کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار شهادت امام صادق علیه السلام -18

***********************

مهدی نظری

آقا تو را چون حیدر کرار بردند


در پیش چشم بچه های زار بردند


تو آن همه شاگرد داری پس کجایند!


آقا چه شد آن شب تو را بی یار بردند؟


این اولین باری نبود اینطور رفتید


آقا شما را اینچنین بسیار بردند


وقتی شما فرزند ابراهیم هستی


قطعاً شما را از میان نار بردند


آن شب میان کوچه ها با گریه گفتی...


که عمه جان را هم سر بازار بردند


یاد رقیه کردی آنجا که شما را


پای برهنه از میان خار بردند


این ظاهر درهم خودش می گوید آقا


حتما شما را از سر اجبار بردند


سخت است اما آخرش تابوتتان را


آقا هزاران شیعه در انظار بردند


************************
قاسم نعمتی


گرچه وجودم را شرار نار سوزاند


کی سینه ام را حملۀ اغیار سوزاند؟


من بین شعله بودم و یاران همه خواب


قلب مرا این غفلت انصار سوزاند


با آنکه خواندم ذکر «حرِّم شیبتی» را


اما تمام صورتم را نار سوزاند


من تازه فهمیدم چرا مادر جوان مُرد


پهلوی من را هم نوک مسمار سوزاند


با پای عریان چون دویدم در پی او


گلبرگ پایم را فشار خار سوزاند


مُردم ز غیرت لحظه ای که ناسزا گفت!


این بد زبانی قلب من بسیار سوزاند


************************
محسن حنیفی


عاشقم از تبار سلمانم


زیر دین محبتت باشم


آمدم تا تمامی عمرم


دست بر سینه خدمتت باشم


 


جان من از ارادتت لبریز


محو تو غرق نور خواهم شد


امرکن روی چشم یا مولا!


وارد در تنور خواهم شد


 


پای دَرست ملائکه حاضر


نَفَس تو زُراره می سازد


یا هزاران هُشام را چشمت


می کند تا اشاره، می سازد


 


درس امروز می شود تعطیل


مرثیه خوان رسید گریه بکن


مجلس روضه مجلس درس است


ابن عفّان رسید گریه بکن *


 


شانه هایت به لرزه می افتند


وسط گریه می روی از حال


وسط روضه ی لب تشنه


وسط روضه ی سر و گودال


 


جدّ تو شد غریب و غرقه ی زخم


بین گودال دست و پا می زد


هیچ کس یاری اش نکرد او هم


مادر خویش را صدا می زد


 


وسط روضه های مرثیه خوان


صحن چشمت شبیه دریا شد


ضجه هایت بلند شد تا که


شمر از روی سینه اش پا شد


***********************


با یاد فجر صادق محراب و منبرت


تابیده بر نگاه جهان، نور باورت


گل، در جوار خانه ی تو خیمه می زند


تا پُر کند مشام دل از عطر مجمرت


ای پیر لحظه های حقیقت فروز دل


رندان دهر، تشنه ی دُردی ز ساغرت


عشق و خرد که آینه داران هستی اند


گردیده اند، محو تماشای منبرت


مدیون زخمه های تو گردیده از ازل


دستی که شد موافق دست هنرورت


فقه و اصول و فلسفه، جز نقطه ای نبود


گر می گشود حوصله، اوراق دفترت


جاری ترین زلال ازل تا ابد، تویی


نامیده کردگار جهان، چون که جعفرت


ماییم و داغ حسرت عمری سفر، که چشم -


آید کنار تربت پاک و معطرت


ماییم و زخم غربت لختی نگاه گرم


تا جان فدا کنیم ز غیرت، برابرت


ما را، بگیر دست، که "از پا فتاده ایم"


مولا، به حق تربت پنهان مادرت!


سید علی اصغر موسوی


***********************


من کیستم حقیقت حق را خزانه ام


بیرون ز مرز فکر و خیال و فسانه ام


بنیانگذار مذهب و مسندنشین علم


فیض مدام فلسفه ی عارفانه ام


سبط نبى و پور على، نخل فاطمه


الگوى صبر و صلح حسن را نشانه ام


آئینه دار نهضت سرخ حسینى ام


چون عابدین به نخل عبادت جوانه ام


بحرالعلوم باب من است و سخا و جود


یک قطره اى بود ز یم بیکرانه ام


استاد فقه و فلسفه و منطق و اصول


پرچم فراز علم به قاف زمانه ام


با این همه جلال در این جوّ قیرگون


محصور کرده خصم ستم پیشه خانه ام


از یورش شبانه ابن الرّبیع پست


آید به ناله سنگ ز سوز شبانه ام


لرزد به سان بید تن اهل بیت من


تا مى کشد ز خانه برون وحشیانه ام


آن بى حیا سواره و من با تن ضعیف


پاى پیاده در پى اسبش روانه ام


تندى کند که تند برو در بر امیر


کندى اگر کنم بزند تازیانه ام


آنان که سوخته اند دَرِ خانه ی على


آتش زدند از ره کین درب خانه ام


ژولیده اصفهانی


***********************


خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب


دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب


در مغرب شانه های ترکان سیاه


بی غسل و کفن به روی یک تخته ی چوب


روح القدسی که بر صلیبت زده اند


ای کشته ی زهر، ای شهید مصلوب


این تخته ی پاره چیست! تابوت کجاست؟


در شهر شما مگر شده قحطی چوب؟


بر پیکرتان چقدر گل می ریزند!


با چشم به خون نشسته نوح و یعقوب


با ضربه ی تازیانه ها روی تنت


شرح غم جان گدازتان شد مکتوب


در سوره ی صبر عمرتان آمده است


یک آیه ی کوتاه ز رنج ایّوب


زنجیر به زخم ساق ها چسبیده


زنگار به مغز استخوان کرده رسوب


وحید قاسمی


***********************


ای اشک چشم ما همه وقف عزای تو


دل های دوستان همه صحن و سرای تو


چشمم سوی مدینه دلم جانب بقیع


گرم زیارت حرم با صفای تو


از لحظه ای که خاک لحد بر تو چیده شد


خاک بقیع نه! دل ما گشت جای تو


آیا درِ بقیع شبی باز می‌شود


تا در کنار قبر تو گریم برای تو؟


بردند دست بسته تو را سوی قتلگاه


با آن که بود عرش خدا جای پای تو


ای صد مسیح زنده ی ذکر شبانه ات


خاموش شد چگونه صدای دعای تو؟


آخر ز زهر کین جگرت پاره پاره شد


ای پاره‌های دل، گُل بزم عزای تو


تشییع شد چو پیکر پاک تو تا بقیع


می کرد گریه ختم رُسُل در قفای تو


چون شمع، آب شد بدنت از شرار زهر


ای جان عالمی همه بادا فدای تو


تنها نه «میثم»... از غم و اندوه و غربتت


آگه کسی نگشت به غیر از خدای تو


غلامرضا سازگار


***********************


کسی که وحی در آیینۀ کلامش بود


حدیث نور به لبها علی الدوامش بود


نگین چمبر افلاکیان صداقت اوست


که صدق پرتوی از چلچراغ نامش بود


نیایش سحر او شمیم جنت داشت


سپیده چشمۀ نوری ز هر سلامش بود


به پاس رویش اندیشه های ناب بشر


قیام علمی او برترین قیامش بود


به راه شر مرو از روی جهل و نادانی


که راه خیر بشر شیوه و مرامش بود


ولی شناس نگشتیم ورنه می دانیم


جواب ما همه در حرکت غلامش بود*


چقدر زحمت ما را کشید و وقت وداع


نماز اول وقت آخرین پیامش بود


چه التفات به خاصان کند خدا داند


نسیم شعر «وفایی» ز لطف عامش بود


سید هاشم وفائی


***********************


مانند تو کسی تک و تنها نمیشود


زندانی مصیبت و غم ها نمیشود


مرهم برای داغ تو پیدا نمیشود


این زخم های کینه مداوا نمیشود


 امروز پیش پای تو فردا نمیشود


 


برخیز و باز نغمه ی یا ربنا بزن


دستی به روی شانه  این آیه ها بزن


در حجره ات دمی ز شه کربلا بزن


برخیز و باز سالمه را هم صدا بزن


 جود و کرم بدون تو معنا نمیشود


 


آقای داغ کوچه ندیده، خمیده ای


در خون خود تنیده،تپیده،خمیده ای


از بس که روی خاک کشیده،خمیده ای


یا ارث مادری ست،خمیده خمیده ای


کاغذ هم این چنین که تویی تا نمیشود


 


 ای پیرمرد خسته، چرا گریه میکنی


تا میکشی به رویت عبا، گریه میکنی


داری به یاد کرب و بلا گریه میکنی


یا اینکه یاد قامت تا گریه میکنی


 ننویسم از مصیبت عظما نمیشود


 


رفتی ولی کنار سرت خواهری نبود


در سینه ات مصیبت آب آوری نبود


حرف کنیزی و لگد و دختری


شکرخدا که دست تو انگشتری نبود


 بر روی دست های تو دعوا نمیشود


 


افتاده بود در ته گودال، آسمان    


تیر وکمان ونیزه وشمشیر وبعد از آن


زجر ویزید وحرمله وخولی وسنان


یکدست میزدند و هماهنگ و هم زمان


این زخم ها که روی تنش جا نمیشود


 


وقت غروب تازه می آمد صدای شمر


وای از عبور خنده بی انتها شمر


از سینه توواثر چکمه های شمر


وای از لب و دهان توورد پای شمر


چون تو کسی مقطع الاعضا نمیشود


محمود یوسفی


***********************


 موسی علیمرادی


دردمندان غمت زندگی از سر گیرند


گرکه با مژه غبار از حرمت برگیرند


 


گرچه بی صحن  و رواق است حریمت اما


پادشاهان جهان روزی از این در گیرند


 


خاک های حرمت محمل اشک زهراست


گر که با در نجف شان برابر گیرند


 


 چشمهایی که برای غم تو میبارند


باده ای هست که از ساقی کوثر گیرند


 


 کشتزار غم  و غصه شدم از بذر بقیع


شمع آورده ام امشب که کنم نذر بقیع


 


 دیده ات در همه عمرچه غمها که ندید


دشمنت پشت در خانه تو هیزم چید


 


خانه ات سوخت دلت سوخت از این سوزاندن


کودکی از وسط شعله به سوی تو دوید


 


اهل خانه همگی برتو پناه آوردند


همه بر حرمت گیسوی تو بستند امید


 


وای از آن دم که بر این خواهش اهل خانه


دشمن بی سرو پا نعره زنان میخندید


 


یک نفر طعنه زنان رفت طنابی آورد


یک نفر لطمه زنان از غم تو جامه درید


 


 هر چه گفتند نبندید خودش می آید


به خداوند که دستان خدا را بستید


 


نکشیش نکشیدش نزنیدش نزنید


پیش چشم در همسایه  چنینش نبرید


 


 پیرمرد است ببینید که حرمت دارد


اینقدر پای پیاده نکشیدش نکشید


 آنقدر خورد زمین کوچه به کوچه  بدنت


غیر یا فاطمه  آهی کسی از تو نشنید


 مثل آن کودک گم گشته میان صحرا

هرچه زد دشمن او باز صدا زد زهرا

***********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی