کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام صادق علیه السلام -14

***********************

هر کسی که سائل دربار صادق می شود
می کند قالب تهی ، از خویش فارغ می شود
خار با مهر تو مانند شقایق می شود
سنگ هم با دیدن روی تو عاشق می شود

بی ولایت طائر قدس است چون مرغی اسیر
حضرت جبریل با حب تو لایق می شود
در خیالش منکرت طی طریقت می کند
بی گمان گم میکند ره را … منافق می شود
میوه ای که رشد کرده بی ولای آفتاب
ریشه اش در آب هست و زود فاسق می شود
باد هم در اعترافات اخیرش گفته است
سوی او با سوی هوی تو موافق می شود
تا کسی پا روی دریای حقایق می نهد
بهر او دستان پر مهر تو قایق می شود
قلب من وابسته به دنیای فانی گشته و
در جوار تو تهی از این علایق می شود
من به تو قول شرف دادم که آبادش کنم
باش خاطر جمع قبرت مثل سابق می شود

************************

اف به قومی که به دست معجزه ایمان نداشت

حقشان است این چنین که سفره هاشان نان نداشت

خشکسالی لایق شهری ست که بعد از نبی

اعتقادی به دعای حضرت باران نداشت

آه باید این چنین ظلمی روا باشد به او

آن زمان که هیچ کس تعریفی از انسان نداشت

پا به نعلینش کند یک آن نخواهد شد ولی

پا برهنه میدوید و فرصت یک آن نداشت

ریسمان ها آنقدر محکم گلو را می فشرد

پشت مرکب ها نمی آمد یقینا جان نداشت

حرمت موی سپید قدکمان خواهد شکست

یک قدم آهسته گیرد استخوان  خواهد شکست

آه بی شرمانه آتش بر درش انداختند

هیزم سوزانده را روی پرش انداختند

حرمت موی سپیدش را نفهمیدند که

این چنین عمامه از روی سرش انداختند

آه انگاری که این روضه برایم آشناست

رد زخمی که به روی پیکرش انداختند

تازیانه، دست بسته، چشم کم سو، نیمه شب

با لگد من را به یاد مادرش انداختند

باز هم مردم شبیه شام و کوفه طعنه بر

بارش اشک از دو چشمان ترش انداختنئد

خوب شد آنجا کسی از درد دلتنگی نخورد

خوب شد از بام خانه هیچکس سنگی نخورد

آه باید گفت آقایی که در غم کم نداشت

قد انگشتان خود دور و برش آدم نداشت

آه باید گفت از زخمی که روی دست بود

آنقدر زخم عمیقی بود که مرهم نداشت

آه باید گفت او حتی برای بستنِ

زخم دور گردنش یک آشنایی هم نداشت

آه باید سوخت وقتی که در آن بزم شراب

دور خود از قوم خویشش نیز یک محرم نداشت

آه اما خوب شد شش ماهه یا دختر نبود

خوب شد که شانه ای از داغ لاله خم نداشت

خوب شد قاری قرآنم سر نی ها نشد

سمّ مرکب را ندید و بند بندش وا نشد

**********************

خورشید بود و ماه به نورش نظاره داشت

در کهکشان علم هزاران ستاره داشت

عطر کلام وحی زلعل لبش چکید

فضل و مقام و منزلتی بی شماره داشت

در مکتب فضیلت و جاوید دانشش

او«بوبصیر»و«مؤمن طاق»و «زراره» داشت

کس پی نبرده است براین نور لایزال

دریای فضل او مگر آخر کناره داشت

هرگز خزان ندید گلستان علم او

زیرا که این بهشت بهاری هماره داشت

سوگند بر ترنم قرآن که هل اتی

بر جود و بر سجیّت او استعاره داشت

آتش برای خادم او چون خلیل بود

وقتی تنور شعله کشید و شراره داشت

پوشانده است ابر غمی آفتاب را

هرگه به سوی کرب وبلا او نظاره داشت

لرزید بند بند تنش درعزای او

وقتی به داغ وماتم زهرا اشاره داشت

حاجت به زهر دادن این مقتدا نبود

زیرا دلی چنان جگرش پاره پاره داشت

تنها نه دربقیع«وفائی» که این امام

درسینه های ماهمه دارالزیاره داشت

**********************

همان امام که احیا نمود مکتب را

بنا گذاشت به عالم ستون مذهب را

به علم و حکمت و ایمان خویش روشن کرد

در آسمان امامت هزار کوکب را

ز انقلاب کلامش ، کمال حاصل شد

نجات داد ز بیداد ، هر معذب را

به نور علم و عمل پرورید در عالم

هزارها خلف صالح و مهذب را

بنای حوزه اگر باقرالعلوم گذاشت

به فقه جعفری آراست صادقش لب را

حیات مکتب شیعه حدیث و قرآن است

که هر دو علت بالندگیست مذهب را

ز بعد کرب و بلا، بعد باقر و سجاد

شکست صادق دین پشت ظلمت شب را

میان محفل علمی ز ظلم دشمن گفت

به اهل بیت ، هدایت نمود اغلب را

رواج داد که راه عروج ما روضه است

ادا نمود حقوق حسین و  زینب را

گناه شیخ الائمه چه بود ای مردم

شکست دشمن او آن دل مقرب را

شبیه حیدر کرار دست او بستند

شبیه فاطمه در شعله گفت یارب را

دوباره وقت نماز و هجوم نامردان

دوباره بی ادبی سیدی مؤدب را

چرا کسی نگران امام پیرش نیست

کجاست دادرسی ، غربت لبالب را

میان آن همه شاگرد یک نفر نشنید

صدای بغض گلوی رئیس مذهب را

امام مفترض الطاعه را پیاده کشاند

برای خویش مهیا نمود مرکب را

به روی صادق دین ناسزا ! زبانم لال

خدا عذاب کند دشمن مکذب را

هنوز تهمت بی دین به اهل دین رسم است

هنوز فتنه بَرَد مردم مذبذب را

به یاد تاول پای سه ساله که افتاد

مرور کرد همه روضه های آن شب را

*************************

نیمه شب بود،زمان فرصت دیدار نداشت

همه در خواب،و این شهر که بیدار نداشت

و امامیست که جز ذکر خدا،کار نداشت

او غریبیست که در شهر خودش یار نداشت

 ولی انگار،زمان بار دگر تکراریست

آتش و شعله و شمشیر به سر تکراریست

و در آتش شدن خانه و در تکراریست

تیغ بر فرق ولی آمده گر تکراریست

شیخ با پای پیاده و عرق سر تا پا

فحش و دشمنام شده روزی ما سرتا پا

ذکر می گفت لبانش و دعا سر تا پا

که خمیدست چرا مادر ما سر تا پا

*******************

نفس نفس زدنم را حسین می بیند
جراحت بدنم را حسین می بیند
نحیف هستم و آتش به جانم افتاده
و شعله های تنم را حسین می بیند

دویدن از پیِ مرکب برای من سم است
نحیف تر شدنم را حسین می بیند
حریم شخصی من جای این اراذل نیست
غریبی وطنم را حسین می بیند
چقدر سخت بُوَد مادرت زمین بخورد
ندای واحَسَنم را حسین می بیند
شبیه دامن طفل سه ساله می سوزم
عزای سوختنم را حسین می بیند
تمام فکر من این است لحظه ی تدفین
سفیدی کفنم را حسین می بیند
فقط برای حسین سینه زن شوید امّا
دو دست سینه زنم را حسین می بیند
 کربلایی حمید رمی

********************

ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت

دل مرا که بسی بود خون، نشانه گرفت

چو جد خویش علی سالها به خانه نشاند

ز دیده ام همه شب اشک دانه دانه گرفت

هنوز خانه زهرا نرفته بود زیاد

که آتش از درو دیوار من زبانه گرفت

سپاه کفر به کاشانه ام حجوم آورد

مرا بزمزمه و ناله شبانه گرفت

زباغ فاطمه صیاد، مرغ سوخته را

دل شب آمد و در کنج آشیانه گرفت

سر برهنه و پای پیاده برد مرا

پی اذیت من بارها بهانه گرفت

هنوز خستگی راه بود در بدنم

که خصم تیغ به قتلم در آن میانه گرفت

هزار شکرکه زهر جفا نجاتم داد

مرا بموج غم از مردم زمانه گرفت

چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول

که گه بزهر جفا گه به تازیانه گرفت

گرفت تاسمت نوکری زما«میثم

مقام سروری و جاودانه گرفت

*********************

همنشین دلِ من زهرِ شرر بار شده

قاتل مادرِ من آن در و دیوار شده

یاد مادر به خدا کرده مرا دلگیرم

قصه‌ی کوچه میانِ دلِ من خار شده

من که در کوچه، زمین خورده به خود می‌پیچم

جگرم سوخته و سخت گرفتار شده

می‌خورم روی زمین خاک شده غمخوارم

صادقِ آلِ علی یکّه و بی‌یار شده

بسکه منصور خورانده به دلم زهرِ ستم

دلِ پژمرده‌ی من زخمی و بیمار شده

آخر از سوز شرر سینه‌ی من می‌سوزد

روز من در نظرم همچو شبِ تار شده

شکر حق روزه‌ی امروز قبولش گردید

عاقبت روزه به زهرِ عدو افطار شده

************************

نه رواقی، نه گنبدی، حتی

سنگ قبری سرمزار تو نیست!

غیر مُشتی کبوتر خسته

خادمی، زائری، کنار تو نیست

بغض هایم کجا دخیل شوند؟!

پس ضریحت کجاست آقاجان؟!

روضه خوان ها چرا نمی خوانند؟!

گریه ها بی صداست آقاجان

گنبدی نیست تا دلم بپرد

پابه پای کبوتران شما

کاش می شد که دانه ای گیرم

امشب از دست مهربان شما

 

حرفِ گلدسته را نباید زد

تا حسودان شهر بسیارند

از شما خانواده آقاجان

درمدینه همه طلبکارند!

 

حیف آن چاهها که حیدر کند!

چقدر مادرت دعاشان کرد

عوض آن همه محبت ها

این مدینه چه خوب جبران کرد!

 

کاش ایران می آمدی آقا

نزد ما اهلبیت محترمند

پیر مظلوم بی حرم، اینجا

پسران تو صاحب حرمند

 

کاش ایران می آمدی آقا

مُلک ری قبله ی ولا می شد

مثل مشهد برایتان اینجا

مشهدالصادقی بنا می شد

 

کاش ایران می آمدی آقا

قدمت روی چشم ما جا داشت

کاش خاک شلمچه و فکه

عطر یاس عبایتان را داشت

 

کاش ایران می آمدی آقا

مردمش رأفت و حیاء دارند

ریسمان دست هم نمی بندند

همه دل های با صفا دارند

 

کاش ایران می آمدی آقا

در مدینه غریب افتادید

من بمیرم برایتان؛ گیرِ

عده ای نانجیب افتادید

 

کاش ایران می آمدی آقا

مردمش از مغیره بیزارند

حرمت گیسوی سپیدت را

در مدینه نگه نمی دارند

 

کاش ایران می آمدی آقا

نوکری تو کم ثوابی نیست

همه جا از فضائلت گویند

صحبت ازمجلس شرابی نیست

*********************

 دیده ها تا به ابد در غمتان گریان است

اشک روز و شب ما موهبت یزدان است

چشم عشاق شده خیره به دستان شما

صحن دل منتظر آمدن باران است

لاعلاج است شب عشق شما در سر من

چقدر درد عزیزیست که بی درمان است

سهمم از مهریه ی مادرتان ناچیز است

قطره اشکیست که برچهره ی من مهمان است

حرف از مهریه و کوچه وُ آب آمده است

اصلاً انگار فلک در غم او نالان است

حسّ سرمای زمستان به دلم رخنه نمود

این چه حالیست خدا در دل تابستان است؟

نکند باز کسی فزتُ و ربّی گفته

یا که در کوچه ی غربت بدنی لرزان است

گفت منصور تو را می کشد از بغض علی

یارب انگار فلک بر سر این پیمان است

بارالاها فرج مهدی ما را برسان

این دعا ذکر لب دائمی یاران است

*************************

 دیگر غروب عمر من از ره رسیده است
این سوز زهر شعله به جانم کشیده است
چون شمع قطره قطره شوم آب و بی صدا
میسوزم از درون و امانم بریده است

با دست بسته بردن  من را ز خانه  ام
کس غیر کوچه های مدینه ندیده است 
گرچه که کوچه های همین شهر بی وفا
روزی صدای ضربه ی سیلی شنیده است
از درب خانه تا جلوی قصر  میکشید
با خود نگفت که پیر شده قد خمیده است
با دست بسته در پی مرکب دویده ام
فهمیده ام که عمه چه رنجی کشیده است
در لحضه های آخرمو گریه میکنم
اشکم به یاد روضه ی راس بریده است

***************************

حضرت صادق همان آئینه ی روی خداست

نـور علمش تـا قیامت بر خلائق رهنماست

کوچه های دل پر از عطر حضورش می شدند

در مسیر لطفشان گویی هیاهویی بپاست

نیمه شب با دست بسته ، پای خسته ، وای من

جُرم او احیای آیـیـن علیِّ مــرتـضـی ست

از مـدیـنـه نـالـه ی واغـربـتـا آیـد به گوش

گـوئـیـا شـهـر پیمبر در عزایش کـربلاست

کــربــلایـی شــد امـــامِ صـادقِ آل عـبـا

قلب شیعه تا قیامت در عزایش نینواست

***********************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی