کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت امام حسن عسکری علیه السلام-10
*************************

آدمم؛ آدمِ خودت آقا..
ز طفولیتم گدا بودم
کاش از دیار خود امروز
عازم شهر سامرا بودم

گرچه زندانی و محاصره ای
عسگری و…چه هیبتی داری
سامرایت که آمدم گفتم
چه غریبی؛چه غربتی داری

شیعیان شما ببین آقا
همه شان را به خاک و خون بستند
مردم نیجریه هم امروز
مثل تو مردمی غریب هستند

حامد جولازاده

************************

امروز دیگر سامرا مثل یتیمی

امروز دیگر سامرا آقا نداری

در آسمان آفتابی نگاهت

آن گنبدی که داشتی حالا نداری

دیروز از بال و پر پروانۀ تو

دیدیم زیر خاک ها خاکسترش را

عیبی ندارد مرقدت گنبد ندارد

جبریل می سازد برایت بهترش را

ای کاش در این جا مجالی دست می داد

پای گلوی بی صدای تو بمیرم

یک حجره و یک بستر و یک باغ لاله

خیلی دلم می خواست جای تو بمیرم

با چشم هایی که کبود و تار هستند

روی پسر را بیش از این دیدن محال است

ای تشنه لب با لرزش دستی که داری

آب از لب این ظرف نوشیدن محال است

وقتی لب این کاسۀ پر آب، آقا

بر آستان تشنۀ دندانتان خورد

از شدت برخورد این ظرف سفالی

انگار لب های کبودت خیزران خورد
علی اکبر لطیفیان
*****************

از روضه های ماه صفر تا جدا شدی

با روضه های زهر کمی آشنا شدی

اینها برای کشتن تو نقشه می کشند

از لحظه ای که وارد این سامرا شدی

اهل مدینه ای چقَدَر راه آمدی

اما اسیر معتمد بی حیا شدی

کم حرص این جماعت گمراه را بخور

تو برکتی که شامل همسایه ها شدی

آقا عجیب لرزه به دستت فتاده است

حالا شبیه فاطمه مشگل گشا شدی

با تشنگی لحظه ی آخر بدون شک

با پای دل روانه ی کرببلا شدی

رفتی غروب روز دهم٬سال شصدویک

گریه کن تمامی آن صحنه ها شدی

گفتی منم شبیه خودت تشنه ام حسین

همسایه ی غریبی خون خدا شد…

عبدالحسین مخلص آبادی

*************
مسیر روضه ام امشب به سامرا افتاد

عزیز فاطمه در هجره بی صدا افتاد
غریب بود و کسی را نداشت، وقتی که
میانِ هجره ی تاریک خود ز پا افتاد
توان نداشت بگوید که آب می خواهم
خلاصه با لب خشکیده از نوا افتاد
تلاش کرد نیفتد زمین، ولیکن حیف
به روی خاکِ غریبانه، بارها افتاد
وضو گرفت و، به سختی سرش به مُهر رسید
و باز از شرر زهر، بی هوا افتاد
به زحمت از جگرش داد زد بیا مهدی
ببین که این پدرِ خسته بی عصا، افتاد
بلند شد که کمی رو به قبله بنشیند
نشست لحظه ای و، رو به کربلا افتاد
زمینِ هجره خنک بود و شیب هم که نداشت
کفن که داشت، چرا یاد بوریا افتاد؟
رضاباقریان

************************

آن کعبه ای که صاحب کعبه دچارش شد
قسمت نشد حاجی شود، حق بی قرارش شد

یک روز بین شیرها الله اکبر گفت
شیر درنده محو او گشت و دچارش شد

 

اسب چموشی را لگام انداخت…نازش کرد
آن اسب رامش شد، سپس آقا سوارش شد

وقتی سه سال آقای ما در بین زندان بود
یعنی سه سالِ سخت، غربت… یارِ غارش شد

در روزها، در کنج زندان روزه داری کرد
شب ها مناجات و نماز و گریه کارش شد

گرچه دل تاریک و سنگی داشت زندان بان
آقا دعایش کرد تا تقوا نثارش شد

تا معتمد فهمید با زندان حریفش نیست
با جام زهری سویش آمد… سفره دارش شد

مسموم شد آقا، میان حجره اش افتاد
بر خاک چنگی می زد و دلتنگ یارش شد

از تشنگی آبی طلب کرد از غلام اما
مانع ز نوشیدن دو دست رعشه دارش شد

شکر خدا فرزندش آمد این دم آخر
دیدار رویش روزی چشمان تارش شد

این جا امام عسکری در بین این حجره
جان کندنش بر روی پایِ یادگارش شد

در کربلا اما همین که جد او افتاد
قاتل به روی سینه، یارِ احتضارش شد

رحمی به کهنه جامه اش حتی نکردند و
دست کسی غارتگر آن یادگارش شد

سالار زینب را میان خون رها کردند
گرمای سوزانِ بیابان سایه سارش شد

زینب اسیری رفت و جای یک کفن آخر
تکه حصیری بر تن شاه و نگارش شد

محــمد جواد شیرازی

************************

آسمانی ها مسلمان توأند
یک به یک آنها غلامان توأند

عرشیان که جای خود،آقای من
فرشیان مبهوت و حیران توأند

ای بلند آسمان با پست ها
دست سائل ها به دامان توأند

یا ابا المهدی قسم بر موی تو
صد چو حاتم از مریدان توأند

قصه ی نان را نخوردیم هیچ وقت
چونکه رزق ما به دستان توأند

ایل و اجدادم،امام عسگری
نوکرت هستند و خواهان توأند

هم ملک،هم حور،هم جن و بشر
در دو عالم تحت فرمان توأند

نوح و ابراهیم و موسای کلیم
مفتخر هستند دربان توأند

با نگاهی کار عیسی میکنی
صد چو او طفل دبستان توأند

حضرت جبریل و میکائیل هم
از ازل یار و نگهبان توأند

کل مخلوقات در کون و مکان
ریزه خوار سفره ی خان توأند

انبیا و اولیا این روزها
گوشه ای از صحن گریان توأند

جسم من اینجاست اما روح من
در رواق و صحن و ایوان توأند

ابراهیم لآلی

************************

السلام و علیک یا مولا
نظری سوی ما نما مولا
خسته ام من دعا بفرمائید
قلب سنگم طلا بفرمائید


آسمان ها به زیر پاهایت
سند خلق ما به امضایت
مثل اجدادتان رحیمی تو
مهربان هستی و کریمی تو
تو چراغ هدایتی آقا
جان زهرا عنایتی آقا
با گدایت همیشه مأنوسی
بهر گمگشتگان چو فانوسی
سامرایت برای ما عرش است
بال صدها ملک در آن فرش است
هرچه داریم از شما داریم
شکر زهرا که ما تو را داریم
ذوالفقاری و در نیامی تو
پدر آخرین امامی تو
ای امام غریب و تنهایم
ای امام نجیب و تنهایم
پر و بالت شکسته شد اما
جگرت پاره شد ولی آقا
به غرورت کسی جسارت کرد؟؟؟
یا به جسمت کسی اهانت کرد؟؟؟
همسرت را کسی اسارت برد؟؟؟
زیورش را کسی به غارت برد؟؟؟
جسمتان پشت رو نشد اصلا
بر تنت نی فرو نشد اصلا
من بمیرم برای مظلومی
جان عالم فدای مظلومی
که تنش را جدا جدا کردن
بدنش را به زیر پا کردن
پیش چشمان خواهرش ای وای
جلوی چشم مادرش ای وای
نیزه ای در دهان او جا شد
سر عمامه اش چه غوغا شد

ابراهیم لآلی

************************

بیا بالین بابا ای مرا غمخوار مهدی جان
که باشد ای گلم این آخرین دیدار مهدی جان

اگر چه اشتیاق دیدن زهرا به سر دارم
مرا هجر وفراق تو دهد آزار مهدی جان

 

ندارم طاقی بینم تورا سرگشته و حیران
که بی سامانی ات شد بر سرم آوار مهدی جان

بگو با شیعه از حسن جوار و سجده وتقوی
که خوشحالم کند اینها مرا بسیار مهدی جان

بگو با صدق و باردّ امانت، با ورع در دین
به ماگردید چون زینت، نه که سربار مهدی جان

کشیدم محنت و رنج و غم واندوه از ظلم و
جفای معتمد این جانی خونخوار مهدی جان

چنان زهر جفا کرده اثر بر پیکرم حتّی
قدح لرزان و رفع تشنگی دشوار مهدی جان

تمام خاطرم پرگشته از مظلومی مادر
شده خواب وخیالم داغی مسمار مهدی جان

بزن سیلی به روی قاتل محسن که از کینه
شده کشته میان آن در و دیوار مهدی جان

خدارا شکر در کنج اسارت می دهم جان و
نمی گردد عیالم راهی بازار مهدی جان

الا “حیران “تو هم مانند ساعی از دل وجان گو
عیان بر ماشود کی وعده ی دیدار مهدی جان

حسین رضایی

************************

شد فصل دستبوسی سلطان سامرا
بر تخت دل سوار شده روح کبریا

تاثیر کرد سوز دعاهای پشت در
تا شد نوای فاطمه”ای منتقم بیا

 

درهم شکست رسم قدیمی کاخ ها
رونق گرفت رابطه شاه با گدا

اوج خزان جوانه زده شاخه امید
حق هدیه کرده بر همه دنیا بهار را

صد شکر که شده ولی امر ما ولی
صد حیف که نهان شود از چشم ماسوا

در سن پنج سالگی اش مثل حیدر است
زنده شده غدیر دوباره به یادها

لاسیف،چون کمان دو ابروش،جایز است
با اینکه کودک است بگوییم لافتی

افتاده لرزه بر تن ابلیس،مشکل است
سجده نکردنِ رخ زیبای یار ما

تا روشنی صبح زمانی نمانده است
یلدا شکست میخورد و میرسد ندا

ای اهل عالم آمده منجی و منتقم
با ذکر “یاحسین” شود محشری به پا

این بار کار دوزخیان میشود تمام
باشد قرار و وعده ما محضر امام

علی اکبر نازک کار

************************

سیرتش نه، درحقیقت صورت دنیایی اش

ماه را شرمنده ی خود می کند زیبایی اش

می چکد نهج البلاغه ازلب پایینی اش

می چکد آیات قرآن از لب بالایی اش

لحظه لحظه خیر او حتما به مردم می رسد

آن کسی که «جامعه»بوده دم لالایی اش

«جامعه»«عجِّل فرج» به به چه تلفیقی شده ست

نسبت فرزندی اش با نسبت بابایی اش

سیزده دیگر برای هیچ کاری نحس نیست

یازده در ذکر بالا می رود کارایی اش

نوکر اربابم و یک بخش از آقایی ام

ریشه دارد بی برو برگرد در آقایی اش

طعم توحید و امامت را به هم آمیخته

نیمه ی مکّی او با نیم سامرّایی اش

هرقَدَر که خسته باشی بعد از آن دیوارها

رو براهت می کند یک استکان از چایی اش

از حرم برگشته می داند که وقت بازگشت

چایی دوم دو چندان می شود گیرایی اش

چونکه تنها می روی هرگز به سامرّا نرو

چون خجالت می کشد تنهایی از تنهایی اش

مهدی رحیمی

************************

نگاه کن که مرا غربتت کجا انداخت

مرا حوالی بازار سامرا انداخت

گدای شهر شمایم گدای لطف شما

خدا به گردن من منصب گدا انداخت

ز غربت حرمت کل سینه ام زخم است

نگاه کن که غمت روی سینه جا انداخت

مجاوران حریمت تمام ناصبی اند

مرا همین غم عظما به ابتلا انداخت

غم اسیریتان هم شبیه روضه ی شام

عحیب نوکرتان را ز دست و پا انداخت

برای غربتتان شعر کم سروده شده

مرا حکایتتان یاد مجتبی انداخت

مشخص است از این قافیه که آخر یار

ز سامرا دل مارا به کربلا انداخت

اگر چه کاسه به لبهای تو اصابت کرد

ولی به جان لب شاه چوب را انداخت

و روضه ی کفن و غسل و دفن و تشییع ات

مرا به یاد شه و یاد بوریا انداخت

تمام ایل و تبارم فدای روضه ی تو

حسین مهر تو را در دلم خدا انداخت

امیرعلوی

************************

آقای سامرا چقدر ناتوان شدی

خیلی شبیه مادر خود قدکمان شدی

عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی

تبعیدی مجاور یک پادگان شدی

آه ای بهار زرد و خزانی تو میروی

چون مادرت زمان جوانی تو میروی

دور از مدینه حضرت جانان چه میکنی؟

یوسف،جدا ز خیمه کنعان چه میکنی

تنها غریب گوشه زندان چه میکنی

ابن الرضا به حلقه شیران چه میکنی

حتی درندگان به تو تعظیم میکنند

اینجا تو را نیامده تکریم میکنند

دور از مدینه ای سفرت سخت میگذشت

ای آسمان به بال و پرت سخت میگذشت

باگریه ها به چشم ترت سخت میگذشت

آقا چقدر بر جگرت سخت میگذشت

بغصی شکسته داری و فریاد کوچه ای

هی میخوری زمین و ولی یاد کوچه ای

گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت

شکرخدا که میخ به پهلوی تو نرفت

شعله سراغ پیچش گیسوی تو نرفت

اینجا غلاف بر روی بازوی تو نرفت

آتش کسی به خرمن نیلوفرت نزد

اینجا کشیده کس به روی همسرت نزد

تو ضعف میکنی پسرت گریه میکند

مهدی رسیده و به برت گریه میکنند

خاکی شده است موی سرت گریه میکند

این ظرف آب بر جگرت گریه میکند

برروی دامن پسرت دست و پا مزن

اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن

آقا سلام بر تو و دریای تشنه ات

این کاسه میخورد روی لبهای تشنه ات

یاد حسین می دمد از نای تشنه ات

دادی سلام بر لب بابای تشنه ات

خونابه گرچه از دهنت ریخته شده

آلاله روی پیرهنت ریخته شده

شکرخدا که لعل لبت خیزران نخورد

شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد

چکمه به روی پیکرتو بی امان نخورد

سرنیزه ای نیامد و روی دهان نخورد

شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن

بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن

بی تو وقار خواهر تو مستدام ماند

با احترام آمد و با احترام ماند

پوشیده از نگاه خواص و عوام ماند

وای از زنی که در وسط ازدحام ماند...

احساس های خواهری اش لطمه خورده بود

حتی غرور روسری اش لطمه خورده بود

محــمد جواد پرچمی

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی