کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله-12

********************

 حوادثی‌ست کـه قلـب مدینـه می‌لرزد

مدینه چون دل امّت بـه سینه می‌لرزد

سپاه شب، شده مست تصرّف خورشید

نسیم، شعله شد و در فضا شراره کشید

تمـام وسعت ملک خـدا شبِ تـار است

چه روی داده که خورشید هم عزادار است؟

ز کـوه و دشت و بیابـان خدا‌خدا شنوم

ز جنّ و انس و ملَک «وامحمّدا» شنوم

اجـل دریــده گریبـان و اشـک افشاند

امیـن وحـی خداونـد، نوحـه می‌خواند

پیام می‌رسد از خشت‌خشت خانۀ وحی

که منقطع شده از آسمـان ترانـۀ وحی

برون خانه اجل گشته گرم اذن دخـول

درون خانه چکد خون‌دل ز چشم بتول

الا الا ملــک المــوت! مـاتــم آوردی

ز آسمان به زمین یک جهان غم آوردی

ز دیدن رخ تو گشتـه رنگ فاطمه زرد

چه سخت حلقه به در می‌زنی، نزن! برگرد!

چگونه می‌کنی ای پیک مرگ دق‌الباب؟

که آسمان به سر خاکیان شده است خراب

بـرو بـه سینـۀ حیدر شـرر نـزن دیگر

به جان فاطمه سوگنـد! در نـزن دیگر

عقـب بـایست! بگیر احترام ایـن در را

بــرو یتیــم مکـن دختــر پیمبــر را

برو که طعنه بر این باب، دیـو و دد نزند

بـه بـاب خانـۀ توحید، کس لگـد نزند

محمّــد و علـی و فاطمـه کنـار هم‌اند

تو ایستاده و ایـن هـرسه اشکبار هم‌اند

نبی ز خون دل خویش چهره می‌شوید

درون خانـۀ در بستــه بـا علـی گویـد:

که یا علـی بنشیـن بـا تو راز دارم من

به سینه شعلـۀ ‌سـوز و گـداز دارم من

پس از رسول، مقامت ز کینه غصب شود

فـراز منبـر مـن دشمن تـو نصب شود

خدای، امر به صبرت کند در این اندوه

جواب داد علی: من مقاومم چـون کوه

دوباره گفت پیمبـر کـه ای امـام مبین

شوی به شهر مدینه غریب و خانه‌نشین

فلک ز غـربت تـو آه می‌کشـد ز نهـاد

به بـاب خانـه‌ات آتـش زنند از بیـداد

جـواب داد: همانـا بـه صبـر می‌کوشم

به حفظ دین خود این جام زهر می‌نوشم

رسول گفت چو کردی تحمل آن همه را

به پیش چشم تو سیلی زنند فاطمه را

تو ایستـاده و بـا چشـم خود نگاه کنی

درون سینۀ خود حبس سوز و آه کنی

در آن میانـه علی سخت در خـروش آمد

کشید ناله و خون در دلش به جوش آمد

اگرچه بـود وجـودش پـر از شـرارۀ خشم

به روی فاطمه چشمی گشود و گفت به چشم!

الا رسول خـدا خـون بـه سینه‌ام جوشید

کـه گفته‌هـات همـه جامـۀ عمـل پوشید

دری کـه بـود بـه دارالزیــاره‌ات مشهـور

دری که گرد از آن می‌زدود گیسوی حور

دری کـه بـود پـر از بوسه‌هـای جبراییل

دری که حـرمت از آن می‌گرفت عزراییل

دری که نـور فشانـد بـه چشم عرش علا

ببیـن چگونــه از آن دود مــی‌رود بــالا

به باغ وحی، خزان دست باغبـان را بست

که چیده گشت از آن میوه و درخت شکست

چه ننگ‌ها که خریدند یـا رسول‌الله

ز عتــرت تـو بریدنــد یـا رسول‌الله

چــو امتـت طلبیــدند حــب دنیــا را

بــرای غصـب خـلافت زدنــد زهـرا را

قسم به عزت قـرآن! قسـم به ذات خدا!

سر حسیـن تـو روز سقیفه گشـت جدا

چـه تیرهـا همـه از چلۀ سقیفه شتافت

گلوی اصغر و قلب حسین؛ هر دو شکافت

سقیفـه از حـرم کربــلا شـراره کشیـد

ز گـوش دخترکان تـو گوشـواره کشید

سقیفـه کـرد تــن عتـرت تـو را نیلـی

سقیفـه فاطمه‌هـا را دوبــاره زد سیلـی

همین که حق وصی تو غصب شد به ملا

سر حسین، جدا شد به دشت کرب‌وبـلا

سقیفه آتش سوزان به قلب «میثم» ریخت

نه قلب «میثم» بلکه به جان عالم ریخت

غلامرضا سازگار

************************

 در و دیوار عالم را سیه پوشید ای مردم

که غم در سینۀ اهل ولا جوشید ای مردم

تمام لاله ها سر در گریبانند زین غم

که زهرا در غم بابا سیه پوشید ای مردم

مدینه زین غم و حسرت فضایش درد آلود است

درآن وادی شمیم درد و غم پیچید ای مردم

فضای آسمان ها را اگر پوشیده ابر غم

غروبی غم فزا دارد کنون خورشید ای مردم

به  پاس آنکه گل ریزد به روی قبر پیغمبر

گل اشک از دو چشم خویش زهرا چید ای مردم

هنوز از لاله های باغ بوی داغ می آمد

که خار فتنه در راه علی روئید ای مردم

اگر رسم است گل می آورند از بهر دلجوئی

چرا دشمن به باغ وحی هیزم چیدای مردم

نه تنها آستان عصمت حق سوخت در آتش

که عرش از نالۀ زهرا به خود لرزید ای مردم

نمی دانم چه آمد بر سر باغ و گل و غنچه

که جبریل امین با چشم خونین دید ای مردم

خدا را شکر در سوک و غم  آل عبا عمری

وفائی را خدا سوز جگر بخشید ای مردم

سید هاشم وفائی

************************

جان پدر از برم زود سفر می کنی

آه که از دخترت قطع نظر می کنی

گفتی ام از امتت رسد خطرها به من

از چه رهایم به گرداب خطر می کنی

گاه مرا گفته ای قصه غصب فدک

گاه مرا اگه از ضربت در می کنی

سوز مصیبت بود هرچه نظر می کنم

برق جدایی بود هر چه نظر می کنی

سید رضا مؤید

 ************************

دیگر طبیب بر سر بالین نیاورید

بالینِ من حسین و حسن را بیاورید

این شرحِ صدر، مرهمِ جان کَندَنِ من است

از سینه ام حسینِ مرا از چه می برید؟

ای نور دیدگانِ من این گونه بی قرار

امروز بر رسول گریبان چه می درید؟

روزی رسد که هر دو جگر پاره می شوید

با این که در بهشت شما هر دو سرورید

بوسه اگر به روی لبان شما زنم

روزی ز تشتِ خون، جگر، سر بر آورید

 زهرای من! تو اِذنِ دخولِ اَجَل بده

زیرا خدا به غیر تو کوثر نیافرید

او که دری به غیرِ درِ خانه اَت نزد

داند خدا مرا به ولای تو پَروَرید

تا می شود، حبیبۀ من پشت در نرو!

زود است، استغاثه کنان پشت این درید

ای دشمنان فاطمه از من حیا کنید!

بعد از پدر چه بر سر این دختر آورید

دور مرا کسا،  بگیرید دخترم!

آخر شما تمامِ امید پیمبرید

بنشین علی! که خوب به رویت نظر کنم

آری خدا جمال تو از خویش آفرید

نعش مرا شبانه چو غسل و کفن کنی

مخفی ز بی کفن کَفَنم را بیاورید

حالا که من وصیّت یک عمر می کنم

کاغذ قَلم برای نوشتن بیاورید

محمود ژولیده

************************

محمود ژولیده

به ذکر یاعلی،جان میدهم عالیِ اعلا را

بخوان خود یاعلی،بالا سرم این نام زیبا را

علیاً یاعلی،ذکر عروج و ذکر معراجم

صدای دلنشین تو مصفا میکند ما را

بمان پیشم، مرو یک لحظه حتی از کنار من

تویی روح و روان من، تویی معنا مسیحا را

به عمرم بهترین روزم همان روزیکه در کعبه

به إذنِ الله بنهادی به روی شانه ام پا را

سرم بر دامنت بگذار و دستت را روی قلبم

که جان آسان دهم، دستان پر مِهرِ تولا را

حسن را با حسین آرام روی سینه ام بگذار

که از سختیِ جان دادن رها سازند طاها را

بگو زهرا کنار بسترم یک لحظه بنشیند

و زینب وا کند بهر دعا، با اشک،لبها را

به غیر از پنج تن اینجا نماند هیچکس دیگر

ز حُجره دور سازید آن منافقهای بطحا را

مرا تهمت به هذیان میزند این فردِ نالایق

پس از این برحذر باشید این اصحاب شورا را

دگر می پاشد از هم جمعِ گرمِ اهلبیت من

به آتش میکشند این قوم، بیتِ وحیِ مولا را

اگر دست تو را بستند یاحیدر،صبوری کن

صبوری کن،خدا میبیند این ظلم و بدیها را

دگر صرف نظر کن از طلوعِ زهرۀ اَزهَر

علی؛دیگر نمیبینی پس از این،روی زهرا را

مبادا جای سیلی را ببینی بر رخ ماهش

مخواه از روی نیلی بعد از این،فیضِ تماشا را

اگر دیدی که مخفی  میکند رخسارِخود از تو

نداری طاقت دیدار آن آزرده سیما را

به زودی همسر تو دست بر دیوار میگیرد

برای راه رفتن از حسن گیرد مدد پا را

تمام دنده های او تَرَک بردارد از ضربه

و اینجا پشتِ در،میخواند آن مظلومه، ماها را

اگر چه فاتح خیبر،شود خانه نشین اما

به زودی غرق خون بینند محرابِ مصلا را

حسن زهر جفا نوشد، حسینم رخت خون پوشد

اسیری میرود زینب،ببیند داغ عظما را

حدیث زینب و معجر، حدیث کشتۀ بی سر

حدیث ساقی لشگر، کند بیدار دنیا را

 ************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی