کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار ولادت امام صادق علیه السلام-5

************************

مهدی رحیمی


ملاک چیست؟ نبی؟ یا ولی‌ست؟ یا هردو؟
اگرچه ما به خدا می‌رسیم با هردو


رئیس مذهب ما و رئیس مکتب ما
رسیده‌اند به هم پس از ابتدا هردو


پر از صفات جمالی یکی یکی هریک
پر ازصفات جلالی دوتا دوتا هردو


چه قدر سعی نمودند سمت‌تان باشند
به وقت سعی همین مروه و صفا هردو


دوتا نبیِّ ولی و دوتا ولیِّ نبی
به حق که ناظر وحی‌اند در حرا هردو


به غیر خویش و به جز آل خویش، محترمند
فقط به خاطر زهرا برای ما هردو


ز نام‌های خدا بیشتر علی گفتند
همینکه ذکر گرفتند بارها هردو


رسیده‌اند به سرمایه ی رضایت حق
فقط به خاطر ذکر رضا رضا هردو


اگرچه هردویشان بوده‌اند زهرایی
هزار شکر ندیدند کوچه را هردو


وَ در ارادت ما و شما همین بس که؛
گریستید به صحرای کربلا هردو


********************


مجتبی حاذق


وحی آمده اثبات کند سروری‌ات را
هر آیه ببوسد لبِ پیغمبری‌ات را


هرکس که تو را دید به لبخند تو دل داد
اعجاز لقب داده خدا دلبری‌ات را


محتاج توأم، سائل درمانده‌ی راهم
بر من بگشا دستِ گداپروری‌ات را


ای خاتمِ بی‌خاتمه‌ی راه نبوت
ای کاش ببخشی به من انگشتری‌ات را


خورشید تویی، پس همه دور تو بگردند
با دست تهی رد نکنی مشتری‌ات را


هستیِ تو پاک است، هر اندازه بگردیم
نسلِ پدری و نسبِ مادری‌ات را
******************


سید هاشم وفایی


در عالم خلقت همه موجودات
مشغول ستایش اند حتی ذرات
از بعد ثنای حق ادا می سازند
بر سید انبیا محــمد صلوات
***
هنگام نزول رحمت بی حد شد
این وارث فیض سرمدی ممتد شد
آرام مباش و ختم کن یک صلوات
میلاد امام صادق و احمد شد
***
زیبا شده است گرکه گلزار حیات
پیچیده اگر دوباره عطر حسنات
نیکوست در این مکتب زیبایی و نور
تسلیم شدن به امر حق با صلوات
***
از حنجرۀ خود نغماتی بفرست
از عشق به یاسین جلواتی بفرست
مانند فرشتگان عرشی تا عرش
با حکم یُصلون صلواتی بفرست


************************


 محــمد فردوسی


جبرئیلی که از او جلوه‌ی رب می‌ریزد
به زمین آمده و نُقل طرب می‌ریزد
دارد از نخل خبرهاش رُطب می‌ریزد
خنده از لعل لب «بنت وهب» می‌ریزد


آمنه ! پرچم توحید برافراشته‌ای
آفرین ! دست مریزاد ! که گل کاشته‌ای


پیش گهواره‌ی خورشید ، قمرها جمع‌اند
ملک و حور و پری ، جن و بشرها جمع‌اند
بعد تو شاید و امّا و اگرها جمع‌اند
جلوی بتکده‌ها باز تبرها جمع‌اند


ماه و خورشید و فلک مژده به عالم دادند
لات و عزّی و هبل ، سجده‌کنان افتادند


«یوسف مکّه» شدی بس که جمالت زیباست
چه قدَر ای پسر آمنه ! خالت زیباست
رحمت واسعه ای ، خلق و خصالت زیباست
چه کسی گفته که زشت است بلالت ؟! زیباست


ای که در دلبری از ما ید طولی داری
«آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری»


هدف خلقتی و «خواجه‌ی لولاک» شدی
«انّما» خواندی و از رجس و بدی پاک شدی
یکی یک دانه‌ی حق ، محور افلاک شدی
در جنان صاحب یک باغ پر از تاک شدی


ما که از باده‌ی پیغمبری‌ات مدهوشیم
فقط از جام تولای تو مِی می‌نوشیم


تا تو هستی به دل هیچ کسی غم نرسد
از کرمخانه‌ی تو هیچ زمان کم نرسد
به مقام تو که درک بنی آدم نرسد
پر جبریل به گرد قدمت هم نرسد


شب معراج ، تو از عرش فراتر رفتی
به ملاقات علی ـ ساقی کوثر ـ رفتی


آمدی امر نمایی که امیر است علی
ولی الله وَ مولای غدیر است علی
اوج فتنه بشود باز بصیر است علی
صاحب تیغ دو دم ، شیر دلیر است علی


چه بلایی به سر اهل هنر آورده
ذوالفقارش که دمار از همه در آورده


«اوّل ما خلق الله» فقط نور تو بود
حامل وحی خدا خادم و مأمور تو بود
یکی از معجزه ها سبحه ی انگور تو بود
دوستی علی و فاطمه منشور تو بود


ما گرفتار تو و دختر و داماد توایم
تا قیامت همگی نوکر اولاد توایم


پشت تو فاطمه و حضرت حیدر ماندند
اهل نجران ، همه در کار شما در ماندند
نسل تو سبز و حسودان تو ابتر ماندند
نوه‌هایت همگی سیّد و سرور ماندند


ای پیمبر چه نیازی به پسرها داری ؟
صاحب کوثری و حضرت زهرا داری


ای عبای نبوَی ! پنج تنت را عشق است
ای اولوالعزم ! علی ـ بت شکنت ـ را عشق است
یاس خوشبو و حسین و حسنت را عشق است
می نویسم که اویس قرنت را عشق است


بُرده هوش از سر ما عطر اویس قرنی
حرف من حرف اویس است : تو در قلب منی


زندگی تو که انواع بلاها را داشت
با وجودی که ابوجهل سر دعوا داشت
خم به ابروت نیامد ، لب تو نجوا داشت
صبرت ایّوب نبی را به تعجّب وا داشت


بُت پرستی که برای تو رجز می‌خواند
به خدا مال زدن نیست خودش می‌داند


ای که در شدّت غم «چهره‌ی بازی» داری
چون مسیحا چه دم روح‌نوازی داری
تا که چون شیر خدا شیر حجازی داری
به فلانی و فلانی چه نیازی داری؟!


کوری چشم حسودان زمین خورده و پست
افتخار تو همین بس که کلامت وحی است


عشق تو عاشق بی‌تاب عمل می‌آرد
قمر روی تو مهتاب عمل می‌آرد
خم ابروی تو محراب عمل می‌آرد
خاک پای تو زر ناب عمل می‌آرد


همه‌ی عشق من این است مسلمان توام
عجمی زاده و همشهری سلمان توام


***********************


سودابه مهیجی


“امین” و “امن” و “مومن” آنقَدَر دنیا خطابت کرد
خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد


برای هر سری از روشنایت سایه‌بان می‌خواست
که شب را پیش پایت سر برید و آفتابت کرد


حجازِ وحشیِ زیبا ندیده دل به حسن‌ات باخت
که بت‌ها را شکست و قبله‌ی دل‌ها حسابت کرد


خدا از چشم زخم مردمان ترسید پس یک شب
تو را تا آسمان‌ها برد و مثل ماه قابت کرد


تو را از آسمان بارید مثل عشق بر دنیا
زمین را تشنه دید و در دل هر قطره آبت کرد


دوای درد دین و درد دنیا، درد بی‌دردی
حضورت دردهای مرگ را حتی طبابت کرد

تو را از دورها هم می‌شود آموخت ای خورشید!
زمین‌گیرانه حتی با تو احساس قرابت کرد


که از این فاصله، این سال‌های نوری دوری
همیشه پرتو مهرت به شب‌هامان اصابت کرد


هنوز از قله‌های ماذنه نام تو می‌روید
فقط باید دعا خواند و یقین در استجابت کرد


*******************************
 کمال‌الدین اصفهانی


ای جز به احترام، خدایت نبرده نام
وی سلک انبیا ز وجود تو با نظام
در دست عقل، نور مساعی تو چراغ
بر کام نفس، حکم مناهی تو لگام
از آتش سنان تو یک شعله نور صبح
وز پرچم سیاه تو یک تار زلف شام
فتراک‌  توست عروه وثقی  که جبرئیل
در وی زند ز بهر شرف دست اعتصام
گر صورت تو رحمت عالم نیامدی
از حضرت خدای که دادی به ما پیام؟
چل روز از آن سبب گل آدم سرشته شد
تا قصر دین به خشت وجودت شود تمام
ای نقش کرده بر صفحات وجود خویش
عرش مجید نام تو را از برای نام
پر جوش دیگ سینه چه داری که می‌پزند
در مطبخ «ابیت» تو را گونه گون طعام
در موکب جلال تو از عجز بازماند
روح القدس به منزل الاّله مقام
نزدیک تو چه تحفه فرستیم ما ز دور؟
در دست ما همین صلوات است، و السلام


عیسی ز مقدم تو به ایام مژده داد
ازیمن آن سخن نفسش جان به مرده داد


ای کرده خاک پای تو با عرش همسری
ختم است بر کمال تو ختم پیمبری
در معرض ظهور نکرد از علوّ قدر
با آفتاب، سایه شخصت برابری
باد صبا ببست میان نصرت ترا
دیدی چراغ را که دهد باد یاوری؟
دریای وحی را شده، غوّاص، جبرئیل
جوهر کلام حق و زبان تو جوهری
تو کرده از تواضع درویشی اختیار
وز همّت تو یافته دریا توانگری
بر عزم قاب قوسین  اندر دمی لطیف
چون تیربر گذشته زافلاک چنبری
بر راه تو نهاده فلک صد هزار چشم
تا جز فراز دیده او گام نسپری
هر هفت کرده چرخ و به راه تو آمده
بر آرزوی ان که در او بو که‌  بنگری
تو بر گذشته فارغ و آزاد از همه
جایی که جبرئیل ندانست رهبری
بی‌واسطه رسیده به صندوق سرّ تو
چندان جواهر کرم و بنده پروری
در حضرت الهی چون ما به حضرتت
در بند عجز کرده زبان ثناگری


برهان معجز تو کلام الهی است
نه چون کلیم و ذوالنون از مار و ماهی است


ای با علوّ همت تو آسمان زمین
و ای گام اوّلین تو بر چرخ هفتمین
روح‌الله ار ز آستی مریم آمده است
صد مریم است روح تو را اندر آستین
محبوب حق شد آنکه تو را کرد پیروی
وه کز کجاست تا به کجا منصبی چنین
تقدیر بر کشیده به میزان همّتت
وز پرّ پشّه بود سبک مایه‌تر زمین
ای تیر دیده دوز تو از کیش “مارمیت‌
وای سنجق  سپاه تو خیل مسوّمین
از شرح لفظ تو دهن نقل پر شکر
و زیاد خلق تو نفس عقل عنبرین
عزم درست تو ز پی نصرت صوات
بر هم شکسته لشکر کفر خطا چو چین
پیروزه فلک بنسودی کف وجود
نام «محــمد » ارنبدی نقش آن نگین
آدم که دانه یی ز بهشتش بدر فکند
از خرمن شفاعت تو هست خوشه چین
ظلمت زدای عالم جانی از آنکه هست
لفظ تو آفتاب و نفس صبح راستین


تلقین ذکر کرده کفت سنگریزه را
انبار رزق کرده دلت ظلّ نیزه را


من بنده گرچه نظم ثنای تو می‌کنم
نظم ثنای تو نه سزای تو می‌کنم
تو  فارغی ز مدح چو من صدهزار، لیک
من خود تقرّبی به خدای تو می‌کنم
خود را بزرگ می‌کنم اندر میان خلق
نه آنکه خدمتی ز برای تو می‌کنم
بسیار هرزه گفته‌ام از بهر هر کسی
اکنون تدارکش به ثنای تو می‌کنم
از بهر نیکنامی دنیا و آخرت
نام بزرگ خویش گدای تو می‌‌کنم
من بس نیازمندم و خلق تو بس کریم
روی طمع بسوی سخای تو می‌کنم
درمانده‌ام به دست غریمان مظلمه
دریوزه‌ای ز کوی عطای تو می‌کنم
ناموس من مبر که همه عمر پیش خلق
دعوی بندگی و ولای تو می‌کنم
شرمنده گناهم و آلوده خطا
وآنگه چه آرزوی لقای تو می‌کنم
دانم که نا امید نگردم زلطف تو
گر استعانتی به دعای تو می‌کنم


شرط شفاعت تو ز ما گر کبائر است
با ما بسی متاع از این جنس حاضر است


************************


از عرش  پیام سرمدی آوردند
به به  چه  مَه زبانزدی آوردند
در روز ولادت  "امام صادق "
یک دسته گل محــمدی آوردند
محــمدحسن بیات لو
 ************************


خبرت هست که آن طاق معلیٰ اُفتاد
ناگهان کُنگره‌یِ سنگیِ کسریٰ اُفتاد
 
خبرت هست ستون‌های یهودا اُفتاد
خبرت هست هُبَل خورد شد عُزیٰ اُفتاد

خبر این است زمین پُر شده از آب حیات
آی بر احمد و بر آلِ محــمد صلوات

یک نفر آمده تا بارِ جهان بردارد
پرده از منظره‌ی باغ جنان بردارد

تاکه از گُردیِ ما یوقِ گران بردارد
از کران تا به کران بانگِ اذان بردارد

آخر از سمتِ خدا آنکه نیامد آمد
چهارده تَن همه با نامِ محــمد آمد

شب شکست و به زمین بارشِ مهتاب آمد
عشق برقی زد و بر هر دلِ بی تاب آمد
 
جبروت و ملکوتیست که در قاب آمد
فالِ حافظ زدم و این غزل ناب آمد

"
گلعُزاری زِ گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه‌ی آن سَروِ روان ما را بس"

حق بده دیدنِ این معجزه حیرت دارد
فقط این ابر به باریدنش عادت دارد

نفسش گرم خدایا چه حرارت دارد
سایه اش نیست و در سایه قیامت دارد

انبیا را بنویسید پیمبر این است
قبله‌ی روز و شبِ حضرت حیدر این است

کیستی ای نفست پاک‌تر از پاکی ها
غرقِ تسبیحِ بزرگیِ تو افلاکی ها

اَشهَدُ اَنَّ که حیرانِ تو بی باکی ها
نوری و نور پراکنده بر این خاکی ها

ای نَفَس‌های علی ای همه هست زهرا
عالمی دستِ تو بوسید و تو دستِ زهرا

تو درخشیدی و انوارِ حیات آوردی
سیزده رشته قنات از عرفات آوردی

سیزده چشمه‌ی جوشان نجات آوردی
سیزده مرتبه بانگِ صلوات آوردی

آخرین باده‌ات از این همه خُم می‌آید
با دُعایت عَلَم چهاردهم می‌آید

ششمین آینه‌ات آمد و پروانه شدیم
سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم

مرد این راه نبودیم که مردانه شدیم
شیعه‌یِ جعفریِ خادم این خانه شدیم

آسمان را کلماتش سخنش پر کرده
و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده

گرچه از عطر تو این دشت شقایق دارد
چقدر دور و برت شهر منافق دارد

چه غریبی که فقط چند تن عاشق دارد
دلِ زهرایی تو صحبت صادق دارد

تو بشیری و به شور ازلی می‌آیی
سر هر صبح به دیدارِ علی می‌آیی

باز پیچیده در این شهر پیامت آقا
پشت یک خانه تو هستی و قیامت آقا

عادت صبح تو شد عرض سلامت آقا
و سلام است فقط تکه کلامت آقا

از تو داریم سلامی پُر عطر و برکات
باز بر احمد و بر آل محــمد صلوات
حسن لطفی


 ************************


باز هم یک نورِ دیگر در جهان پیدا شده
باز هم شهرِ مدینه قبله گاهِ ما شده

هشتمین نورِ هدایت ، صادقِ آلِ نبی
پای بنهاده به دلها ، رهبرِ دنیا شده

شد احادیث از وجودِ حضرتش آزاد ، پس
او وجودش اینچنین حلّالِ مشکل ها شده

هر که شد دلداده ی عشقِ حسین بنِ علی
از برادرها ، و از یارانِ این آقا شده

او همیشه روضه داری کرده از داغِ حسین
از غمِ اصغر ، درونِ سینه اش غوغا شده

با سفارش های خود ما را هوایی کرده است
نوکرش از دوریِ کرب و بلا شیدا شده

جان ، فدای گریه هایت ، ای عزیزِ فاطمه
دیدنِ نامَت ، تجلّی بخشِ عاشورا شده
پوریا باقری


 ************************


نگاه کن جَلواتِ کتاب ناطق را
به کوه طور ببین سجده ی شقایق را
امام پنجم شیعه پدر شد و حالا
گرفته در بغل خویش امام صادق را


ز گوشه ی لبش، از خنده اش عسل ریزد
به جای نقل، خدا بر سرش زُهَل ریزد


مدینه بود و شبی مثل ماه، نورانی
شبی که گشت زمان غرقِ نور افشانی
شبی که حضرت باقر لبش شکوفا شد
نداشت مثل همان شب مدینه دورانی
خبر رسید ملایک به شور آمده اند
ز عرش روی زمین سمت نور آمده اند


مدینه شاهد مولود بی نظیر شده
عروس حضرت زهرا به او اسیر شده
به کف گرفته علوم تمام عالم را
مرید جاذبه هایش ابابصیر شده
کرامت و حسناتش شبیه حیدر شد
بلاغتِ نفسش هم، زُراره پرور شد


تولدش خبر از نورگستری دارد
شرافت قدمش ذره پروری دارد
ملائکه همه در عرش یک صدا گفتند
عروس حضرت زهرا چه گوهری دارد
چه گوهری، که ربوده است قلب عاشق را
به صولتش زده حق مُهر و مومِ حاذق را


کرشمه های نگاهش بهشت می سازد
برای دلشده ها، سرنوشت می سازد
خودش حرم که ندارد، ولی دل ما را
شبیه صحن و سرا خشت خشت می سازد
شمیم عطر تنش بوی یاس را دارد
تمام زندگیش بوی ربنا دارد


به یمن مقدم صادق، خزان تمام شد و
رسیده موسم شادی و، غم حرام شد و
رسیده اند همه بهر تهنیت از عرش
مسیر خانه اش امروز ازدحام شد و
همینکه بوسه ز پایش فرشته می چیند
ترانه روی لب جبرئیل می شیند


رسید و جامعه را شیعه کرد و انسان کرد
مطیعِ امر خدا را شبیه ِ سلمان کرد
لطافت از نفحاتش چکید و، عالم را
به خلصت نبوی یک شبِ مسلمان کرد
رسید و داد خدا دست او شفاعت را
نوشته اند به خاک رهش هدایت را


نوشته اند به وصفش شفاعتش حتمی است
گدا که داشته باشد کرامتش حتمی است
به ما که شیعه ی اثنی عشر شدیم، حتماً
به حشر و محشر کبری عنایتش حتمی است
مسیر خانه اش از آسمان گذر دارد
بدیهی است که از عرش هم خبر دارد


رضاباقریان


************************


حضرت رسول(ص) و امام صادق(ع(


 


دوباره مطلع شعرم شده سلام شما


بلال طبع لطیفم شده غلام شما


دوباره رد شده اى از کنار و گوشه شهر


دوباره گم شده ام بین ازدحام شما


به هرطرف که نسیم عبایتان بوزد


بلند مى شوم آقا به احترام شما


چقدر جاذبه دارى به روى منبر نور


چقدر بوى خدا می دهدکلام شما


نمى شود به خدابینتان نظر بدهم


تویى امام على و على امام شما:


مرا براى اویس قرن شدن بخرید


 براى نذر حسین و حسن شدن بخرید...


بزن به شانه سلمان بگو که یار من است


کنار دست شما بودن افتخار من است


براى علم ثریا به آسمان رفتن


همیشه پیشه این مردم دیار من است


 نبى امى مکتب نرفته ام همه جا


 سخن ز معجزه هاى تو و نگار من است


فداى رحمت چشمان آسمانیتان


 که یک نگاه شما مایه قرار من است


همیشه دادن اذن مدینه کار شماست


همیشه گریه براى مدینه کار من است


 منم اسیر نگاه پیمبری شده ام


بروى گنبدخضرا کبوترى شده ام...


تویى که اسم تو با هر زبان ستوده شده


 میان عالم هفت آسمان ستوده شده


 جلوتر از همه ى عرش و فرش و لوح و قلم


جلوتراز همه ى انس و جان ستوده شده


زمان حضرت آدم زمان حضرت نوح


 خلاصه عشق تو در هر زمان ستوده شده


 نبى خاتم من اى رسول رحمت من


همیشه عشق تو در قلبمان ستوده شده


فداى اسم محــمد که در کتاب زبور


 براى تک تک پیغمبران ستوده شده


 به روى کاشى فیروزه اى عرش خدا


نوشته اسم تو و اسم حیدر و زهرا...


ز شرم روى تو یوسف خجالتى شده است


مسیح کوچه گداى محبتى شده است


میان کنگره هاى تمام کسراها


به پیش پاى تو امشب قیامتى شده است


 چه کرده اى تو مگر بین نامسلمانها


 تمام رابطه هاشان رفاقتى شده است


بدون یاد تو اصلا زمان نمى گذرد


برایم این صلواتت عبادتى شده است


ببین به برکت قرآن و اهل بیت شما


میان شیعه وسنى چه وحدتى شده است


 خدا به امت مرحومه ات نظر دارد


 دعاى خاتم پیغمبران اثر دارد...


فداى روح مسیحایى رسول خدا


صفاى لیلة الاسرایى رسول خدا


فداى جامه سبزش بزیر نور کسا


فداى چهره زهرایى رسول خدا


فداى خلق عظیمش به زیر بارش سنگ


فداى آن دل دریایى رسول خدا


فداى عشق خدیجه که بوده در همه دم


انیس و مونس تنهایى رسول خدا


عروس خانه حیدر شده بدون جهاز


تمام هستى و دارایى رسول خدا:


اگرچه اجر رسالت ادا نشد هرگز


على ز فاطمه تو جدا نشد هرگز...


امام صادق ما شیعیان دعاگر ماست


همیشه سایه علمش به روى این سر ماست 


فداى آنهمه ایثار و غربتش بشوم 


که دردغربت او هم شبیه مادر ماست


همیشه کرده براى همه روایت عشق


حدیث سینه او افتخار منبر ماست


خوشا به حال مُفَضَّل که درس توحیدش


 ز یمن و برکت استادى مفسر ماست


گمان کنم که مرامت به مصطفى رفته


 گمان کنم که نگاهت شبیه حیدر ماست


تویى که شیخ الائمه ملقبت کردند


 رئیس مذهب و استاد مکتبت کردند....

 نجمه پورملکی

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی