کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله-9

*************

مهدی رحیمی

جنگ با زهر چونکه تن به تن است
اثرش مستقیم بر بدن است

زهر در واقع اولین اثرش
روی هر فرد، خشکی دهن است

علت وضعی چنین زهری
ناخودآگاه آب خواستن است

ای بمیرم! در این مواقع هم
اولین دستگیر مرد، زن است

من از این چند نکته فهمیدم
روضه ی باز، روضه ی حسن است

پیش چشم حسین شرمنده ست
که به هنگام مرگ، در وطن است

پیش ارباب روضه اش این است
برتنش وقت مرگ، پیرهن است

پیش آقای بی کفن از تیر
بر تن او دو تا دو تا کفن است

لخته های جگر اگر حرفند
تشت مثل لبی  پُر از سخن است

از بقیعش شناختم که حسن
روضه ی بی صدای پنج تن است

***************

سیدهاشم وفایی

در سوک نبی جهان پُر از ماتم شد
زین داغ گران قامت هستی خم شد
دیوار و در مدینه فریادزنان
می‌گفت دل فاطمه پُر از غم شد

**

فتاده ناله‌ای در بندبندم
ز هجران تو بابا دردمندم
شب و روزم شده با گریه همراه
دگر تا آخر عمرم نخندم

***

پس از تو مانده‌ام با اشک دیده
ز بار هجر تو پشتم خمیده
برای تسلیت‌گفتن به زهرا
به جای دسته‌گل هیزم رسیده

***

نشسته بود تنها گریه می‌کرد
غریبانه خدایا گریه می‌کرد
کنار بستر پاک پیمبر
چه مظلومانه زهرا گریه می‌کرد

***
ز هجران تو اشک من روان شد
زبان درد من آه و فغان شد
تو رفتی و پس از تو ای پدرجان
علی تنهاترین مرد جهان شد

***

الا ای قبله‌گاه آرزویم
نشسته بغض داغت در گلویم
اگرچه چشم خود را بسته‌ای باز
تبسّم می‌کنی بابا به رویم

***

پری بشکسته چون پروانه دارم
چو شمعم گریه‌ی مستانه دارم
برای گریه از هجران رویت
میان بیت‌الاحزان خانه دارم

********************

محمود ژولیده

اسلام، تا پیمبر اعظم رسیدن است
بعد از رسول بار ولایت کشیدن است

بعد از نبی، هنوز تنش مانده بر زمین …
نوبت به آه و ناله‌ی زهرا شنیدن است

بِاللَّه قسم که باورمان شد پس از نبی
لب بستن و نشستن و غربت چشیدن است

اینها کلام آخرِ آقاست با علی
تنها ره امام به خلوت خزیدن است

اهل نفاق بر حَرَمت حمله می‌برند
وز دربِ خانه شعله به هر سو کشیدن است

وقتی که دست قدرتِ تو بسته می‌شود
تکلیف فاطمه پیِ مولا دویدن است

آری سکوتِ تو __ وَ فریاد فاطمه
تنها رهِ به دادِ ولایت رسیدن است

سیلی اگر زدند به زهرا، صبور باش
روی کبودِ او سندِ ظلم، دیدن است

مردم دوباره جاهلیت را رقم زنند
یعنی مسیرشان ز علی دل‌بریدن است

حقِّ تو را سقیفه‌گَران، غصب می‌کنند
باطل هماره در پی مَسنَد گزیدن است

شورائیان به محضِ رسیدن به قصدِ خود
انکار می‌کنند ،که این حق ندیدن است

اول فداییِ رهتان محسنِ شماست
رسمِ ستم، ز شاخه‌ی گُل، غنچه‌چیدن است

خانه‌نشینیِ تو، به محرابِ خون کِشد
سهمِ حسن ز  زهرِ جفا، سرکشیدن است

بعد از حسن، که پاره‌جگر، کشته می‌شود
سهمِ حسینِ من به‌خدا، سر بریدن است

جز راه قتلگاه دگر راه چاره نیست
یعنی نصیب زینب من قد خمیدن است

***************

ایمان کریمی

تو رحمتی، اصلا وجودت راز باران است
خورشید هم با گردش چشم تو حیران است

هرم نگاهت گرم تر از آتش زرتشت
از گرمی چشمان تو سلمان، مسلمان است

تو رحمهٌ لِلعالَمین هستی، نمی فهند
بی تو جهان تاریک و بی روح است، زندان است

اینها نمی دانند هرکس با تو در افتاد
ور خواهد افتاد عاقبت، مغضوب قرآن است

هر کس شود منکر تو و اولاد پاکت را
در نطفه اش شک است، پس از نسل شیطان است

در بیشه ی آل نبی، جای شغالان نیست
باید بفهمند این قلمرو جای شیران است

این بار هم خط  مقدم در دفاع از تو
قلب تمام بچه های پاک سلمان است

**************

محمد قاسمی

خداوند از اضافی گل تو ساخت انسان را
و بر قلب تو نازل کرد یک شب کل قرآن را

تویی اصل اصول دین و ایمان دارم ای آقا
که معنا می کنند عشاق با مهر تو ایمان را

تو آن شاهی که در خیل مقرب های درگاهت
نوشتی نوح و ابراهیم و موسی و سلیمان را

تو آن زیبای بی همتای لبریز از نمک هستی
که مجنون میکنی وقت تجلی ماه کنعان را

به لطف حسن خلق ات بود و لبخند دل انگیزت
که صید دام خود کردی ابوذر را و سلمان را

هزار و چارصدسال است می گویی به هر منبر
برای ما فضیلت های حیدر شاه مردان را

اگر چه در حجاز؛ اسلام آوردی ولی آخر
گرفت آوازه ی نام بلندت کل دوران را

من از “سلمان مناّ “گفتن تو دستگیرم شد
که جور دیگری می خواهی آقا، اهل ایران را

همیشه آخر ماه صفر از گریه سرشارم
بگو آخر چگونه میتوان این درد هجران را

تحمل کرد، تنها راه حل مشکلم این است
ببوسم خاک درگاه شهنشاه خراسان را

****************

غلامرضا سازگار

ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم
وای من گر تو مدارا نکنی با پدرم

صبـر کـن سیر ببینم رخ بابایم را
چه کنم سدّ نگاهم شده اشک بصرم

قسمت این بود که بالای سرش بنشینم
چشم بگشایم و جان دادن او را نگرم

وقت جان دادن خود گفت: مقدر این است
دو مـه و نیم دگر فاطمه را هم ببرم

ای پدر! مادر مظلومه من یار تو بود
من پس از رفتن تو جان علی را سپرم

با تن خسته و بازوی کبود از مسجد
قول دادم که علی را به سوی خانه برم

دست از دامن حیدر نکشم یک لحظه
گر بریزند همه اهل مدینه بـه سرم

قسمت این بود که بعد از تو بمانم بابا
تا که با دادن جان، جان علی را بخرم

به فدای سر یک موی علی باد پدر
گـر میـان در و دیـوار دهد جان، پسرم

جگرت سوخت به هر بیت که گفتی «میثم»
اجـر ایـن سـوختنت بـا احـدِ دادگرم

***************

غلامرضا سازگار

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است
گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه
تاریک تر ز عرصه تاریک محشر است
گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیده زهرای اطهر است
گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روز عزای پیمبر است
پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است
قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است
روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است

ای دل بیا و گریه زینب نظاره کن
مانند پیروهن جگر خویش پاره کن

زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شریف پیامبر
از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر
با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر
یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر
اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی
روی حسین بر روی قلب پیامبر
دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر
زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر

هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه

پیغمبری که دید ستم های بی شمار
از کس نخواست اجر رسالت به روزگار
چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع
تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار
گویا نداشت شهر مدینه درخت و گل
کآن را کنند در قدم فاطمه نثار
بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل
رنگ شرارت از رخشان بود آشکار
بابی که بود زائر آن سید رسل
آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار
بر روی دست و سینه آن بضعه الرسول
تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار
سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ
ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار

آید صدای فاطمه از پشت در به گوش
تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش

دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید
روز ملال و غصه و رنج و محن رسید
از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد
بس تیرها که لحظه دفنش به تن رسد
بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین
بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید
بر پیکری که بود پر از بوسه رسول
از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید
از جامه های یوسف کرببلا فقط
بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید
پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه
تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید
“میثم” بگو به فاطمه زآن خیمه ها که سوخت
یک کربلا شراره آتش به من رسید

مرثیه خوان خامس آل عبا منم
در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم

**************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی