کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام باقرعلیه السلام - 6

*****************

حریم سینه ی من در شراره افتاده

در انعکاس نگاهم ستاره افتاده

ز حجله گاه لبم خون تازه می ریزد

دگر نفس زدنم در شماره افتاده

شکست هجمۀ بغض گلو گرفتۀ من

به یاد خاطره هایی دوباره افتاده:

به یاد کرب و بلا و غروب عاشورا

خزان به جان تباری بهاره افتاده

به پیش چشم تَرَم پیکر سُلاله ی عشق

به زیر مرکب صدها سواره افتاده

کفن به وسعت دشت و میان یک صحرا

قدم قدم بدن پاره پاره افتاده

هجوم دست پلید و نگاه بی پروا

و زینبی که پِی راه چاره افتاده  

از آن زمانه که هم بازی رقیه شدم

ز خون مرثیه بر دل نگاره افتاده

خرابه بود و من و دختری که بر پایش

نشان آبله ها بی شماره افتاده

نشان پنجه به رویش حکایت از آن داشت

ز گوش نازک او گوشواره افتاده

نفس زد و گلِ سرهای او به خاک افتاد

و باز در دل عمه شراره افتاده

هاشم طوسی

***********************

کسی که کودکی اش راس ساعت سر بود


رسیده بود به حرفی که حرف آخر بود


تمام خاطره ی کودکی این آقا


پر از حضور غریب گلو و خنجر بود


ز کودکی خودش تا خودِ همین حالا


همیشه منتظر مردِ آب آور بود


تمام غصه اش این بود که گلوش چرا


بزرگ تر ز گلوی علی اصغر بود؟


تو یک طرف همه ی علم یک طرف اما


چگونه بود که این کفّه ها برابر بود؟؟؟


همین که زهر اثر کرد مرد با خود گفت


هشام هر چه که بود از یزید بهتر بود


مهدی رحیمی


***********************


گر چـه امشب پـیـکـرم می سوزد از زهـر جفا


خـوب شـد، راحـت شـدم از غصّه هــای کــربـلا


روضـه خــوانِ کــربـلا و مـــادرم زهـــرا شـدم


سوخـتــم از مــاجـــرای پـهـلـوی خـیــر النـســا


گـر چـه این زهـر هشام بـی حـیـا جـانـم گرفت


شیشه ی عمـرم شکسته شد میـان خیمه هـا


مـن تــمــام مـــاجـــرای کــــربــلا را دیـــده ام


عمـر مـن ســر شد مـیــان گــریــه و بــزم عــزا


بـا دو چشم خـویـش دیدم حلق اصغر پـاره شد


آن چنان تیر سه پر را زد که شد رأسش شد جدا


 بـا دو چشم خـویـش دیدم اربـاً اربـا شد عـلــی


داغ اکــبـــر آتـــشــی زد بــــر دل خــون خـــدا


بـا دو چشم خـویـش دیدم مشک سقا پاره شد


فـرق او از ضـرب کـیـنـه شـد شبـیـه مـرتـضـی


بـا دو چشم خـویـش دیدم جدّ مظلومم حسین


در مـیـان قـتـلـگـاه خـویـش می زد دست و پــا


بـا دو چشم خـویش دیدم خیمه ها آتش گرفت


الامــانِ کــودکــان، مـی آمــد از ارض و سمــا


بـا دو چشم خـویـش دیدم عمّه را سیلی زدند


مـعـجـر از سـر می کشیدند دشمنـانِ بـی حـیـا


محــمد فردوسی


***********************


ای طایران آسمان، وقت عزای باقر است


 مُلک دل هر عاشقی، امشب برای باقر است


 شد کل عالم سائلش، حاتم گدای زائرش


 این جان نباشد قابلش، صد جان فدای باقر است


 هر کو که گشته عاشقش، صدها نبی پرورده است


 این لطف و این اکرام ها ، از خاک پای باقر است


 اشک رخش خون جگر، زهر جفا بر جان شرر


 صاحب عزا از این جفا، امشب خدای باقر است


 از حجره ای آید ندا، می سوزد این دل ای خدا


 این ناله و آه و فغان، گویا صدای باقر است


 از غم تمام ابرها، باران خون می ریختند


 غمگین ترین آهنگ ها، در جان نوای باقر است


 در حجره اش، او می خورد، روی زمین، پا می شود


 جای طعام این روزها، ماتم غذای باقر است


گاهی دلش یاد رخ، نیلی مادر می کند


 این روزها درد جگر، رنج و بلای باقر است


 دیگر جگر گشته کباب، آن هم چه زهری، جنس ناب


 عجل وفاتی روزها، گویا دعای باقر است


جعفر ابوالفتحی


***********************


کی‌ام من تا ثنای حضرتش را خوانم و گویم


خدا باشد ثناگویش، نبی باید ثناخوانش


فروغ دانشش بگرفت چون خورشید، عالم را


که هم انوار ایمان بود و هم اسرار قرآنش


گهی دادند در اوج جلالت نسبت کفرش


گهی بستند بهتان و گهی بردند زندانش


ولی عصر در شب‌های تاریک است، زوارش


تمام خلق عالم پشت دیوارند مهمانش


کنار قبر او جرات ندارد زائری هرگز


که ریزد قطرۀ اشکی بر او از چشم گریانش


مگو در روضه‌اش شمع و چراغی نیست، می‌بینم


که باشد هر دلی تا بامدادان شمع سوزانش


به عهد کودکی از خورد سالی دید جدش را


که مانده روی زخم سینه، جای سم اسبانش


اگر در روز محشر هم ببینی ماه رویش را


نشان تشنگی پیداست بر لب‌های عطشانش


دوید از بس که با پای برهنه در دل صحرا


کف پا شد چو دل مجروح، از خار مغیلانش


دریغا آخر از زهر جفا کردند مسمومش


نهان با پیکرش در خاک شد غم‌های پنهانش


بوَد در شعلۀ جانسوز، نظم «میثمش» پیدا


غم نـاگفتـه و سـوز دل و رنج فـراوانش


غلامرضا سازگار


***********************


موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم


پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم


این بال ها شبیه وبالند، ابترند


وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم


این چشمهای خیس و تهی دست شاهدند


بی تو به جلوه زار تماشا نمی رسیم


تا بی کرانه های حضور خدائی ات


پر می کشیم روز و شب اما نمی رسیم


باشد اگر تمام جهان زیر پایمان


حتی به خاک پای تو آقا نمی رسیم


این حرفها نشانه‌ی تقصیر فهم ماست


حیران شدن میان صفات تو سهم ماست


دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!


از مرز عقلهای زمینی فراتری


آقا کلیم طور تمنا شدیم و بعد


ای بی کرانه! لا یتناهی است وصف تو


آئینه‌ی صفات الهی است وصف تو


مبهوت جلوه های جلالت کمیت ها


کی می رسد به درک کمال تو بیت ها


ای باشکوه از تو سرودن سعادت است


این شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است


هفت آسمان به درک حضورت نمی رسد


خورشید تا کرانه‌ی نورت نمی رسد


محراب را که عرصه‌ی معراج می کنی


جبریل هم به گرد عبورت نمی رسد


چشم مدینه مات سلوک دمادمت


بوی بهشت می وزد از خاک مقدمت


محو خودت تمام سماوات می کنی


از بسکه عاشقانه مناجات می کنی  


دلتنگ چشمهای مسیحا شدیم و بعد


مثل نسیم در به در کوچه ها شدیم


با چهره‌ی محــمدی ات آشنا شدیم


ای مظهر فضائل پیغمبر خدا


آئینه‌ی شمایل پیغمبر خدا


شایسته‌ی سلام و تحیّات احمدی


احیا کننده‌ی کلمات محــمدی


نور علی و فاطمه در تار و پود توست


شور حسین و حلم حسن در وجود توست


قرآن همیشه آینه‌ی تو انیس توست


تفسیر بی کران معانی حدیث توست


قلبش هزار چشمه‌ی نور و معارف است


هر کس به آیه ای ز مقام تو عارف است


روشن ترین ادلّه‌ی علمی است سیره ات


وقتی که حجّتند به عالم عشیره ات


هر کس که تا حضور تو راهی نمی شود


علمش به جز زیان و تباهی نمی شود


هر قطره که به محضر دریا نمی رسد


سر چشمه‌ی علوم الهی نمی شود


بی بهره است از تو و انفاس قدسی ات


اندیشه ای که لا یتناهی نمی شود


جابر شدن زراره شدن با نگاه توست


آقای من اگر تو نخواهی نمی شود


کون و مکان اداره شود با اراده ات


عالم دخیل بسته به نعلین ساده ات


فردوس دل اسیر خیال تو می شود


آئینه محو حسن جمال تو می شود


دریاب با نگاه رحیمت دل مرا


وقتی که بی قرار وصال تو می شود


یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا


تا بی کرانی ملکوتت ببر مرا


سائل کنار ساحل لطفت چگونه است


دستان با سخاوت دریا نمونه است


من را که مبتلای خودت می کنی بس است


اصلاً مرا گدای خودت می کنی بس است


قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد


دلبسته‌ی خدای خودت می کنی بس است


در خلوت نماز شبت مثل فاطمه


شایسته‌ی دعای خودت می کنی بس است


شبهای جمعه سمت مدینه که می بری


دلتنگ کربلای خودت می کنی بس است


امشب برای ما دو سه خط از سفر بگو


از کاروان خسته و چشمان تر بگو


روزی که بادهای مخالف امان نداد


هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد


خورشید بود و سایه‌ی شوم غبارها


خورشید بود همسفر نیزه دارها


دیدی به روی نیزه سر آفتاب را


دیدی گلوی پرپر طفل رباب را


دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود


تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود


در موج خیز شیون و ناله دویده ای


تا شام پا به پای سه ساله دویده ای


گل زخمهای سلسله یادت نمی رود


هرگز غروب قافله یادت نمی رود


هم ناله با صحیفه‌ی ماتم گریستی


یک عمر پا به پای محرم گریستی


یوسف رحیمی


 ***********************


ناصر شهریاری


منم که عالم هستی گدای کوی من است


منم که کعبه دمادم به طوف روی من است


منم که کوثر و زمزم نمی ز جوی من است


منم که باغ جنان مست عطر و بوی من است


منم که زاده ی پورِ حسینِ زهرایم


منم که بر همه ی عالمین مولایم


 


منی که کل وجودم پر از خدا شده است


به کودکی دل من با غم آشنا شده است


دلم پر از غم جانسوز کربلا شده است


به پیش دیده من سر به نیزه ها شده است


چگونه شرح دهم من غمی که بر ما رفت


فقط همین ، سر اصغر میان سرها رفت


 


چگونه شرح دهم حال زار قافله را


چگونه شرح دهم های و هوی و هلهله را


چگونه شرح دهم خنده های حرمله را


چگونه شرح دهم رد پای سلسله را


چگونه شرح دهم روی نیزه قرآن را


چگونه شرح دهم خیزران و دندان را


 


منم که نو گل پرپر به چشم خود دیدم


منم که حنجر و خنجر به چشم خود دیدم


منم که پیکر بی سر به چشم خود دیدم


منم که غارت معجر به چشم خود دیدم


چه گویم از غم خلخال و جامه ی پاره


چه گویم از غم جانسوز طفل آواره


 ***********************


حسن لطفی


نینوا را سوزاند


ناله ام عاقبت این بیتِ عزا را سوزاند


به عبا پیچیدم


می کشم آه، همین آه عبا را سوزاند


باز هم سوخت لبم


کفِ آبی، عطشم کرببلا را سوزاند


کربلا گفتم باز


جگرم را نفسم را، سر و پا را سوزاند


شد غروب و گودال


دیدم آتش همه جا را، همه جا را سوزاند


خیمه ای اُفتاد و


بدنِ غرقِ به خونِ شهدا را سوزاند


مشعلی روشن شد


دامنِ دخترکی غرقِ دعا را سوزاند


شعله تا بالا رفت


گیسوانِ زِ سرِ نیزه رها را سوزاند


وای از نامحرم


حرمله باز دلِ عمه ی ما را سوزاند...


************************


یا صاحب الزمان


وحید محــمدی


شبی میان همین روضه ها قبولم کن


به حرمت غم آل عبا قبولم کن


درون سینه ی من حبّ مرتضی جاریست


به حق فاطمه و مرتضی قبولم کن


برای اینکه به وصل تو دلربا برسم


گذاشتم همه را زیر پا، قبولم کن


ز لطف بی حدت آقا که کم نمی آید


بیا کرم کن و این دفعه را قبولم کن


گناه کرده ام آقا، ببخش، شرمنده


قبول، من بدم امّا شما قبولم کن


سلام منتقم کشته های دشت منا


به غربت شهدای منا، قبولم کن


به حق آن شهدایی که تشنه جان دادند


شبیه تشنه لب کربلا، قبولم کن


به ناله های جگر سوز حضرت باقر


به روضه خوان غم نینوا قبولم کن


به لحظه های پر از ماجرای کوفه و شام


به رأس رفته روی نیزه ها قبولم کن

***********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی