کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

 

شعر حرمهای امامان بقیع علیهم السلام - 4

************************

مهدی رحیمی


تاکه ذهنم از مدینه مشهدی دیگر بسازد


بهتر است این شهر را از هرکجا بهتر بسازد


مثل فتح مکه درتغییر این بارِ مدینه


طرح را احمد بیارد شهر راحیدر بسازد


ازحسن دارالکَرَم محراب رابا نام سجاد


بین صحن باقر و صادق دوتا منبر بسازد


احتمالا بین صحن فاطمه باگریه حیدر


جای سقّاخانه حوضی بهتراز کوثر بسازد


احتمالا از پر جبریل باشد سنگفرشش


کفشداری حرم را هم فقط قنبر بسازد


حضرت عباس هم مثل ضریح خویش ای کاش


بارگاهی هم برای حضرت مادر بسازد


باید از خرمای نخلستان میثم«سازگاری»؛


هی تناول کرده وازمزّه اش دفتربسازد


چون حسینیه بناگردد دراینجا باید این خاک؛


بعد از این باروضه ی سخت علی اکبر بسازد


چارتا گنبد، رواق وصحن ها، بااین مضامین؛


یک نفر باید«مدینه شهر پیغمبر»بسازد


روضه شداین شعر وقتی در ورودی نخستش؛


ازهمان کوچه علی بانام زهرا در بسازد


کاشکی این مرتبه در سمت کوچه بازگردد


کاش حیدر میخ را باضربه ای بی سر بسازد  


 ***********************


محمود ژولیده


ایستاده ملت ایران، چو کوه


با صَلابت، با شجاعت، با شکوه


ملتی یکپارچه، یکدست، ناب


همچو سایه، هم مسیرِ آفتاب


میرود هر جا که فرماید، ولی


پا نَهد هر جا که بردارد، علی


از شبی که انفجار نور شد


گوئیا موسی به کوه طور شد


پرچم فتح و ظفر آمد بدست


پشتِ استکبار را ایران شکست


ملتی گمنام، صاحب نام شد


پیشتازِ اُمت اسلام شد


ایستاده اُمتِ برخاسته


تا برآورده شود، هر خواسته


پس فراخوان! نسلِ اسماعیل را


محو کن از قدس، اسرائیل را


قبل از آن قومِ دروغینِ یهود


منهدم باید شود آل سعود


عن قریب ایران برآرد در حجاز


پرچم اسلام را در اهتزاز


از مدینه پنج نوبت پُر خروش


در أذان نام علی آید بگوش


این خبر آنروز می پیچد سریع:


صحن جامع افتتاح شد در بقیع


دیدنی گردد در آن، دارُالحسن


راه پیماییِّ زُوّارُالحسن


اربعین تا آخرِ ماه صفر


یک دهه شور و دم و فتح و ظفر


راستی؛ چه شور و شِینی میشود


با حسن عالم حسینی میشود


انتظار این است؛ هم عهدی کنیم


یاریِ صوتِ اَناالمهدی کنیم


این صَلا، گُل میکند در عالمین


مهدی اَم من، یالِثاراةَ َالحسین 


 ***********************


علی ذوالقدر


فرق دارد جلوه اش در ظاهر و معنا حرم


گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم


کل معصومین معز المؤمنین در عالم اند


قبرشان قبله است حالا بی حرم یا با حرم


یک حرم در زینبیه یک حرم در شهر قم


یک طرف زائر فراوان یک طرف تنها حرم


مرتضی و فاطمه از هر نظر مثل هم اند


هست تنها فرق بین حیدر و زهرا حرم


اوج غربت در کدامین داغ معنا می شود


اینکه شاهی از کفن محروم باشد یا حرم؟


فکر کن سبط نبی، حتی ندارد سنگ قبر


خادم فرزند او دارد در این دنیا حرم


شادی واهی کنید امروز را وهابیون


چون که میسازیم با قتل شما، فردا حرم


در مدینه کاخ ها با خاک یکسان می شوند


بعد از آن از دور چون دُر می شود پیدا حرم


گاه معنای حرم هرگز ضریح و بقعه نیست


داشت تعبیری دگر در روز عاشورا حرم


یک سوی زینب حرم یک سوی دیگر قتلگاه


پیر شد در رفت و آمد های مقتل تا حرم


ناله میزد مادری با اشک واویلا حسین


ناله میزد خواهری با اشک واویلا حرم


************************
مهدی رحیمی


عمریست به شیعیان حسادت دارند


بدجور به یکدگر شباهت دارند


از کوچه و از بقیع دانستم که


اینها به خراب کردن عادت دارند


***


از اینهمه خوب در جهان خوب تری


مرغوب تری اگر که مخروب تری


تاکور شود هر آنکه نتواند دید


بی گنبد و بی ضریح محبوب تری


***


اینها که همیشه جنگ را باخته اند


تخریب کنند گوئیا ساخته اند


زود است که بشنویم درشهر رسول


بین الحرمین راه انداخته‌اند


***


از آنهمه خاک انتخابت کردند


پس منشاء اینهمه ثوابت کردند


گاهی سبب خیر، عدو خواهد شد


آباد شدی چونکه خرابت کردند


************************
محـمد بیابانی


گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران تر


پریشان است احوال من از حالی پریشان تر


مزار جانشینیان نبی را بی نشان کردند


و می دانند خود را از مسلمانان مسلمان تر


گمان ذره ها خاموشی خورشید بود اما


نفهمیدند بیش از پیش می گردی فروزان تر


ولی می بینم این بدکارها از کار خود روزی


پشیمانند این دنیا و آن دنیا پشیمان تر


دلت آرامگاه پنج جنت آفرین باشد


ندیدم هیچ جا را از بهشت تو گلستان تر


تو را قدری نهان است ای زمین خاکی یثرب


ولیکن در وجود خاکیت قدریست پنهان تر


رسیده زائری بی جان که جان گیرد ز دیدارت


چه می بیند که برمی گردد از پیش تو بی جان تر


تو می باری به حال زائر و زائر به حال تو


تو از دل می شوی ویران تر و دل از تو ویران تر


برایت خواب ها دیدیم روزی آستانت را


بنا خواهیم کرد از طوس هم حتی چراغان تر


************************
غلامرضا سازگار


در آفتاب تو انوار کبریاست مدینه


به سویت از همه سو چشم انبیاست مدینه


اگر چه غریبی نشسته بر در و بامت


هماره با دل ما نامت آشناست مدینه


تو همچو حلقه ی انگشتر و نگین شریفت


تن مقدس پیغمبر خداست مدینه


به بیت فاطمه و باب جبرئیل تو سوگند


تو قبله ی دل مایی خدا گواست مدینه


به هر طرف که نهم روی خویش روی دل


به مسجد الّنبی و مسجد قباست مدینه


هنوز چشم تو محو است بر نماز محـمد


هنوز بانگ بلالت به گوش ماست مدینه


هنوز از جگر نخل سبزهای تو بر پا


صدای ناله ی العفو مرتضاست مدینه


هنوز از نفس جبرئیل، گوش دلت را


نوای روح برانگیز هل اتاست مدینه


نیازمند به ناز طبیب نیست وجودم


که در نسیم مسیحایی ات شفاست مدینه


کجا به خاک بقیعت نشسته یوسف زهرا؟


که گرم زمزمه و ناله ی دعاست مدینه


به اشک دیده ی مهدی به خون سینه ی زهرا


مزار فاطمه و محسنش کجاست مدینه؟


صدای ناله ای از کوچه می رسد به گمانم


صدای ناله ی جانسوز مجتباست مدینه


چرا خراب نگشتی در آن غروب غم افزا؟


که فاطمه زخدا مرگ خویش خواست مدینه


به آفتاب تو نقش است جای ضربت سیلی


که روز تو چو شب تیره غم افزاست مدینه


سئوال میکنم از تو بگو به حق پیمبر


به روی فاطمه سیلی زدن رواست مدینه؟


سرشک دیده ی مولا گذشت از سر هستی


اگر چه گریه ی او در تو بی صداست مدینه


***********************
غلامرضا سازگار


بر دشمنان عترت و قرآن هماره


در هر نفس نفرین و لعن بی شماره


اینان که بدتر از نصارا و یهودند


فرزند شیطان، خصم دین، آل سعودند


بر مکتب اسلام و ایمان حمله کردند


با آیه ی قرآن به قرآن حمله کردند


اینان نه یک مذهب که یک حزب پلیدند


نسل ابوسفیان و مروان و یزیدند


دل هایشان از تیره گی پر، خالی از نور


چشمانشان در این جهان و آن جهان کور


بر آل یاسین ظلم، از حد بیش کردند


تفسیر قرآن را به رأی خویش کردند


خصم خدا، خصم نبی، خصم کتابند


از کفرشان سنّی و شیعه در عذابند


گویند مشرک زائر ختم رسل را


خوانند مرده از جهالت عقل کل را


در چاه جهل و تیره گی ماندند، ماندند


گویی به عمر خویشتن قرآن نخواندند


یعقوب کز بوی پسر قلبش صفا یافت


چشم وی از پیراهن یوسف شفا یافت


آن تکه ی چوبی که موسی را عصا شد


هم بحر را بشکافت و هم اژدها شد


روزی که عیسی مرده گان را زنده می کرد


بر جهل این اشتر چران ها خنده می کرد


رو تیره، دیده کور، دل، آلوده و چرک


از پای تا سر کفر و از پا تا به سر شرک


بوزینه هایی بر فراز منبر وحی


یار شیاطین دشمن پیغمبر وحی


بر تربت پاک امامان حمله کردند


خواندند قرآن و به قرآن حمله کردند


در بغض اولاد علی بیداد کردند


اسلاف خود را در شقاوت یاد کردند


با دست آن پرورده های دست شیطان


شد تربت پاک حسن با خاک یکسان


کُشتند با دعویّ دین یاران دین را


کردند ویران قبر زین العابدین را


پنجم امام ما که جان ما نثارش


گردید با سطح زمین یکسان مزارش


آمد جسارت بر کتاب ناطق ما


ویرانه شد قبر امام صادق ما


دادند پاداش امیرالمؤمنین را


کردند ویران مرقد امّ البنین را


قبر شهیدان اُحد ویرانه گردید


شهر مدینه سر به سر غم خانه گردید


ویران شد از بیداد آن قوم ستم گر


قبر اُمّ و ابن و اب و عمّ پیمبر


ای کافران، اجر رسول الله این بود


یا احترام آن زیارتگاه این بود؟


لعن ابد را تا ابد بر خود خریدید


الحق که یکسر آل مروان و یزیدید


صد شکر کان جا قبر زهرا بی نشان بود


از دیده ی ناپاک ناپاکان نهان بود


ورنه از این بیدادگران حرامی


می شد به ناموس خدا بی احترامی


اسلاف این نامردها با تازیانه


کُشتند ناموس ولایت را به خانه


آتش زدند از راه کین بیت الولا را


بیت الولا نه خیمه های کربلا را


اجداد اینان در سقیفه عهد بستند


پیشانی فرزند زهرا را شکستند


اسلاف این ناپاک خنجر کشیدند


سر از تن فرزند پیغمبر بریدند


اینان همه مغضوب زهرای بتول اند


ملعون قرآن و خداوند و رسول اند


دائم به قرآن حمله ور با نام قرآن


چون غُدّه روییدند بر اندام قرآن


یارب به پیشانیّ مجروح پیمبر


یارب به قرآن و به زهرا وحیدر


یارب به خون اوّلین یار ولایت


تنهاترین قربانی دار ولایت


یارب به رازی که علی با چاه گفته


یارب به غم هایی که او در دل نهفته


یارب به باغ حیدر و یاس کبودش


یارب به آن بیتی که بالا رفت دودش


تا آتش قلب محبّان را نشاید


تا انتقام آل عصمت را ستاند


رخت فرج بر قامت مهدی بپوشان


بر تشنه گان، جام وصالش را بنوشان


************************
سید مهدی حسینی


اینجا نشانی از نگاه آشنایی نیست


یا از صدای آشنایی، ردّپایی نیست


طوفانی از اندوه، دلتنگی، پریشانی


جاری‌ست در این دشت، اما ناخدایی نیست


مرزی فراتر از زمین و آسمان دارد


بی وسعت این خاک، گویا ماورایی نیست!


قندیل آه عاشقان، فانوس شرم ماه


مشتی ستاره، بیش از اینش روشنایی نیست


در غربت این دشت، اما آنچه می‌پیچد


تنها هیاهوی سکوت است و صدایی نیست


هریک بقیع کوچکی در سینه‌مان داریم


مائیم و اندوهی که آن را آشنایی نیست


بر شانه‌های غربت ما، زخم می‌روید


زخمی که او را ابتدا و انتهایی نیست


مائیم و، ارث چارده قرنِ عزا، آری!


غمگین‌تر از این قصه، گویا ماجرایی نیست


در شعله‌های شرم می‌پیچم که می‌بینم


شعرم به یاد غربتش، شعر رسایی نیست...


************************
سید هاشم وفایی


این چار مزار نور، جان شیعه است


منظومه خورشید نشان شیعه است


این بقعه ی توحید، بقیع دل ماست


گلدسته ی این حرم زبان شیعه است


************************
غلامرضا سازگار


ای اهل دل را جنّة الاعلا مدینه


باز آمدم آغوش خود بگشا مدینه


آغوش بگشا کز رضا باشد سلامم


بر تربت گمگشتۀ زهرا مدینه


آغوش بگشا تا ز باب جبرئیلت


آیم حضور خواجۀ اسری مدینه


آغوش بگشا تا کنم با چشم گریان


گمگشتۀ سادات را پیدا مدینه


آغوش بگشا تا کنار قبر زهرا


گریم به یاد گریۀ مولا مدینه


آغوش بگشا تا پر پرواز گیرم


گردم به دور قُبّة الخضرا مدینه


آغوش بگشا تا کنم تشییع در شب


با شیر حق تابوت زهرا را مدینه


آغوش بگشا تا به دیوار بقیعت


صورت گذارم با تن تنها مدینه


آغوش بگشا تا بسوزم در بقیعت


چون شمع سوزان در دل شبها مدینه


آغوش بگشا تا کنار چار قبرت


از اشگ گردد دیده ام دریا مدینه


آغوش بگشا تا ستون توبه ات را


گیرم به بر با گریه و نجوا مدینه


آغوش بگشا تا به قبر حمزه گریم


بر غربت انسیّة الحورا مدینه


آغوش بگشا تا بگریم در دل شب


مثل علی در دامن صحرا مدینه


آغوش بگشا و بگو از خانۀ وحی


دود از چه رو شد بر فلک بالا مدینه


آغوش بگشا و بگو حامّی حیدر


افتاد پشت در چرا از پا مدینه


"میثم" سؤالی دارد از تو پاسخش ده


زهرا کجا و سیلی اعدا مدینه؟


************************
قاسم نعمتی


امام زمان(عج)- مناجات- هوای بقیع


غبار مقدم تو ، توتیای چشمانم


ز هجر تو شده ابری هوای چشمانم


سحر که سفرۀ دل وا کنم به راز و نیاز


فقط وصال تو باشد دعای چشمانم


اگر که بغض گلویم کمی ترک بخورد


پر از ستاره شود این فضای چشمانم


تمام عالم هستی، غریب در نظرم


فقط فراق تو شد آشنای چشمانم


دو دیده ام شده تاریک در حجاب گناه


نگاه مست تو باشد ضیای چشمانم


نظر به روی تو آداب و سعی خود دارد


سرت چو مروه و پایت صفای چشمانم


به غیر دامن خیسم ز قطره قطرۀ اشک


کسی دگر نشنیده صدای چشمانم


قسم به فاطمه داغی به سینه دارم من


به دل هوای بقیع و مدینه دارم من


************************

علی

بقیع

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی