادند
دراینجا تا صدای اسب ها آمد برای خیمه واضح شد که پیکر برنمی گردد
/
فقط حس ششم می گفت دیگر برنمی گردد/ فقط حس ششم می گفت با زینب برادر برنمی گردد

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی