کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت امام حسن عسکری علیه السلام-5
*************************

محمود ژولیده

اینست راز روضۀ اشک روان شدن

خورشید بودن و پسِ پرده نهان شدن

دور از وطن شدن،به شب تار،بی خبر

تبعید از مدینه به یک پادگان شدن

محروم از دیار وَ دیدار شیعیان

زندان شدن،غریب شدن، بی امان شدن

هر شب شبیه سید و مولای خود علی

با چاه در نوا شدن و همزبان شدن

با دست و پای بسته چو اجداد طاهرین

از فرط غصه،پیر و بظاهر جوان شدن

هم حرف بد شنیدن و دم بر نیامدن

هم بارها به دشمن خود میزبان شدن

عمری امام بودن و پیرو نداشتن

هر دم به یک جفا و ستم امتحان شدن

امت گهی وَبالِ سرِ گُردۀ امام

گاهی عجیب،مسخره ی مردمان شدن

گاه از مدینه،یکسره تا سامرا اسیر

چون شام و کوفه، همسفر ساربان شدن

گاهی شهید سَمّ و گهی، سُمّ استران

گاهی اسیر نیزه و گاهی سنان شدن

گاهی به جُرمِ  زادۀ زهرا شدن - غریب

گاهی به جرم آل علی، بی نشان شدن

آیا اِمامتان حسنِ عسگری نبود

تا کی هنوز منتظر این و آن شدن

اصلا پِی بقای ولایت بنا شده

چندین امام ، یار امام زمان شدن

ای شیعه هر غمی که رسد،"فَابکِ لِلحسین"

اینست راز روضۀ اشک روان شدن

*****************************

محسن حنیفی

او اهل گریه بود و دو چشم نجیب داشت

با نام مجتبایی اش انسی عجیب داشت

او هم کریم بود و به هنگام بخششش

خورشید و ماه یا که ستاره به جیب داشت

آری تمام اهل مقاتل نوشته اند

دشمن هم از عنایت و لطفش نصیب داشت

مثل حسن حرم به مزارش وفا نکرد

دیدم که صحن خاکی و قبری غریب داشت

بوی گلوله میدهد آن صحن ها ولی

روزی شبیه کرببلا عطر سیب داشت

دستم به سمت چاک گریبان خویش رفت

وقتی که نام او به لبش عندلیب داشت

او دست خاک زلف پریشان خود نداد

بالا سرش به جای سنان او طبیب داشت

وقتی که زهر پا به روی سینه اش گذاشت

فرزند او به روی لب امن یجیب داشت

ابن الرضای سوم این خانواده هم

مرثیه ای شبیه به یابن الشبیب داشت

خاکی شده است صورت گلدسته های او

یعنی که میل روضه ی خدالتریب داشت

از روی نیزه ها سر او خورد بر زمین

این روضه سخت بود و فراز و نشیب داشت

***************************

سید هاشم وفایی

وقتی دلم ز گریه سبکبار می شود

سرمست عشق و تشنۀ دیدار می شود

با شوق سامرای تو پرواز می کند

خلوت نشین گلشن ایثار می شود

برخاک تو ز چشم فشانم سرشک غم

اشکی که چلچراغ شب تار می شود

چشمم که بر ضریح غریب تو می فتد

دنیا دوباره بر سرم آوار می شود

آزاده آن کسی ست که دربند عشق تو

با یک جهان امید گرفتار می شود

گرخار لب به وصف و مدیح تو وا کند

از فیض مدحتت گل بی خار می شود

ای عسکری لقب ز غمت هرکه اشک ریخت

آن قطره اشک گوهر شهوار می شود

قربان آن دلی که ز بیداد دشمنان

با شعله های زهر شرر بار می شود

هر غنچه ای که بشکفد از گلشن وجود

بر عمرِ چون گل تو عزادار می شود

روز عزای توست که مهدی است نوحه گر

روزی که صرف گریۀ بسیار می شود

ظلمی که در مدینه به آل رسول شد

بار دگر به سامره تکرار می شود

آسوده درجزاست«وفایی» هرآن کسی

اینجا محب عترت اطهار می شود

**************************
سید پوریا هاشمی

روزگار تو بغیر از درد غربت نیست که

روزگار من بغیر از آه حسرت نیست که

از تو گفتن کار اشک چشم باشد بهتر است

گریه وقتی هست دیگرجای صحبت نیست که

راه را بستند دیگر زائرت کمتر شده

شان تو آقای من این صحن خلوت نیست که

کاش اسمم بود جزو کارگرهای حرم

کاش میمردم برای تو لیاقت نیست که

دیر هم اینجا بیایم زود راهم میدهی

برسر خوان کریمان حرف نوبت نیست که

هم نجف هم کاظمین و کربلا رفتم ولی

تا نرفتم سامرا اینها زیارت نیست که

سامرا حتی اگر ویرانه باشد جنت است

زرق و برق ظاهری معیار جنت نیست که

گنبد و گلدسته هایت کو؟به حالم رحم کن

آه در قلب شکسته صبر و طاقت نیست که

با دلم هرجای صحن تو بخواهم میروم

در مسیر عاشقی بُعد مسافت نیست که

*************************
محمد جواد شیرازی

وقتی امام عصر ما امشب عزادار است

برپایی این روضه ها واجب ترین کار است

پیراهن و شال عزا مولا به تن دارد

امشب تمام عرش با آقا عزادار است

بی جرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما

یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟

زندان برای عاشقان خلوتگه خوبی است

هر روز، روزه... هر شبش دیدارِ دلدار است

ای کاش قدری معتمد شرم و حیا می کرد

اصلا که گفته او ز آقا دست بردار است؟

با زهرِ کاری، عاقبت زهر خودش را ریخت

این روضه ی زهر و جگر الحق که دشوار است

از ترسِ رسواییِ خود از این جنایت ها

در هر کجا پشت سرش گفتند: "بیمار است..."

مردی که هر شب تا سحر غرق عبادت بود

این چند روزه تا سحر از درد، بیدار است

رنگش دگرگون می شود هر بار از دردش...

...پهلو به پهلو می کند، هرچند ناچار است

در این دم آخر شنیدم کعبه هم می گفت:

بیچاره من که قسمتم هجرانِ از یار است

در سامرا بوی مدینه می رسد انگار

آقا به یاد محسن و خونِ به دیوار است

در بسترش هر شب سؤال از مادرش می کرد

مادر چرا پس بسترت اینقدر گلدار است؟

در جست و جوی علت آن سینه ی مجروح...

...حالا شده خیره به در، در فکر مسمار است

میخواست تا یک جرعه ی آبی بنوشد که

افتاد از دستش قَدح، از بس که تب دار است

این جا پسر سیراب کرد آخر امامش را

در کربلا شرمندگی سهم علمدار است

سر منشأ هر روضه ای از روضه ی زهراست

گرچه مصیبت در دل تاریخ بسیار است

*************************
اسماعیل شبرنگ

قلبی که به دست غصه ها زنجیر است

مانند هوای سامرا دلگیر است

آقای جوان شهر غم ها دیگر

از شدت ظلم این زمانه پیر است

زخمی شده از زهر،گلوی مولا

زهری که به برّندگی شمشیر است

یک مادر قدخمیده از راه آمد

بالای سرش نشست...اما دیر است

انگار که زخم چهره را می بیند

چشمان ترش محو همان تصویر است

یک کرببلا عطش برایش مانده

نوشیدن آب هم که بی تاثیر است

نیمه شب سامرا و دوری...انگار

این غصه به آه هرشب من چیره ست

ما را به دعای خیر خود مهمان کن

آقا نفس حق شما اکسیر است

بابای امام آخرین ماها

ای بانی رزق اربعین ماها

***********************

سید پوریا هاشمی

پر پرواز گشودی و مهیا شده ای

زهر افتاده بجانت که چنین تا شده ای؟

زندگانی تو ترکیب هزاران داغ است

آنچه اجداد تو گشتند تو یکجا شده ای

کمرت خم شده و تاب و توانت رفته

باهمین دست به دیوار چو زهرا شده ای

سالها مثل علی خانه نشینت کردند

خوب همدرد غم و غربت مولا شده ای...

جگرت مثل حسن سوخته صدپاره شده

آه با آتش این زهر مداوا شده ای

چه شده باتو که دائم بخودت میپیچی

لحظه آخر خود مثل معما شده ای

هی زمین خوردی و کل بدنت خاکی شد

مثل از اسب زمین خوردن آقا شده ای

هرچه آمد به سرت تیر به قلبت که نخورد

سنگ باران وسط هلهله آیا شده ای؟

راستی پیرهنت را ز تنت دزدیدند

راستی از اثر تیغ مجزا شده ای؟

بی هوا نیزه فرو بین دهانت کردند؟

زیر و رو در ته گودال تو با پا شده ای؟

زخم شلاق نشسته به تن دختر تو؟

چقدر خون جگر از زخم زبان ها شده ای؟

راستی در وسط طشت سرت را بردند؟

بسوی خواهر خود گرم تماشا شده ای؟

 ************************

غلامرضا سازگار

امام عسگری آن آفتاب کشور جان

سپرد چند ورق نامه بر ابوالادیان

که ای ز کار تو راضی خدا و پیغمبر

برو مدائن و این نامه‌ها به مره بر

نگاه‌دار حساب سفر خود از امروز

که مدت سفرت هست پانزده شب و روز

به شهر سامره چون باز آمدی به امید

مرا به عالم دنیا دگر نخواهی دید

تو چون به سامره آیی من از جهان رفتم

به سوی فاطمه در گلشن جنان رفتم

سوال کرد که ای حجت خدای ودود

پس از تو رهبر خلق جهان چه خواهد بود؟

بگفت رهبری شیعه را کسی دارد،

که بر جنازه ی من او نماز بگزارد

سؤال کرد که برگو علامتی دیگر

که بیشتر بشناسم امامم ای سرور

جواب داد که باشد ولی حّی ز من

کسی که از تو بخواهد جواب نامۀ من

دوباره گفت که دیگر علامتی فرما

که مشتبه نشود امر کبریا، برما

امام گفت: پس از من بود امام زمان

ندیده هر که بگوید که چیست در همیان؟

غرض به امر ولّی خدا، ابو الادیان

گرفت راه مدائن به دیدۀ گریان

به روز پانزدهم باز شد به سامرا

چه دید، دید که شور قیامت است بپا

شنید ناله و فریاد و اماما را

که کشت معتمد دون عزیز زهرا را

امام یازدهم کشته شد ولی مظلوم

بروزگار جوانی شد از جفا مسموم

به بوستان جنان رفته در بر پدرش

نشسته گرد یتیمی بر چهرۀ پسرش

بنا گه از طرف معتمد رسید خطاب

کند نماز بر آن کشته جعفر کذّاب

پرید رنگ ز بیم از رخ ابوالادیان

بگفت وای مرا، پس چه شد امام زمان؟

چو خواست جعفر کذّاب لب بنطق آرد

بر آن وجود مقدس نماز بگذارد

که ماه از دل ابر اُمید پیدا شد

ز گرد ره پسر آن شهید پیدا شد

مهی که بود جمالش ز حدّ وصف برون

به گیسوان مجعّد بروی، گندم‌گون

مهی که مهر جهانتاب خاکسارش بود

نشسته گرد غم و غصه بر عذارش بود

مهی سرشک روان از دو چشم خونبارش

که خال هاشمیش بود، زیب رخسارش

مهی که طلعت او جلوۀ دگر می‌کرد

زبند بند وجودش پدر پدر می‌کرد

سلام گفت بسی آن تن مطهّر را

کشید سخت به یکسو لباس جعفر را

گشود غنچۀ لب گفت: من سزاوارم

که بر جنازۀ بابم نماز، بگزارم

نماز خواند به جسم پدر در آن هنگام

که روز جعفر و روز خلیفه آمد شام

پس از نماز ندا داد یا ابالادیان

جواب نامه بده گرچه واقفم از آن

جواب نامه به مولاش داد و گفت نهان

هزار شکر خدا را که شد عیان دو نشان

فتاده بود به فکر نشانۀ سوم

که آمدند گروهی به سامرّه از قم

به دست فردی از آن قوم بود یک همیان

هزار اشرفی اندر درون آن پنهان

چو خواست جعفر از آن مالها به دست آرد

قدم به اوج مقام امام بگذارد

امام گفت پس از من امام خلق کسیست

که ناگشوده بگوید درون همیان چیست؟

چو دید جعفر آنان ز راز آگاهند

به خشم گفت: ز من علم غیب می‌خواهند

شدند مردم قم سخت مات و سرگردان

که شد به جانبشان خادم امام زمان

بگفت: بین شما نامه‌ایست با همیان

که هست نامه و همیان خود از فلان و فلان

هزار اشرفی زر به کیسه جا دارد

ده اشرفی است کز آن روکش طلا دارد

چو صدق گفته خادم بدبد ابوالادیان

بگفت شکر خداوندگار، این سه نشان

خداگو است که مهد امان ما، مهدی است

به حق حق که امام زمان ما مهدی است

کسی که کور از آن مشعل فروزان مرد

به جاهلیّت پیش از نزول قرآن مرد

بلی امام زمان گرچه بود خون جگرش

نماز خواند به جسم مطهّر پدرش

ز سینه‌ام به فلک آه آتشین افتاد

دلم به یاد دل زین العابدین افتاد

چو دید پیکر بابش فتاده بر روی خاک

برهنه در وسط آفتاب آن تن پاک

نداد خصم امانش نماز بگزارد

و یا که پیکر او را به خاک بسپارد

نگاه بر تن صد پارۀ پدر می‌کرد

تو گوئی آنکه ز تن روح او سفر می‌کرد

بگفت زینبش ای شمع بزم خودسازی

چه روی داده که با جان خود کنی بازی؟

مگر نه حجّت حقّی تو از چه بیتابی؟

اراده کرده به سوی بهشت بشتابی؟

بگفت: عمّه چه سان طاقتم بجا باشد

مگر نه این بدن حجت خدا باشد

مگر که باب من از خاندان قرآن نیست؟

مگر حسین در این سرزمین مسلمان نیست؟

به خاک گشت نهان جسم کشتگان پلید

در آفتاب بود پیکر امام شهید

ز دود آه شده روز خلق، شب "میثم"

قسم به جان پیمبر ببند لب "میثم"

************************
انسیه سادات هاشمی

مردِ جوان دارد وصیت می‌نویسد

می‌گرید و ذکر مصیبت می‌نویسد

دنیا برای رحمت او جا ندارد

آه این غریب از رفع زحمت می‌نویسد

از شرح حال خود سخن می‌راند اما

انگار در توصیف غربت می‌نویسد

کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست

از درد خود در کنج خلوت می‌نویسد

غربت درِ این خانه را از پشت بسته است

مهمان ندارد؛ جای صحبت، می‌نویسد

خمس و زکات شیعیان را می شمارد

سهم فقیران را به دقت می‌نویسد

در چند خط می‌گوید از حج و ثوابش

این بند را با اشک حسرت می‌نویسد

پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله

از خاطراتش چند رکعت می‌نویسد

زندان به زندان با نماز و روزه و عشق

دربان به دربان درسِ عبرت می‌نویسد

حتی برای خشم شیرانِ درنده

با چشم‌هایش از محبت می‌نویسد

بعد از شکایت از جفای این زمانه

در سر رسید فصل غیبت می‌نویسد ـ

من زود دارم می‌روم اما میایم

با احتیاط از رازِ رجعت می‌نویسد

می‌نوشد آب و یاد اجدادش می‌افتد

با رعشه از آزار شربت می‌نویسد

سر را به پای طفل گندمگون نهاده است

بر طالعش حکم امامت می‌نویسد

فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر

از مرگِ او جای شهادت می‌نویسد

بازارهای سامرا خاموش و گریان

بر در حدیثِ حفظِ حرمت می‌نویسد

با دست‌های کوچکش یک طفلِ معصوم

نام پدر را روی تربت می‌نویسد

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی