کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


شعر شهادت امام علی علیه السلام-۲۶

*******************
باز هم لخته ىِ خون روىِ سَرَت مى بینم
من بمیرم ! چِقَدَر روىِ شما آشفته ست

تَرَکِ روىِ سَرَت خوب نشد…من چه کنم
از چه رو اینهمه گیسوى شما آشفته ست؟

 

امیرالمومنین علیه السلام :
دخترم!گریه مکن!دردِ من از زخمم نیست
پدرت سى  سال است که دیگر مُرده

از همان وقت که تابوت به دوشم بُردم
از همان وقت دگر جانِ پیمبر مُرده

حضرت زینب سلام الله :
قَسمت مى دهم اى برگِ گلم آرام شو
اینهمه گریه براىِ دردِ تو مرهم نیست

نفسم حبس شده…گریه نکن جانِ حسن
غصه ها بسیار است..اشک و ماتم کم نیست

امیرالمومنین علیه السلام :
خاطراتى که به جا مانده برایم تلخ است
قنفذ و خنده اش و زخمِ زبان هایش…آه

نیش خندى که مغیره به روىِ من مى زد..
پَهلوىِ مادرت و قدرتِ پاهایش…آه

حضرت زینب سلام الله :
مادرم روىِ لبش نام شما را مى برد
چادرش سوخت و آتش همه جانش سوزاند
پشتِ در سینه و میخى که حکایت دارد
و جماعت به سرش ریخت و او تنها ماند..

امیرالمومنین علیه السلام :
آه!بس کُن که دگر طاقتِ من سر آمد
زینبم ! جانِ تو و جانِ برادر هایت
دخترم ! وعده ى دیدار بماند گودال
که در آن روز شود مثل قفس دنیایت

آرمان صائمی

************************

هر یتیمی نشسته چشم به راه
دختری غرق گریه و آه است
پدرم رفتنی ست واویلا
چقدر این فِراق جانکاه است

 

پدرم روی بستر افتاده
بستری با تمام خاطره ها
بستری که به روی آن مادر
رفت سی سال پیش از دنیا

بعدِ مادر هنوز بابا بود
تا کمی التیام ما باشد
ولی این بار وقت تنهایی ست
و کسی نیست آشنا باشد

حالِ بابا رسیده جایی که
شیر هم فایده ندارد، آه
دست های کوچک یتیمان هم
با دعای حسین شد همراه

حسن از فرط گریه و ناله
چشم خود دوخته به سوی پدر
سر سجاده حمد میخواند
بارالها…! به آبروی پدر

در غمی جانگداز مانده حسین
گوشه ای در سکوت خود مبهوت
دارد آماده می شود انگار
تا بسازد دوباره یک تابوت

نوجوانی که اشک می ریزد
گوشه ی حجره سر به دیوار است
از ادب ساکت است پیش امام
او برای حسین علمدار است

دست ها را گره زده با هم
غصّه اش بی وفاییِ کوفه ست
در دلش حسرتی ست از یک داغ
به گمانم که داغ آن کوچه ست

زیر لب حرف می زند با خود :
کاش عبّاس بود با مادر
من بمیرم برای طفلی که
داد زد زیر دست و پا: مادر

لحظه های وداعِ بابا شد
حرف از غصه و بلا دارد
چه شده؟ زیرلب چه می گوید؟
زیر لب ذکر کربلا دارد

دست عباس در دو دست حسین
حال،‌ بابا وصیّتش این است
خواهشی دارم از تو عبّاسم
وای حرفش چقدر سنگین است

می رود روزی از پس روزی
تا رسد روز گرم عاشورا
تیر و سرنیزه، آتش و دشنه
الامان از زمین کرب و بلا

تو علمدار لشکر ما باش
لشکری از تبار غصه و غم
وقت تنهایی حسین که شد
با رشادت بگو به اهل حرم :

جان من خاک پای جان حسین
دل خیمه بسوزد از آهت
برو ای میر لشکر اسلام
برو دست خدا به همراهت

آمد آن روز، آمد آن ساعت
حرم از تشنگی پریشانند
آن طرف بین لشکری از کفر
عدّه ای بی حیا رجزخوانند

مشک بر دوش، سمت دریا رفت
بر تمنای خود نقاب گذاشت
لب او داد زد : عطش… اما
آب را روی دست آب گذاشت

ناامیدی به قلب خیمه رسید
ناامیدی به سمت مشک آمد
تا علمدار بر زمین افتاد
آه، از چشم مشک، اشک آمد

بوی مادر در علقمه پیچید
فاطمه بوسه زد به دستانش
آن طرف شاه آمد از خیمه
با سر زانوان بی جانش

گفت عباس: ای برادر جان!
رویِ برگشتنی نمانده برام
به سکینه بگو حلال کند
خواهرم را خبر بده آرام

ای برادر ! چه اجر خوبی داد
فاطمه لحظه های آخر من
علقمه میهمان زهرایم
مادر تو شده ست مادر من

حمید رمی

************************

ای تیغ مرا لبالب از یارب کُن
ای تیغ بیا و راحتم امشب کُن
بشتاب و سرِ مرا شکاف اما باز
رحمی به دلِ سوخته ی زینب کُن
ای تیغ زمان زمانه ی نیرنگ است
بشکاف سَرَم که سینه ام خون رنگ است
یکبار نشد که سیر رویَش بینم
بشتاب دلم برایِ محسن تنگ است

ای تیغ پَرِ پر زدنش را بزنند
آن مرغ که قیدِ ماندنش را بزنند
ای تیغ ندیدی که چه حالی دارد
مردی که به پیشِ او زنش را بزنند

امروز نه آن دَم علی از پا اُفتاد
تا خانمِ من زیرِ قدم ها اُفتاد
یک شهر برای بُردنم رد میشد
از رویِ دری که رویِ زهرا اُفتاد

ای وای ندیدی که چه دیدم آن روز
او خورد زمین و من بُریدم آن روز
از پهلویِ میخ کوبِ زهرا آن روز
با دستِ خودم میخ کشیدم آن روز

حسن لطفی

************************

قرآنِ زینب سوره ات کوتاه تر شد
بابا چرا افطارت امشب مختصر شد

نان و نمک خوردی به زخم من نمک خورد
دختر شدن خیلی برایم درد سر شد

 

من دختری بابایی ام دلشوره دارم
در خواب دیدم که سرت شَقّ القمر شد

امشب زمین و آسمان کرد التماست
امشب دعاهایم تماماً بی اثر شد

حتی همین نعلین های وصله پینه
گفتند آقا جان نرو مسجد، اگر شد

اصلاً خبر داری دلم خیلی گرفته
دیدی که سردردم از امشب بیشتر شد

یادم نرفته خانه ای که در مدینه
آتش گرفت و معبر آن چِل نفر شد

یادم نرفته کوچه دستان تو را بست
مادر زمین خورد و شهیدِ میخ در شد

یک وقت دیدی کوفه هم شد دشمن ما
یک وقت دیدی ناله هایم پر شرر شد

یک وقت دیدی که سرِ دروازه شهر
خیرات این مردم به اطفالِ تو شَر شد

یک وقت دیدی که اراذل سر رسیدند
صدها جسارت از حرامی ها به سر شد

چه فکرهایی که نکردم از سر شب
بازار و چوبِ محملِ خونی زینب

************************

نیمه شب خواب زده ماه به خود می پیچد

یوسف از آه تو در چاه به خود می پیچد

خون دل می خورد آفاق از اندوه تو و...

این همه مردم گمراه به خود می پیچد

کوفه احساس تو را باز نخواهد فهمید

وَ فقط در دل شب "آه" به خود می پیچد

قطره اشکی که دل فاطمه را می سوزاند

مثل سیلی شده ناگاه به خود می پیچد

تک و تنها شده ای حضرت مهتاب و "زمین"

از تب این غم جانکاه به خود می پیچد

وَ هوا تاب ندارد نفسی تازه کند

بغض در چشم تو هرگاه به خود می پیچد

این چه دردی ست که ایّوب ندارد صبر و...

دم به دم وقت سحرگاه به خود می پیچد

تیغ خم می شود از شرم و فرو می افتد

کنج محراب، یدالله به خود می پیچد

ماه از اوج فلک روی زمین افتاده...!

یا که از آه علی چاه به خود می پیچد

سیدمهدی نژاد هاشمی

************************

همین بس است، شبی سردسیر داشته باشد

هوای حسرت و غم این کویر داشته باشد

هنوز کوفه نفهمیده است، اهل ولا نیست

کسی که تاج و لباس حریر داشته باشد

تمام مردم این شهر مانده اند که مولا

به جای فرش اتاقش حصیر داشته باشد ؟

هنوز چشم یتیمان به راه مانده که شاید -

شبانه نور به کوچه مسیر داشته باشد

هزار قصر بسازند، کوفه باز فقیر است

قرار نیست پس از این امیر داشته باشد

بگو به مردم این شهر بی دلیل نگردند

که رسم نیست امامی نظیر داشته باشد

کسی نیامده بر شانه های نور بچرخد

کسی نیامده چون او غدیر داشته باشد

بگو برای عیادت، هر عاشقی که می آید

برای شیر خداوند شیر داشته باشد

امیر علی سلیمانی

************************

گفتم بهانه نگیری شاید که فردا بیاید

مردی که رفته، دوباره با نان و خرما بیاید

می خوانم از انتظارت، اندوه دیر آمدن را

با من مدارا کن امشب، تا صبح فردا بیاید

ما را نکرده فراموش، گفتم که شاید مریض است

آخر چه کار شگفتی، از مرد تنها بیاید؟!

مادر دلم را شکستی، ای کاش مثل همیشه

با آن نگاه و تبسم، الان به اینجا بیاید!

دلتنگ زانوی اویم، تا مهربان تر نشینم

چشمم به طرز نگاهش، زیبای زیبا بیاید

با خاطراتی که دارم، امشب چگونه بخوابم؟

تا در خیال سکوتم، آهنگ دریا بیاید

آه، ای نشسته به راهش، برخیز با هم بنالیم !

شاید امیری دوباره، از سمت بطحا، بیاید

سیدعلی اصغر موسوی

*************************

 غلامرضا سازگار

تیر محبّت تو را منم نشانه یا علی

گرفته بر زیارتت دلم بهانه یا علی

بار ولایت تو را به دوش دل گذاشتم

کوه معاصیم فتاد از سر شانه یا علی

ای ز دو دیده ام روان خون سر شکسته ات

ای ز دلم گل غمت زده جوانه یا علی

تو کز عطوفت دلت شیر دهی به قاتلت

دست تهی کجا مرا کنی روانه یا علی

تو قهرمان خیبری چرا کنار بستری

هما چگونه سر کند در آشیانه یا علی

ای پدر یتیم ها، دو چشم خود ز هم گشا

طفل یتیمت آمده بر در خانه یا علی

داغ تو کرده آتشم هر نفسی که می کشم

شعلۀ آهت از دلم کشد زبانه یا علی

فدای دیدۀ ترت چه شد که مثل همسرت

شد بدن مطّهرت دفن شبانه یا علی

قسم به خون پاک تو، به قلب چاک چاک تو

که کشته بارها تو را تیغ زمانه یا علی

مرگ تو بود آن زمان که بین خانه دشمنان

زدند همسر تو را به تازیانه یا علی

عمر تو یافت خاتمه در شب دفن فاطمه

بر جگرت ز داغ او مانده نشانه یا علی

طوطی طبع «میثمت» یاد کند چو از غمت

ناله دمد ز سینه اش جای ترانه یا علی

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی