کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت امام حسن علیه السلام-15

***************

محــمد جواد پرچمی

دارم به خاطر حَرَمَت گریه می کنم


از شوق  سفره یِ کرمت گریه می کنم


در روضه هایِ مُحترمت گریه می کنم


وقتی برای درد و غمت گریه می کنم


حتی علی و فاطمه خوشحال میشوند


در خانواده ات همه خوشحال میشوند


دنیا ندید وسعتِ بالاتر از تو را


سائل ندید جز خودت آقاتر از تو را


دستی ندید دستِ بفرماتر از تو را


یثرب ندید حضرتِ تنهاتر از تو را


تنها میانِ خانه و تنها میانِ شهر


زخم زبانِ همسر و زخم زبانِ شهر


پایِ غریبی  تو به پا برنخواستند


یا دشمنت شدند و یا برنخواستند


مُشتی حرامزاده ز جا برنخواستند


وارد شدی به پایِ شما برنخواستند


اهل مدینه ناز شما را کشیده اند


یک عده جانماز شما را کشیده اند


با خنده زخم بر جگرت میگذاشتند


اهل مدینه سر به سرت میگذاشتند


گاهی عصا به رویِ پرت میگذاشتند


یک کوزه سَمّ کنار سرت میگذاشتند


تنها ، غریب ، بی کس و آرام میروی


از کوچه هایِ طعنه و دشنام میروی


در کوچه میروی ، غم مادر نشسته است


قنفذ در این مسیر مُکَرَر نشسته است


در پیش  تو مُغیره به منبر نشسته است


درخانه پایِ قتل تو همسر نشسته است


این زهر و دردِ سوختنت فرق میکند


تو طرز  دست و پا زدنت فرق میکند


زانو بغل مکن چقَدَر آه میکشی


تو در جوابِ اهل گذر آه میکشی


با راز خویش تا به سحر آه میکشی


داری به جای چند نفر آه میکشی


در آه آهِ خویش تو مویت سفید شد


در کوچه ای امیدِ دلت نا امید شد


تقصیر تو نبود که مادر پرش شکست


تقصیر تو نبود اگر زیورش شکست


تقصیر تو نبود دلِ اطهرش شکست


تقصیر تو نبود زدند و سرش شکست


گیرم که دست تو سپر مادرت نشد


تقصیر تو نبود قدت یاورت نشد


بیرون بریز این جگر پاره پاره را


بیرون بریز غُصه یِ این گوشواره را


زینب رسیده است بگو راهِ چاره را


خونابه هایِ دور لبِ پُر شراره را


با مقنعه دهان تو را پاک میکند


این خاکِ گیسوانِ تو را پاک میکند


خون لخته رویِ پیرُهنت ریخته شده


آلاله وقت آمدنت ریخته شده


هفتاد تیر در بدنت ریخته شده


هم خونِ تازه از کفنت ریخته شده


دارد حسین پیش تو از حال میرود


او از کنار تو تهِ گودال میرود


شکر خدا که پیرُهنت در نیامده


با زور خاتم  یمنت در نیامده


دیگر لباسهایِ تنت در نیامده


یا چوبِ نیزه از دهنت در نیامده


شکر خدا که پیکرِ پاکِ تو پا نخورد


سرنیزه ای میانِ گلویِ تو جا نخورد


اما حسین صورتِ از خون خضاب داشت


در دل برایِ خواهرِ خود اضطراب داشت


یک کوه غُصه داشت ولیکن رباب داشت


جا در میانِ مجلس و بزمِ شراب داشت


با چوبدست رویِ لبش مینواختند


یک عده مست رویِ لبش مینواختند


***********************


سید علی احمدی


شود به اذن تو دریا ، سراب هم حتی


شود به نام تو موجی ، حباب هم حتی


کریم نیست کسی پیش سفره ات هرچند


به نام او بدهند آب و تاب هم حتی


نشسته ام سر راهت مگر که یک لحظه


تو را نگاه کنم با نقاب هم حتی


همین که از تو بخواهیم باز شیرین است


اگر دعا نشود مستجاب هم حتی


تمامِ خلق رهین شکوه عزت توست


اگر شوی تو به ذلت خطاب هم حتی


به بغض تو شده کافر ، اگرچه او به رسول


به زور داده شود انتساب هم حتی


فقط به پای مزار تو بوده که آمیخت


به اشک غم ، نفس اضطراب هم حتی


**


خدا کند پسری مادرش زمین نخورد


خدا کند که نبیند به خواب هم حتی


 ************************


عباس احمدی


معدن درد و غمم یار اگر بگذارد


سینه، این مخزن اسرار اگر بگذارد


دوست دارم که در آغوش تو آرام شوم


زهر، این هند جگر خوار اگر بگذارد


شاد گردد دلم از شوق وصال مادر


خاطرات در و دیوار اگر بگذارد


بی سپاهم من و سردار غریب وطنم


اینهمه یار جفاکار اگر بگذارد


تن و تابوت مرا تیر به هم خواهد دوخت


دست عباس علمدار اگر بگذارد..


کاش با دست تو داماد شود قاسم من


کینه از حیدر کرّار اگر بگذارد


تا ابد قول بده یاور زینب باشی


خنجر شمر ستمکار اگر بگذارد


می رود گریه کند سوی بهشت تو حسین


سر روی خاک تو یکبار اگر بگذارد


************************


علی شکاری


کسی که غرق خدا شد به یم نیاز ندارد


رواق و صحن و چراغ و خَدَم نیاز ندارد


سخای بیشتر ازحد مجتباست دلیلش


نیازمند اگرکه به کم نیاز ندارد


زبانزد است دل مهربان و پاک و رئوفش


به معجزات زبان و قلم نیاز ندارد


ویطعمون الطعامش هنوز در جریان است


گدا برای گرفتن قسم نیاز ندارد


نفس بهانۀ از او سرودن است همیشه


دمی که گفت حسن بازدم نیاز ندارد


زمین کرببلا طرحی از بهشت بقیع اش


حرم برای خودش که حرم نیاز ندارد


کتیبه های محرم کبود غربت او شد


بیان درد دلش محتشم نیاز ندارد


نوشت با خط خون تیر روی چوبه تابوت


شهید آتش کوچه که سم نیاز ندارد


************************


محــمد قاسمی


ماتم زده ام ماتم آقاست بهشتم


در ماتم این شاه چه زیباست بهشتم


چون خانه ی صدیقه ی کبراست بهشتم


هرجا که بسوزند همانجاست بهشتم


خوب است که با اشک بشویم دهنم را


کز عرش می آرند دَم "یا حسنم"  را


 


ای حُسن خدا در نظر حیدر کرّار


ای گوهر والا گُهر حیدر کرّار


ای مظهر پا تا به سر حیدر کرّار


ای روی تو قرص قمر حیدر کرّار


هر چند بدم ، رو سیهم ، پَستم و زشتم


من بنده ی سالار جوانانِ بهشتم


 


گفتند که غم داری و غمخوار نداری


مثل پدرت بی کسی و یار نداری


در خانه ی خود مَحرم اسرار نـداری


آقا ، تو نیازی به کس و کار نداری


کافی ست که آقای ابالفضل و حسینی


یعنی همه جا حضرت بین الحرمیـــنی


 


با بال و پر سوخته ، پرپر مزن این قدر


با این جگرِ سوخته ، پرپر مزن این قدر


ای شعله ورِ سوخته ، پرپر مزن این قدر


با یادِ در سوخته ، پرپر مزن این قدر


بالای سرت اینکه چنین زار نشـسته ست


چشمی بگـشا، حضرت پهلوی شکسته ست


 


این بسترِ افــتاده ، خودش بستر روضه ست


این طشت کنار تو ، خودش منبر روضه ست


با اینکه حسین بن علی محشر روضه ست


گیسوی سپید تو ، خودش آخر روضه ست


این زهر که دور جگــرت گـرم طواف است


همدست همان ضربه ی سنگین غلاف است


 


دل از تو رمیده ست چِهل سال جلوتر


غم را طلبیـده ست چِهـل سال جلوتر


قــدّ تو خمیـده ست چِهـل سال جلوتر


رنگ تو پریـده ست چِهـل سال جلوتر


هر چند که در ماه صفر سوگ تو برپاست


مرگ تو همان لحظه ی افتادن زهراست


 


ارباب دو عالم خبرت را که شنیده


تا خانه ی تو در وسط کوچه دویده


با دیدن حالَـت ، جگرش تیر کشیده


شمشیر ابالفضلِ علی ، جامه دریده


دیدند ملائک همه بی طاقتی اش را


آشـوبِ دل سوخته ی غیرتی اش را


 


باید که بمیرم ، که پریشان شده زینب


با دیدن حـال تو هراسـان شده زینب


آن قدر چکیده ست که باران شده زینب


دلواپـس فــردای عزیزان شده زینب


ای کاش که داغت به دل او ننشیند


خون جگـرت را به دل طـشت نبـیـند


 


از طشت سخن گفتم و یک دفعه فضا رفت


تا شــام بلا ، پایْ به پایِ اُسـرا رفت


قدری که در آن بزم ، سوی طشت طلا رفت


چشم دل من پای سر خون خدا رفت


چون دید چنان چوب به لبهاش نشسته


فهمید که دندان ثنـایـاش شکسته


***********************


رضا تاجیک


چشم وا کرده شدم دست به دامان حسن


مادر افکند مرا در یم احسان حسن


روزی از دست علی خوردم و از  خان حسن


از همان روز شدم بی سر و سامان حسن


بر جبینم  بنویسید مسلمان  حسن


دل خود را سر هر بام هوایی نکنم


طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنم 


رو به هر قبله و هر قبله نمایی نکنم


پیش هر سفره که پهن است گدایی نکنم


نان هر سفره حرام است به جز نان حسن


چه مقامی و چه نامی چه مرامی دارد


چقدر لطف به بیمار جذامی دارد


خنده در پاسخ آن سائل شامی دارد


وه که ارباب دو عالم چه امامی دارد


همه اینها غزلی هست به دیوان حسن


آنکه نامش شده احلی من عسل کیست حسن


آنکه بخشندگیش گشته مَثل کیست حسن


معنی حی علی خیر العمل کیست حسن


مرد نام آور پیکار جمل کیست حسن


شتر سرخ زمین خورد ز طوفان حسن


ارث مظلومیت از غربت بابا دارد


قد خم ،سینه ی خون ،دیده ی دریا دارد


جگری سوخته از زخم زبانها دارد


گر بگوییم غریب الغربا جا دارد


خون شد از یاد غمش قلب محبان حسن


زهر آمد به سراغش جگرش ریخت به هم


جگرش ریخت به هم بال و پرش ریخت به هم


زینبش آمد و چشمان ترش ریخت به هم


همه ی خاطره ها در نظرش ریخت به هم


دل پریشان شده از حال پریشان حسن


چقدر سخت گذشته است به او در کوچه


چه مراعات نظیریست حسن ،در ، کوچه


باز هم خاطره ی گریه و مادر کوچه


قاتل جان حسن می شود آخر کوچه


کوچه عمریست که آورده به لب جان حسن


 (چشم نامرد به ناموس علی تا افتاد)


وای بر من زد و بر صورت گل جا افتاد


ناگهان روی زمین حضرت زهرا افتاد


خواست تا پا بشود باز هم اما افتاد


شعله ی آه کشد سینه ی سوزان حسن


************************
مجتبی روشن روان


ماه خداست روی تماشایی حسن


عرش صفاست مجلس شیدایی حسن


مجنون شود هرآنکه ببیند سحر گهی


یک جلوه از تبسم لیلایی حسن


موسی نشسته همره عیسی به راه او


حاتم گدای سفرۀ مولایی حسن


تفسیر "انما" به گمانت چه می شود


یوسف غلام عصمت و زیبایی حسن


ذکر شبانه روزی ایوب این بُود


صدآفرین به صبر و شکیبایی حسن


نقش است روی پرچم سردار علقمه


پاینده باد پرچم آقایی حسن


یک شب برو مدینه بفهمی غریب کیست


بی انتهاست غربت و تنهایی حسن


یابن الحسن به جان حسن کن عنایتی


یکسر بیا به روضه ی زهرایی حسن


دارالشفاست مجلس ارباب بی حرم


غافل مشو ز ذکر مسیحایی حسن


 ************************


مجید لشکری


در جگر می سوزد آهى در گذر از کوچه ها


خاطراتی دارم اما بیشتر از کوچه ها


آن چه دیدم را نگفتم لحظه ای با مادرم


آن چه دیدم را نگفتم با پدر از کوچه ها


یک کبوتر، نامه ای در دست... بس کن!بگذریم!


جمع کردم بعد از آن یک مشت پَر از کوچه ها


از دوشنبه می رود تا کربلا ، تیر سه سر


می رود بر حلق قاسم نیشتر از کوچه ها


کوچه ها یک روز سیلی، کوچه ها یک روز تیر


دائما می بارد آری دردسر از کوچه ها


شام کوچه، کوفه کوچه، در مدینه کوچه بود


زینب از من بیشتر دارد خبر از کوچه ها


شام اگرچه شام اما صبح محشر می شود


می رود بر نیزه خورشید و قمر از کوچه ها 


************************


مهدی مقیمی


یک لحظه مرا دور ز ماتم نگذارید


در سینۀ من غیر غمش غم نگذارید


ما زخمیِ عشقیم به روی جگر ما


یک مرحمتی کرده و مرهم نگذارید


با لطف حسن بوده ، حسینی شده عالم


این را به همه گفته و مبهم نگذارید


گر مرده شود زنده ز لطف گل زهراست


آن را به حساب گل مریم نگذارید


دو ماه ، عزادار حسینید و ابالفضل


این یک شبه را بهر حسن کم نگذارید


در وصف رخش شعر بگویید و حسن را


بی محتشم و دعبل و میثم نگذارید


مقتل بنویسید برایش ، محنش را


بی سید طاووس و مقرّم نگذرید


بی گنبد و پرچم شده او پیشنهادی


دارم به حساب دل سنگم نگذارید


با نیّت همدردیِ او روز عزایش


در هر حرمی تا ، شده پرچم نگذارید


 ************************


مجتبی شکریان


زبانحال امام حسین(ع) خطاب به امام حسن (ع)


من حسینم که صفا بخش دو عالم هستم


سالها صاحب شبهای محرم هستم


من حسینم که برایم همه زاری دارند


تا بیایند حرم لحظه شماری دارند


سالها هست که یک عالمه زائر دارم


یک جهان منبری و شاعر و ذاکر دارم


دور و نزدیک همه از سر صبحی تا شام


همه با عرض ارادت شده مشغول سلام


عاشقان روز و شب سال به من می گریند


خوب و بد باز به هر حال به من می گریند


همه هستند عزادار، چهل شب گریان


به من و حال پریشانی زینب گریان


اربعین را همه دیدید چه شد دور و برم


چقدر زائر دلسوخته آمد به حرم


گر چه در هر دو جهان عاشق و مجنون دارم


ولی از غربت یک مرد دلی خون دارم


نام او می برم و لرزه می افتد به تنم


من جگر سوختهء غربت و داغ حسنم


تو که زوار نداری به فدای تو حسین


حرم انگار نداری به فدای تو حسین


دوستان تو کم و دشمن تو بسیار است


آنچه در دور و بر خویش نداری یار است


مثل تو هیچ کسی این همه بی زائر نیست


در همه سال چرا روضهء تو دائر نیست


روضه هم باشد اگر باز همه بی خبرند


گریه کن هات برادر چقدر مختصرند


یاد داری چقدر عبد و مطیعت بودم


سالها زائر شبهای بقیعت بودم


کاش می شد بدهم باز خدا را قسمت


تا که زوار خودم را بفرستم حرمت


چقدر طعنه به تنهایی تو همسر زد


دوست زد زخم زبان،دشمن تو خنجر زد


پشت خیمه همۀ لشگر تو آماده


تا که بیرون بکشند از قدمت سجاده


دوستانت همگی عرض ارادت دارند


جنگ بر پا نشده نیت غارت دارند


باز هم شکر که در خیمه نیامد آتش


یا که بی تاب نشد هیچ کسی وقت عطش


گر چه بر خیمهء تو پنجه گشودند حسن


زن و فرزند تو در خیمه نبودند حسن


از تو سجاده و از من بدنم غارت شد


زنده بودم به خدا پیرهنم غارت شد...


************************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی