کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعرشهادت امام جواد علیه السلام - 6

***********************

مهدی رحیمی


ماه باشی، روز و شب در آسمان باشی اگر


لحظه لحظه، روشنی بخش جهان باشی اگر


روضه ات یکجور دیگر می شود، در حجره ات


خود ولیِ عهد سلطان زمان باشی اگر


روضه ات حتما علیِ اکبری هم می شود


موقع رفتن از این دنیا جوان باشی اگر


بر مشامت می رسد از کوچه بوی دود و یاس


درجوانی ات خصوصا قد کمان باشی اگر


زهر ده تا اسب خواهد گشت و خواهی شد حسین


شمر وقتی رفت و در دست سنان باشی اگر


تازه بعدش روضه در ناحیه ی انگشتر است


درمسیر چشم های ساربان باشی اگر


روضه دارد می رود از کربلا سمت دمشق


با سر ماهت دلیل کاروان باشی اگر


مادرت شد «خیزران» و بیشتر حق با شماست


اشک ریز روضه های خیزران باشی اگر

***********************
 میترا سادات دهقانی


سن و سالی نداشتی اما


درد، همسفره ی تنت شده بود


غربت از این بزرگتر هم هست؟!


همسرت نیز دشمنت شده بود


جگرت پاره پاره در خون و


روبه روی تو یک طبق انگور


موذیانه مدام می خندید


چشم های کنیزکان از دور


عطش از چشم های کم سویت


روی لبهای خشک خاک چکید


چشم می بستی و عبایت را


پر و بال فرشتگان بوسید


ذوب کرده تمام عمرِ تو را


آتش دور بودن از پدرت


این حکایت هنوز هم باقیست


درد را ارث می برد پسرت


سالها بار جهل این مردم


کرده خم پشت خاندان تو را


شیعه یک روز می دهد پاسخ


هتک حرمت به آستان تو را


شیعه یک عمر منتظر مانده


که علمدار منتقم برسد


آخرین بند شعر من باید


که به دستان معتصم برسد

 ***********************

محــمد مهدى عبدالهى


کبوترانه نگاهش به سمت بالا بود


سفر براى دل خسته اش مهیا بود


کبوترى که فقط شوق پرکشیدن داشت


میان خانه خود هم غریب و تنها بود


خزان، کنار نفس هاى او قدم مى زد


بهار، گمشده در چشم هاى دریا بود


چه حس و حال عجیبى دوباره باران داشت


که سوز حنجره از ناله اش هویدا بود


نماز غربت خود را شکسته برپا کرد


 اگرچه یک دلِ سیر آشناى غم ها بود


در آن فضاى نفس گیر بى وفایى ها


که انعکاس صدایش به حجره پیدا بود-


مراد اهل نظر ،لحظه هاى آخر را


میان بستر خود بى قرارِ زهرا بود


چراغ عاطفه با موج اشک روشن شد


نگاه ماه نهم ،سمت عرش اعلى بود


 ***********************

 سید پوریا هاشمی


هرچه جوان از دست و پا افتاده باشد


زشت است پیش چشمها افتاده باشد


ای کاش با افتادنش طشتی نکوبند


روی زمین بی سر صدا افتاده باشد


تلخ است همسر زهر همسر را بنوشد


مردی ز ظلم آشنا افتاده باشد


انصاف اصلا نیست در بیرون برقصند


در حجره اش آقای ما افتاده باشد


در راه پشت بام میبیند مصیبت


پیکر که بین پله ها افتاده باشد


هرجا بیوفتد روزگارش کربلاییست


فرقی ندارد که کجا افتاده باشد


ای وای اگر در ازدحام سخت گودال


روی تنی سرنیزه ها افتاده باشد


این آبرودار قبیله ست و روا نیست


عریان در این صحرا رها افتاده باشد 


************************
وحید محــمدی


دارم از داغ غمت اشک دمادم بیشتر


چشم هایم می زند بارانِ نم نم بیشتر


تو جوادی و کرامت با تو معنا می شود


پس دخیل حاجت باب المرادم بیشتر


همسر نامهربان خیلی اذیت می کند


هرچه او نامهربان تر، شدت غم بیشتر


روی خاک حجره می پیچی به خود آقای من


ناله هایت میشود هر لحظه، کم کم بیشتر


مادرت زهراست آقا آمده بالا سرت


قامتش را کرده این حالات تو خم بیشتر


از به خود پیچیدنت اینگونه حاصل می شود:


زهر هر چه تلخ تر، سوز جگر هم بیشتر


این عطش ، این گریه ها، این خنده های زهر دار


شد بساط روضه ات حالا فراهم بیشتر


یک طرف این ناله ها، یک سو صدای هلهله


می کنم در روضه ات یاد مُحرّم بیشتر


 ***********************

محــمد جواد شیرازی


بر شعله ی جگر، نم باران می آورند


باران نبود، دیده ی گریان می آورند


با هلهله کنار حرم دف نمی زنند


در پیش محتضر به خدا کف نمی زنند


فکری برای غربت یوسف نمی کنند


این جا به تشنه آب تعارف نمی کنند


دلواپس از پلیدی کرکس شدن بس است


مرد غریب خانه و بی کس شدن بس است


تا این که چنگ بر جگر خاک می کشی


رخت سیاه بر سر افلاک می کشی


حرف از غلاف و همسر یعسوب دین بزن


نفرین به دومی کن و مُشتی زمین بزن


خاکی شده تمام عبایت بلند شو


هر طور هست روی دو پایت بلند شو


در آسمان چشم یتیمان قمر بمان


ابن الرضا... بیا و کمی بیشتر بمان


رنگت پرید، قلب رئوفت مذاب شد


از سرفه کردنت دل عالم کباب شد


خون جگر به دامن زهرایی ات نریز


ساعات آخر است کمی صبر کن عزیز


این قدر جسم لاغر خود را زمین نکش


حالا که می پری، پر خود را زمین نکش


خنده بس است در وسط خانه بس کنید


افتاده بین حجره غریبانه بس کنید


ای حامل امام به قدش نظاره کن


پایش کشیده شد به زمین، فکر چاره کن


تا بام، قبلِ هر قدمی احتیاط کن


در بین راه پله کمی احتیاط کن


دیگر حیا کن و برو از روی پشت بام


او را رها کن و برو از روی پشت بام


این پشت بام از ته گودال بهتر است


در زیر سایه بانِ هزاران کبوتر است


از روی پشت بام کسی رد نمی شود


یا این که لااقل فرسی رد نمی شود


رأس کسی به خنجر و سم آشنا نشد


با ضربه ی دوازدهم آشنا نشد


این جا کسی برای اسیری نمی رود


جسم امام بین حصیری نمی رود


این جا کسی به خاطر غارت گذر نکرد


نیت برای بردن شال کمر نکرد


یک عمر گریه کردم و حقش ادا نشد


داغی شبیه غارت خون خدا نشد

 ***********************

امیر عظیمی


ای که بر جودت سلیمان نبی رو می زند


روبروی گنبد تو نوح زانو می زند


صحن و ایوان تو را جبرییل جارو می زند


شمع عمرت در جوانی از چه سو سو می زند


بار دیگر شعله در محصول جان افتاده است


در تبار مرتضی داغ جوان افتاده است


ذکر مظلومیّتت در شهر پر آوازه شد


در جوانی رشته ی عمر تو بی شیرازه شد


زهری آمد رخنه کرد و درد بی اندازه شد


زخم های کهنه ی آل پیمبر تازه شد


باز یا رب بی وفاییِ زنی در اهل بیت


روضه های مجتبی و زهر همسر، اهل بیت


زهر گاهی چند سالی با جگر سر می کند


رفته رفته مرغ روحت را کبوتر می کند


گاه زهری در جگرها کار خنجر می کند


قلب ها را پاره و جان را مکدّر می کند


در دلت آقای من این زهر کار دشنه کرد


مثل جدّت، لحظه ی آخر تو را لب تشنه کرد


مثل جدّت، لحظه ی آخر تنت بی تاب شد


تشنه بودی و لبت محتاج قدری آب شد


آب هم چون کربلا در خانه ات نایاب شد


ذکر لبهایت"علی این تشنه را دریاب" شد


وقت مردن،جرعه آبی بر جگرها خوشتر است


آب خوردن اصلاً از دست پسرها خوشتر است


همچو بسمل! وای بر من، می زدی تو دست و پا


هلهله می کرد دشمن، می زدی تو دست و پا


در سرای خویش اصلأ، می زدی تو دست و پا


بشکند دستان آن زن، می زدی تو دست و پا


ای شب قدر رضا، قدر تو را نشناختند


پیکرت را روی بام خانه ات انداختند


سایه سار پیکرت، بال کبوترهای شهر


گریه کن های غمت، چشمان مادرهای شهر


سینه زن های شما دستان خواهرهای شهر


پیکر تو دفن شد مانند پیکرهای شهر


کربلا امّا تنی عریان به روی خاک ماند


داغ یک سینه زنی در سینه ی افلاک ماند

 ***********************

محسن ناصحی


ارث قبیله است که هرکس جوان تر است


مویش سفید گشته و قدش کمان تر است


این بیست و پنج سال که سنی نمی شود


اما بهار عمر شما پر خزان تر است


تو مجتبای خانه ی موسی بن جعفری


با همسری که از همه نامهربان تر است


زهری کشنده بود و لبت را سیاه کرد


زهری که چوب نیست ولی خیزران تر است...


***********************
مهدی مقیمی


سلام می دهم از دور من به محضرتان


چه کرده با دل من مرقد منورتان


تو عادتت کرم است ای جواد اهل البیت


شده است عادت من هم گداییِ درتان


تو جنس غربتت از جنس غربت حسن است


میان خانه و غربت ؟ امان ز همسرتان


عجیب بود که یک زهر دو هدف را سوخت


نخست جسم تو و بعد قلب مادرتان


دلیل همهمه کردن به پشت در این بود


به گوش ها نرسد تا صدای آخرتان


خدائی باز هم این غیرت کبوترها


که مرهمی شده بر زخم جسم پرپرتان


به روی بام به جسم تو سایه گستردند


که لااقل نخورد آفتاب پیکرتان


به خاک دید تو را فاطمه خدا را شکر


ندید حداقل روی نیزه ها سرتان


مسیر روضه به کرببلا مشخص شد


سخن ز نیزه شد و رأس جد اطهرتان


مصیبت دو جوان اهل بیت را سوزاند


یکی غم تو و دیگر علیِ اکبرتان


عطش نصیب تو شد جای شکر آن باقیست


که خنجری نشد آقا نصیب حنجرتان

***********************

محسن حنیفی


میان هلهله سینه مجال آه نداشت


برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت


درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش


شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت


میان حجره کسی وقت احتضار نبود


چرا که فاطمه هم طاقت نگاه نداشت


بگو به آب که پاکی همیشه دعوی اوست


به تشنه ای نرسیدن مگر گناه نداشت


سپاه حرمله در پشت در به صف بودند


حسین بود و عطش، یک نفر سپاه نداشت


نبود نیزه به دیوار تکیه زد یعنی


پناه عالمیان بود و خود پناه نداشت


برای کشتن او زهر بی اثر می ماند


میان سینه اگر داغ قتلگاه نداشت


برای غربت او چشم هیچ کس نگریست!!


کبوتر حرمش اشک ذوالجناح نداشت


************************
علی سپهری


وقتش رسیده است که عرض ادب کنیم


وقتش رسیده حال بکایی طلب کنیم


وقت عزا و گریه و اندوه و ماتم است


امشب عزای اشرف اولاد آدم است


شور قیامت است که گویا به پا شده


زیرا عزای حضرت ابن الرضا شده


او که برای عالم و آدم طبیب بود


حتی میان خانه ی خود هم غریب بود


خواهر نداشت تا برسد پیش پیکرش


مادر نبود تا که کند گریه در برش


از درد زهر کل تنش تیر می کشید


خونابه از لبش به کف حجره می چکید


در وقت احتضار کسی کف نمی زنند


هنگام دست و پا زدنش دف نمی زنند


اما امان ز ظلم و جفای کنیزها


گم شد صداش بین صدای کنیزها


در لحظه های آخر خود بی شکیب بود


او غصه دار روضه ی شیب الخضیب بود


با اینکه تشنه بود ولی نیزه ای نخورد


در بام خانه پیرهنش را کسی نبرد


شکر خدا که دختر او را کسی نزد


با کعب نیزه خواهر او را کسی نزد


خیلی حسین در ته گودال خسته بود


قاتل به روی سینه ی آقا نشسته بود


شمر از صدای ناله ی زهرا حیا نکرد


در قتلگاه گیسوی او را رها نکرد


 ***********************

قاسم نعمتی


برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش


تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش


ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن


پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش


بر تار گیسوان تو جای لب رضاست


این گیسوی مطهر خود بر زمین مکش


اسباب رقص و شادی زن ها شدی چرا


صورت به پیش همسر خود بر زمین مکش


اینان ز دست و پا زدنت کیف می کنند


طاقت بیار و پبکر خود بر زمین مکش


بر روی نازنین لب تو خاک و خون نشست


پس آیه های کوثر خود بر زمین مکش


شکر خدا که نیست تماشا کند رضا


گوید دو دیده ی تر خود بر زمین مکش


در کربلا پدر به پسر التماس کرد


برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش


بس کن حسین آبروی خویش را مبر


زانو کنار اکبر خود بر زمین مکش


کار عبااست بردن این جسم زینبا


با گوشه های معجر خود بر زمین مکش


***********************
مرضیه فرمانی


آشفتگی همیشه به دستان باد نیست


علم زیاد هیچ به سن زیاد نیست


باید چگونه از تو بگویند شاعران؟


بازار شعر – وصف تو باشد – کساد نیست


وقتی که در هوای تو پرسه نمی زند


دیگر دل کبوتر این صحن شاد نیست


وقتی که اهل خانه به تو زهر می دهند


دیگر به دستهای کسی اعتماد نیست


کم نیست در حریم تو چون " امّ فضل " ها


اما کسی میان کریمان " جواد " نیست


***********************
یوسف رحیمی


دلخسته و بی شکیب بودن سخت است


هم صحبت نانجیب بودن سخت است


هر مرد غریب مأمنش خانه اوست


در خانه خود غریب بودن سخت است


***********************
غلامرضا سازگار


شرار زهر قاتل سر زند از جسم و از جانم


کسی بر من نمی گرید به غیر از چشم گریانم


من از دوران طفلی تا جوانی خون دل خوردم


که از هر ناله می جوشد هزاران درد پنهانم


میان حجرۀ در بسته مثل شمع، می گریم


مگر با قطرۀ اشکی شود تر چشم گریانم


تمام عمر با تنهائی و غربت گرفتم خو


ولی وقت شهادت مادرم زهراست مهمانم


که دیده صید، دست و پا زند، صیاد کف بر کف


اَلا صیاد من صید توام دیگر مسوزانم


اَلا ای آه، از زندان تنگ سینه بیرون شو


که من با ناله داد خویش از صیاد بستانم


گهی نام محــمد بر لبم گه یا رضا گویم


کهی رو به مدینه گه بود سوی خراسانم


شریک زندگی گردیده قاتل، خانه ام مقتل


انیسم اشک چشم و حجرۀ در بسته زندانم


مرا کشتی دگر شادی مکن ای دختر مأمون


گرفتم نیستم فرزند پیغمبر، مسلمانم


ز سوز خود سرودن سوز دل دادم تو را (میثم)


که خورده نظم تو پیوند با اشک محبّانم

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی