کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


شعر شهادت امام علی علیه السلام-۲۵

*******************
چشم هایِ به رنگِ خونَت را
بر پرستارِ خود کمی وا کُن
دلِ من شور می زند بابا
گریه های مرا تماشا کُن

 

گرچه بستم شکافِ زخمت را
خونِ تازه دوباره می ریزد
گرچه بر معجرم گره زده ام
لخته خون، پاره پاره می ریزد

بعدِ لبخندِ قاتلت بر من
تو چرا خنده می کنی بابا؟
شبِ بی مادریِ ما را باز
این چنین زنده می کنی بابا

واژه هایی که خاطرات من است
باز تکرار می کنی هر بار
کوچه یِ تنگ، خنده و هیزم
میخ در، دود، آتش و دیوار

مُردم از روضه خوانی ات امشب
سوختم پایِ هر وصیتِ تو
سرِ شب از شکافِ در دیدم
حالِ عباس را زِ نیَتِ تو

دستِ او را گرفتی و گفتی
رو سپیدم کُن ای رشیدِ علی
پیشِ زهرا کُن آبرو داری
آبرویم بخر، امیدِ علی

جانِ تو، جانِ خواهرت زینب
ای علمدارِ کاروانِ حسین
حیدرِ بی مثالِ عاشورا
جانِ تو، جانِ دخترانِ حسین

نکند کودکی شود تشنه
نکند دختری زمین بخورد
نشود با تو خیمه ای بی تاب
نکند مادری زمین بخورد

دست هایت اگر زمین اُفتاد
نامِ زهرا به لب ببر، جان گیر
بدنت را سپر کُن و بشتاب
خم شو و مشک را به دندان گیر

تشنه لب، مشکِ آب را به لبِ
کودکِ بی زبان بگیر عباس
تیر وقتی به چشم هایت خورد
مدد از زانوان بگیر عباس

دست وقتی که نیست با صورت
از سرِ زین به خاک می اُفتی
غرق در تیر، ای کمان اَبرو
به زمین چاک چاک می اُفتی

مادری می رسد به بالینت
دست دارد به رویِ پهلویش
کاش چشمت نبیندش وقتی
جای یک دست مانده بر رویش
حسن لطفی

************************

شیر لازم نیست بابایم شفایش را گرفت

روضه یکبار دگر در خانه ی ما پا گرفت

 

ضربه ی شمشیر مثل میخ در برّنده بود

میخ در مادر گرفت و تیغ کین بابا گرفت

 

نیمه شب دور از نگاه شوم این همشهریان

باز هم تابوت  بر دوش غریبان جا گرفت

 

مثل مادر مخفیانه رفت از خانه پدر

شیر از شمشیر حکم وصل دلبر را گرفت

 

قدکمان درمان پیشانیِّ زخمیّش شده

استخوان و عقده را از حلق حق زهرا گرفت

 

چشم امّید یتیمان چشمهایش بست و رفت

دست دنیا از دل غمدیده ام دنیا گرفت

 

کوفه ی امروز یک شمشیر در مسجد کشید

صدهزاران تیر و تیغش راه عاشورا گرفت

 

دست بر شمشیر فتنه بُرد در کرب و بلا

دست آن طفلی که از بابا علی خرما گرفت

************************

جاى ناله زدن آماده کنید

تابوتى برا من آماده کنید

فاطمه منتظره باید برم

زود برید یک کفن آماده کنید

**

هنو یادمه نفس نفس میزد

همه رو از دور خونه پس میزد

یادمه شبا تا صبح از زور درد

بالش و به میلۀ قفس میزد

**

یادمه که شالم و گرفته بود

راه اشک و نالم و گرفته بود

یادمه بال خودش شکسته بود

ولى زیر بالم و گرفته بود

**

یادمه به هیچ کسى امون نداد

زخماش و حتا به من نشون نداد

همه زندگیم و مدیونشم

جونم و تا نخرید جون نداد

**

هنو یادمه حرم آتیش گرفت

همه چى در نظرم آتیش گرفت

در خونه رو یه بار آتیش زدند

ولى صد بار جگرم آتیش گرفت

**

یادمه داشتم میفتادم.... نزاشت

حتى تو دلم یه ذره غم نزاشت

روبه قبله شد که روبرا شدم

فاطمه هیچى برا من کم نزاشت

**

حالا اون که دس به دیواره منم

اونکه درد داره و بیداره منم

دستم از خجالتش درنیومد

این وسط اونکه بدهکاره منم

**

هیچ جا اشکم این چنین در نیومد

کارى از دست کسى برنیومد

صداى ناله ش و آخر درآورد

میخ در همین جورى درنیومد

**

کاشکى پشت در من و صدا میکرد

در خونه رو نسوخته وا میکرد

کاشکی قبل از اونکه قنفذ برسه

دستش و از شال من جدا میکرد

علی اکبر لطیفیان

************************

شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد

برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد

مکش زخیمه دلها عمود مِهرت را

که آسمان به سرما خراب خواهد شد

کسی که مهر علی در قنوت او جاری است

دعای نیمه شبش مستجاب خواهد شد

میان مردم صاحب نظر اگر برود

غلام در گهت عالیجناب خواهد شد

کویر را نفس قنبرت کند دریا

سراب نام تو نشنیده آب خواهد شد

به قدر فهم کمم هم اگر که بنویسم

فضایل تو هزاران کتاب خواهد شد

چه دیده بود پیمبر که گفت در این ماه

محاسن تو به خونت خضاب خواهد شد

جواب خلقت خلقی و از بد دنیاست

که زخم فرق سر تو جواب خواهد شد

امام اول دنیا پس از شهادت تو

امام کشتن این قوم باب خواهد شد

یکی به سوده الماس پاره پاره جگر

یکی ز فرط عطش دل کباب خواهد شد

پس از تو کار به جایی رسد در این دنیا

که صید حرمله طفل رباب خواهد شد

 

محسن عرب خالقی

************************

رها ز درد و غم و رنج بی شمار شدم

قسم به خالق کعبه که رستگار شدم

همین که خون سرم ریخت روی سجّاده

برای دیدن زهرا امیدوار شدم

به محفل بشریّت منم همان شمعی

که نور دادم و آب از فراق یار شدم

همه جوانی من ختم شد به یک مصرع

گل خزان زده در موسم بهار شدم

به روزگار من آن شد در این دو روزه ی عمر

که تا قیامت، مظلوم روزگار شدم

قسم به عزّت پروردگار آن کوفه

که من عزیزم و در بین خلق خوار شدم

به پیش اشگ یتیمان از آن تنم لرزید

که خود به فصل جوانی یتیم دار شدم

به چاه گفتم ای چاه گریه کن بر من

که من به کینه یاران خود دچار شدم

چه سال ها که ز عمرم گذشت بی زهرا

خدا گواست که آب از فراق یار شدم

به نخل میثم خود ثبت کن بگو «میثم»

که من اسیر ستمهای بی شمار شدم

غلامرضا سازگار

************************

خانه ویران شده ام غُصه ی بابا سخت است
حرفِ دیگر بزن امشب غمِ فردا سخت است
دیدنِ رویِ تو و لخته یِ خونها سخت است
سوختم از نَفَسَت سوختن اما سخت است
باز هم روضه نخوان روضه یِ زهرا سخت است

 

شعله هایِ نَفَسِ شعله وَرَت جمع نشد
زهرِ این تیغ چه کرده جگرت جمع نشد
لکه خونهای رویِ بال و پَرَت جمع نشد
بسته ام روسری ام را به سَرَت جمع نشد
زخمِ پیشانیِ تو وقتِ تماشا سخت است

آه ای چشمِ به خون خسته تو بیدار بمان
حرفِ نا گفته بگو پیشِ پرستار بمان
پشتِ در بودم و گُفتی به علمدار بمان
گرچه بی دست ولی آب نگهدار بمان
از سرِ رو به زمین خوردن سقا سخت است

شبِ آخر شده ای کوکبِ اِقبال مَرو
روضه ی باز مخوان این همه از حال مَرو
سَرِ آن پیکر اُفتاده ی پامال مَرو
جانِ بابا جگرم سوخت به گودال مَرو
بینِ گودال مَیا دیدنم آنجا سخت است

کاش میشُد که بگویی بدنش را نکشید
پنجه ها از همه سو پیرهنش را نکشید
تیر در کتف فرو کرده تنش را نکشید
نیزه ها شرم کنید و دهنش را نکشید
پیشِ مادر زدنِ سنگ به لبها سخت است

منم و دیدنِ او لحظه ی اُفتادنِ او
منم و ضربه ی سرنیزه به روی تنِ او
وقت ضربه زدن و خم شدنِ دشمن او
منم و کُندی خنجر به رویِ گردنِ او
زدن ضربه به سینه ولی با پا سخت است
حسن لطفی

************************

اگر غلط نکنم چون کتاب وا شده بود
سرى که با دم تیغ از وسط دوتا شده بود

چنان شدید به سر خورده بود ضربه ى خصم
که اَبرو وانِ بهم متّصل جدا شده بود

 

دوا به قاتل خود داده بود و با این جرم
جزاىِ خوبىِ یک عمر او ادا شده بود

على به گفتن ” فُزْتُ و ربِّ الکَعبِه” خویش
اشاره داشت که از غصّه ها رها شده بود

نخورده بود زمین جز به داغِ زهرایش
بلى که با غمِ افتادن آشنا شده بود

چه سخت پا به زمین مى کشد درِ خانه
اگرچه طالع بختش ز خواب پا شده بود

************************

امشب هوای خانه ی مولا گرفته است
حال و هوای دوری زهرا گرفته است

زینب دوباره یاد غم کودکی خویش
در کنج خانه گوشه ی در را گرفته است

 

حالا پس از گذشت زمان های بی کسی
ماهی سراغ ساحل دریا گرفته است

بیچاره مجتبی چه عذابی کشیده و
دستی مقابل سر بابا گرفته است

این مهر ننگ روی دل کوفه ماندنی است
شادی ز خانواده ی طاها گرفته است

امروز فرق حیدر و شمشیر نانجیب
فردا مسیر زینب و زن ها گرفته است

چشم حسین خیره شده سوی زینبش
قلب حسین از غم دنیا گرفته است

پوریا باقری

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی