کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار ولادت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)16

************************

غلامرضا سازگار

 

بامداد امید بود و نوید

خنده زن سر زد از افق خورشید

با خط نور در سپهر نوشت

صبح دانش به شام جهل دمید

شب به پایان رسید انسانها

صبح قرآن دمید انسانها

قطره ها ذره ها به لحن فصیح

ریگ ها سنگ ها بصوت ملیح

همه بانگ رسایشان تکبیر

همه ذکر مدامشان  تسبیح

خیزد از دشت و باغئ نخل و گیاه

نغمه لا اله الا الله

عید امید و عید وجد و سرور

مردن تیرگی ولادت نور

عید مستضعفان ودای ظلم

عید مه طلعتان زنده بگور

عید رشد جوان و عزت پیر

عید آزادی زنان اسیر

عید میلاد سید عرب است

شب حق روز و روز کفر شب است

تن حماله الحطب در نار

عید تبت یدا ابی لهب است

عید وحدت که در صف توحید

عزلت مسلمین شود تجدید

دوستان را به اتفاق قیام

دشمنان را بجز نفاق حرام

تا شود کور چشم خفاشان

میدهد نور آفتاب مدام

گو بسوزد به نار بخل عدو

وحده لا اله الا  هو

هفته وحدت است و عهد الست

سیل سا قطره ها بهم پیوست

مفتی دین فروش آل سعود

مفت داد آبروی خود از دست

همه بت ها جمال حق جویند

وحده لا شریک له گویند

تیرگی از درون هستی رفت

دیو کبر و غرور و مستی رفت

دور بیداد و ظلم پایان یافت

بت نگون گشت و بت پرستی رفت

اصفر و احمر و سفید و سیاه

همه در سایه رسول الله

ای ضعیفان چنگ استکبار

ای اسیران جنگ استعمار

نور آزادی از افق سرزد

بگسلانید بند استثمار

هان ای خفتگان قیام قیام

ذلت و بردگی حرام حرام

دشمنان گرچه پشت سندانند

خرد در زیر پتک ایمانند

پیش سیل هجوم حق پستند

گرچه در فتنه سخت بنیانند

قطره ها همچو بحر بخروشید

بر زوال ستمگران کوشید

برقی از مکه نیمه شب رخشید

که فروغ یگانگی بخشید

با خط نور نقش زد که یکی است

ابیض و احمر و سیاه و سفید

مجد کس در سفید نامی نیست

جزیه تقوی کسی گرامی نیست

ای کتاب خدا کلام خوشت

وی نجات بشر پیام خوشت

وی شعار  نجات هر مظلوم

پیش ظالم همیشه نام خوشت

برتر از اوج و هم پایه تو

رمز وحدت بایه آیه تو

ای به قربان مقدمت جانها

بانگ زن  بر نجات انسانها

رمه تنها و دشتها پر خوف

یار گرگان شدند چوپانها

تو بملک وجود بانگ بر آر

خفتگان رامگر کنی بیدار

گو در آنجا که عدل و ایمان نیست

هر که ساکت بود مسلمان نیست

آنکه را با درنده خویان خوست

نه مسلمان بحق که انسان نیست

بانگ زن ای رسول امت را

که بیایید باز وحدت را

"میثم" از دار عشق تا لب گور

لب گشا بر علیه منطق زور

دشمن ار دست و پا برد ز تنت

مبری دل ز دوست با همه شور

سردار بلا بزن فریاد

تن مده زیر ذلت و بیداد

************************

قادر طراوت پور

 

الا ای چشمه نور خدا در خاک ظلمانی

زمین با نور اخلاق تو می‌گردد چراغانی

به گرداگرد لبخند تو می‌چرخند شادی‌ها

از آن بهتر نمی‌دانی که طفلی را بخندانی

چو چشم آسمان منظومه نسل تو خورشیدی

چو باغ کهکشان دنباله راه تو نورانی

تحیّر بهترین وصف است در شام تماشایت

«بحیرا» می‌برد هر صبح نامت را به حیرانی

به لبخندی مسیحا را دم روح‌القدس دادی

سلیمان را نشاندی بر سر تخت سلیمانی

فرود آمد فراز کاخ کسرا با قدوم تو

به خود لرزید از نام تو شاهنشاه ساسانی

دلم را مهربان من! به پابوس تو آوردم

که آرامند در پای تو دریاهای طوفانی

ببخشا بر من ای آیینه رحمت! که می‌خواهم

بگویم حرف‌هایی را که خود ناگفته می‌دانی

پر از شوق تماشاییم و از دیدار محرومیم

حرامی‌ها سر راه و بیابان‌ها مغیلانی

چنان شام سیه آغاز صبح ما سیه‌روزی

چنان خواب گران پایان شام ما پریشانی

«خلافت» شد چنان طوفان که دریا را به کف گیرد

«جماعت» شد چنان ساحل زمین‌گیر گرانجانی

«یهودیها» میان امتت سرگرم خونریزی

«سعودی‌ها» به جنگ کودکان گرم رجزخوانی

طواف کعبه را برعکس فهمیدند این امّت

ابوسفیان امیر است و علی در خانه زندانی

سر منبر ابوجهل است و بر مسند ابومروان

مدینه سر به زیر افکنده از شرم پشیمانی

به خون و اشک می‌گرییم «أشکو یا رسول‌الله»

که گردن می‌کشد تیغ خیانت سمت عریانی

حجاز است و بنی‌شدّاد؛ مصر است و بنی دجّال

عراق است و بنی‌صدام، شامات است و سفیانی

به مسجدها «خلافت» می‌کند بیعت به خونریزی

به منبرها «جهالت» می‌دهد فتوی به نادانی

«ملک حجّاج» سرمست از شراب تلخ صهیونی

سپاه فیل را در مکّه می‌خواند به مهمانی

«خلافت» با «یزید»ی‌ها «امامت» با «ولید»ی‌ها

کلیمی‌ می‌دهد تعلیم آداب مسلمانی

دمشق آوار آوار و حلب آواره آواره

فلسطین در «حضر موت» و یمن در مرگ و ویرانی

نشان از یورش تیمور دارد «جبهه‌النصره»

شرف دارند بر «داعش» مغول‌های بیابانی

ملک گرگ و ملک خرس و ملک مار و ملک عقرب

سعودی‌های وهّابی، برادرهای شیطانی

مسلمان می‌کشند این ناجوانمردان به نام تو

مسیحی می‌برند این نامسلمان‌ها به قربانی

شکوه سرفرازی را به یغما برد خودبینی

برای بهترین امّت نه سر ماند و نه سامانی

در این عمری که در تکرار باطل رفت می‌مانم

که درمان پشت دردی بود و دردی پشت درمانی

چه می‌شد امّت افتاده در آتش به پا خیزند؟

میان شعله برخیزند از خواب زمستانی

************************

رضا اسماعیلی

تا نام تـــــو بــــــــر زبان هستی آمــــد

در سینــــــه ی عشق ، شور مستی آمد

از سینه ی کعبه نـــــــور تو بیرون زد

گلبـــــــانک خوش خـــــداپرستی آمـــد

***

افتــاد ز شاخه سیب ، « انسان » خندید

نـــــــور تو وزید ، صبح رخشان خندید

وقتـــــــــی که خدا به روح تو نازل شد

پیغمبـــــــــــر عشق ! نـور قرآن خندید

***

تــــــو نـــــــــور کمال فصل بسم اللهی

در ظلمت فتنـــــــه شبچــــــــراغ راهی

ای بت شکن همیشـــــــه و همـــــواره !

تـــــــــو معنــــــی « لا اله الا اللهی »

***

ای خــــــــــون حماسه در رگ آزادی !

تــــــــو بـــــــر سر ظلم ، تندر فریادی

تـــــــــو آمدی و به غنچــــه های ایمان

فـــــــــرمان خجستــــه ی شکفتن دادی

***

بــــــــــــــوی تو ز بوستان من می آید

خـــــــــورشید در آسمــــان من می آید

لب های مـــــــــرا فرشتگان می بوسند

چون نــــــــام تو بـــر زبان من می آید

***

باید کـــــــــه حضور مــــاه را دریابیم

در دولت نــــــــــــور ، راه را دریابیم

ذکر صلــــــوات بـــر محمد کافی ست

تا معنــــــی « لا الــــــه » را دریابیم

***

ای عشـــق ! تــــــو آمدی حیاتم دادی

از ظلمت و تیـــــرگــــــی نجاتم دادی

من تشنــــه ی یک سرود روشن بودم

جامــــــــــی ز زلال صلــــواتم دادی

***

ای دل شدگــــــان ! یـــــار موافق آمد

افشاگــــــــر چهره ی منافـــــــــق آمد

عالــــم ز ظهور نـــــور او روشن شد

یاران ! صلــــ وات ، صبح صادق آمد

***

ای دوست ! ندای " لا تخف " مــی آید

شب رفت ، صدای چنگ و دف می آید

شد چشم زمین به نــــــور احمد روشن

از عرش فرشته صف به صف مـی آید

***

در کشــــور عشق، معبــدی می خواهم

یک سینه تهــــی ز هر بدی می خواهم

سهمـــــی ز جهان اگــر مرا می بخشید

باغــــــی ز گل محمــــــدی می خواهم

***

او آمــــــده تا هـــــــراس ، ملغی گردد

قانــــــــون شب از اساس ، ملغی گردد

او آمــــــــــده بـــــــــا بشــارت آزادی

تــــــــا ذلت التمــــــــاس ، ملغی گردد

***

ای حضــرت نوبهار ! رحمت با توست

آیــات سخاوت و کــــــــرامت با توست

شد زنده زمین بــــــــه لطف گام سبزت

سوگند بـــــه گل ، بوی قیامت با توست

***

بـــی نور تو ، پیر معرفت گمــراه است

توفان شب است و دیو و دد در راه است

تـــــــــو روح یقین ، حقیقت توحیــــدی

نــــــــور تو کلید فهم « بسم الله » است

***

ای نـــــــــور زمین و آسمان ! ادرکنی

ای قبلــــــه دل ، بهشت جان ! ادرکنی

بـــــوی خوش وصل می وزد از نامت

نـــــام تـــــــو سرود عاشقان ، ادرکنی

 ************************
غلامرضا سازگار

 

به بهار گفتم ثمرت مبارک

به بهشت گفتم شجرت مبارک

به سپهر گفتم قمرت مبارک

به وصال گفتم سحرت مبارک

به وجود گفتم گهرت مبارک

به شکیب گفتم ظفرت مبارک

به کلیم گفتم شب احمد آمد

به مسیح گفتم که محمّد آمد

چه خوش است امشب شب عیش و نوشم

چو ملک ز گردون گذرد سروشم

چو شراب کوثر ز درون بجوشم

به وصال ساقی ز شعف بکوشم

من و های و هوی و دو لب خموشم

که هماره جانم دهد و ستاند

ز نبـی بگویـد، ز علی بخواند

ز خدا بوَد پر همه‌جای مکه

شده غرق، عالم به فضای مکه

زده پر وجودم به هوای مکه

به زمین مکه، به سمای مکه

به مقام کعبه، به صفای مکه

به رسول اکرم، به خدای مکه

به شکوه کعبـه، به جلال احمد

که خداست پیدا به جمال احمد

شب شام روشن ز فروغ رویش

رهِ «ایمن» ایمن، به پناه کویش

یم بی‌نهایت نمی از سبویش

قد خضر سروی به کنار جویش

دل خلق بسته به کمند مویش

به بهار خلقش، به بهشت خویش

به کـدام دم، دم زنـم از ثنایش

به کدام سر، سر فکنم به پایش

نفسش روایت، سخنش درایت

هدفش نبوت، کنفش ولایت

جلوات رویش، همه را هدایت

اثرات دستش، همه‌جا عنایت

منم و عطایش، دو خجسته آیت

نه در آن حدود و نه بر این نهایت

به خدا به قرآن، به رسول و آلش

که بـس اسـت فردا نگه بلالش

به خداست عبد و به دلش خدایی

به ثناس بسته دهن سنایی

همه خسروان را به درش گدایی

همه دلبران در قدمش فدایی

قد و قامتش را همه کبرایی

دمد از وجودم دم نارسایی

نـه توان ثنایش به زبان بیارم

نه توان قلم را به زمین گذارم

به تمام قرآن، به رسول داور

به جلال زهرا، به مقام حیدر

به صفا، به مروه، به منابه مشعر

به دو دخت زهرا به شبیر و شبر

به مقام سلمان، به قیام بوذر

به کمال میثم، به خلوص قنبر

که خدا ندارد بشری چو احمد

که بشر ندارد پدری چو احمد

هله‌ ای دو عالم همه دم به کامت

ز فلک گذشته اثر کلامت

تو بگو که گویم سخن مقامت

تو بخوان که عالم شنود پیامت

ز بشر درودت ز خدا سلامت

همه جا قیامت شده با قیامت

چه شود بخوانی به نوای دیگر

چه شود برآیـی ز حرای دیگر

 تو پیمبر استی به همه زمان‌ها

تو خدایگانی به خدایگان‌ها

کمی از زمینت همه آسمان‌ها

به کفت زمامِ همه‌ کهکشان‌ها

قدمت فرازِ قلل جهان‌ها

کلمات نورت، همه نقش جان‌ها

تو زعیم بودی، همه انبیا را

تو پیمبر استی همه اولیا را

تو رسول بودی که نبود عالم

تو امام بودی و نبود آدم

به همه مؤخر ز همه مقدم

تو نبی اعظم تو رسول‌اکرم

تو دلیل بودی به کلیم در یم

تو مسیح بودی به مسیح در دم

تو خـدا جلالـی، تـو خـداپرستی

تو همیشه بودی، تو هماره هستی

 تو رسول حق تا صف محشر استی

تو پیمبران را همه رهبر استی

تو مطهر استی، تو مطهر استی

تو فروتن استی، تو فراتر استی

تو امام حیدر، تو پیمبر استی

تو ز انبیا هم، همگی سر استی

نگهـی بـه «میثم» که ره تو پوید

همه از تو خواند، همه از تو گوید

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی