کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام - 18

****************************

 می شوم اشک در این قافیه دریا دریا


می روم آخر این بادیه دریا دریا


آمدم در گذری که شده مجنون مجنون


می نویسم لب این حاشیه لیلا لیلا


گوشه ای داده به من چشم تو پائین پائین


می برندم ز همین زاویه بالا بالا


سر من گرم شد از گفتن حیدر حیدر


و شنیدم ز همان ناحیه زهرا زهرا


 


دست تقدیر نوشت آینه ای می آید


روی پرچین بهشت آینه ای می آید


 


برسانید به من جاده از این آخرتر


بدهید از پر این اشک، نمی کوثرتر


روی امواج طلایی نگاه خورشید


آمده ماه ترین ماه، از عالم سرتر


بس که در چشم ترش ناز تلمبار شده


محشری نیست به اندازه ی او محشرتر


هر که دارد صنمی بهتر از او بسم الله


ما که عمریست ندیدیم از او دلبرتر


 


ابر و ماه و خورشید و فلک حیرانند


که کجای فلک این آینه را بنشانند


 


تا که افتاد به عالم سر و کار قدمش


برد تا عرش، زمین را ز غبار قدمش


او که آمد خود جبریل در عالم پاشید


عطر یوسف کش شبهای بهار قدمش


هر سحرگاه گدا پشت گدا می آید


به طواف حرمش گوشه کنار قدمش


چشمه چشمه فقط انگار طلا می یابد


کیمیاگر ز نمودار عیار قدمش


 


استخاره چو گرفتیم به انگشت حسن


می شنیدیم در آفاق حسن پشت حسن


 


خمره ی چشم من از اشک تو دارد تعریق


می کند چشم تو ما را به خماری تشویق


نقش پیچیده ی زلف تو گل تهذیب است


شیب ابروی تو ترکیب خوش نستعلیق


چار دیوار بهشت از ازل ِ ایجادش


شده با آینه کاری ِ نگاهت تلفیق


نفست روح دهد، عشق تو می میراند


چوبه ی دار بده دستم و حکم تعلیق


 


ما همه لال، همه لنگ، همه کور و کریم


بده در راه خدا، جیر و مواجب ببریم


 


افتتاح غزلم بود دعاهای لبت


کار دست دل من داد دواهای لبت


من اویس قَرَن قرن خودم خواهم شد


گر بیفتدگذرم جانب طاهای لبت


طرح لبخند تو را می کشد انگار خدا


آفریننده ی عشق است هجاهای لبت


من اویس قَرَن قرن خودم خواهم شد


گر بیفتدگذرم جانب طاهای لبت


 


زدم از جام لبت تا که نیفتد ز دهان


اشهدُ انَِّ حسن گفتم و گفتند اذان


 


جرعه آبی سر این سفره ی افطار بیار


سحری بهر گداهای گرفتار بیار


مرحمت کن نمکی مرحم زخمم بشود


من جُزامی، تو دوا بر سر بیمار بیار


گر چه عمریست که سربارم و بی بار ولی


فقط این بار مرا نوکر خود بار بیار


یا که حبس اَبدم کن که بمانم با تو


یا که با جرم جنونم سرِ بازار بیار


 


فقط این کار ز چشمان تو برمی آید


نوکر خوبی از این عبد تو درمی آید


 


عوض آب گرفته سر چشمم را نور


مانده ام چه بنویسم؟ غم شیرین یا شور؟


هرکسی رفت جهنم، به درک دندش نرم


هرکسی چشم زده چشم تو را چشمش کور


چقدر زخم زبان خورد به قلب و جگرت


که تو را کرد به صبر حسنی ات مجبور


حسد عایشه و طبع بلندت هیهات


جور با هم نشود آتش و دریا با زور


 


چه به روزت که نیاورد تبانی جمل


لعنت ما همه بر باعث و بانی جمل


 


بُرد گویا نم اشک تو تب دریا را


شست اشکت ز زمین خاطره ی دنیا را


دوره کردند تو را چشم کمانداران حیف


دور دیدند کمانی قد زهرا را


تیرهایی که به تابوت و تنت می خوردند


می شکستند بلندای قد سقا را


نوک آن تیر که می رفت فرو در بدنت


کاش می دوخت به تابوت تن ماها را


 


روضه ای تلخ و قدیمی ز درون می خوردت


یاد آن کوچه و سیلی چقدر آزردت


 


کوچه ای تنگ که با بغض تو هم دست شد و


غاصب باغ فدک بی بُته ای پست شد و


با زمختی نگاهش به رخ مادر تاخت


آنچنان زد که به دیوار سرش بست شد و


از کبودی دو چشمی که سیاهی می رفت


آنقدر شیر شد و نعره زد و مست شد و


راوی حادثه ها گفت گریز روضه


می خورد اول آن کوچه که بن بست شد و


 


مادری خورد زمین، چادر او خاکی شد


پنج انگشت به آئینه اش حکاکی شد

رضا دین پرور

****************************


باز هم زائر سپیده شدم


در حوالی عشق دیده شدم


 


مرده بودم و با نگاه شما


مثل روحی به تن دمیده شدم


 


تا بیایم مرا صدا زده ای


نام من گفتی و شنیده شدم


 


از قدم های با طراوت تو


مثل باران شدم چکیده شدم


 


میوه ی کال شاخه ای بودم


که به لطف شما رسیده شدم


 


تا به بار آمدم مرا کندی


با دو دستی کریم چیده شدم


 


تو مرا از خودم جدا کردی


و برای خودت سوا کردی


 


مثل باران همیشه می باری


با قدومت بهار می آری


 


در کویر دلم بگو آیا


دانه عشق خود نمی کاری


 


طعم لبهای توچه شیرین است


بسکه زیبایی و نمک داری


 


تا که بر هر غریبه رو نزنم


دست خالی مرا نمیذاری


 


منهم از راه دور آمده ام


می دهی این غریبه را یاری؟


 


تشنه لطف جام دست توأم


دعوتم می کنی به افطاری؟


 


**


 


ما به لطف شما غزل داریم


عشق را با تو لم یزل داریم


 


حرفت آمد که ناگهان دیدیم


روی لبهای خود عسل داریم


 


تا که حرف کریم می آید


از کرامات تو مثل داریم


 


از کسی جز خدا نمی ترسیم


چون که شیرافکن جمل داریم


 


سر زیبایی تو با یوسف


بین اشعارمان جدل داریم


 


مثل تو نیست ورنه صد یوسف


در همین جا ، همین بغل داریم


 


هرکسی عاشق تو آقا شد


رنگ لیلا گرفت و زیبا شد


 


ای به لبهای من ترانه حسن


بهترین حس عاشقانه حسن


 


تا که نام تو را به لب بردم


در دلم زد گلی جوانه حسن


 


پرتوی از جمال تو کرده


رخنه در عمق هرکرانه حسن


 


کوچه ها را ببین که بند آمد


منشین پشت درب خانه حسن


 


مزنی شانه گیسویت که دلم


کرده در زلفت آشیانه حسن


 


تا به دست آورم دل زهرا


روضه ات را کنم بهانه حسن


 


صلح تو شد پیام عاشورا


ابتدای قیام عاشورا


 


ای تمام سخا و جود خدا


اکرم الاکرمین اکرمنا


 


با هزاران امید آمده ام


دست خالی ردم مکن آقا


 


ماه کامل شد از همان روزی


که شما آمدی در این دنیا


 


بخدا کم نمی شود از تو


قدمی رنجه کن به محفل ما


 


خواب دیدم مدینه آمده ایم


تا بگیریم اجازه از زهرا


 


که برایت حرم درست کنیم


مثل مشهد شبیه کرب و بلا


 


تا که گردیم سائل خانت


ای فدای مزار ویرانت


 


ای فقط ناله ای صدای اشک


ای وجود تو مبتلای اشک


 


گیسوانت سپید شد آقا


پیکرت آب شد به پای اشک


 


حرف من نیست فضه میگوید


بین خانه تویی خدای اشک


 


قتل تو بین کوچه ها رخ داد


زهر یارت شده دوای اشک


 


شب جشن است پس چرا گریه


تو بگو پاسخ چرای اشک


 


چقدر گریه میکنی آقا


روضه ات را بخوان به جای اشک


 


ماجرایی که زود پیرت کرد


آنچه از زندگیت سیرت کرد


 


چه بگویم از آن گل پرپر


چه بگویم ز داغ نیلوفر


 


چه بگویم سیاه شد روزم


اول کودکی شدم مضطر


 


حرف من خاطرات یک لحظه است


لحظه ای که نبود از آن بدتر


 


ایستادم به پنجه پایم


تا کنم روبروش سینه سپر


 


مثل طوفانی از سرم رد شد


دست او بود و صورت مادر


 


ناگهان دیدمش زمین خوردو


کاری از دست من نیامد بر


 


بعد آن غصه بود و خون جگر


دیدن روی قاتل مادر


محـمد بیابانی


****************************


غلامرضا سازگار


امشب ز لب ماه خدا خنده بر آمد


کز خانه خورشید ولایت قمر آمد


یا از دل دریا نبوت گهر آمد


یا مهر فروزنده ببام سحر آمد


پیغمبر و زهرا و علی را پسر آمد


در ماه خدا ماه خدا جلوه گر آمد


هم آینه حسن خداوند جمالش


هم خلق و خصال نبوی  خلق و خصالش


هم پیر خرد آمده مبهوت جلالش


هم عقل ملک آمده حیران کمالش


هم مفتخر از او شده پیغمبر  و آلش


هم او ز نبی و ز علی مفتخر آمد


در گلشن دین باغ گل یاسمنش بین


در لعل لب بسته عقیق یمنش بین


شادابی جان را ز گلستان تنش بین


آیات خدا در لب شکر شکنش بین


آیینه شو و حسن حسن در حسنش بین


گوئی به جهان باز رسول دگر آمد


ای ختم رسل بوسه بزن بر سر و رویش


ای شیر خدا عطر جنان جوی ز بویش


ای عصمت حق شانه بزن شانه به مویش


ای مهر ، ستان وام ز رخسار نکویش


ای ماه ببر سجده به خاک سر کویش


رشگ ملک است این که به شکل بشر آمد


در شب نفس صبحدمِ عید ببینید


در ماه خدا صورت خورشید ببینید


روئی که نبی دید و علی دید ببینید


حسنی که ورا فاطمه بوسید ببینید


رخسار خداوند درخشید ببینید


کز وصف من و مدح شما خوبتر آمد


با طلعت او ماه خریدار ندارد


مهر است کم از ذره و مقدار ندارد


بی یار بود هر که چو او یار ندارد


بر دشمن او نخل عمل بار ندارد


گر بار دهد بار به جز نار ندارد


مهرش ثمر جنت و بغضش شرر آمد


ای حسن حسن در حسنت حسن خدایی


ای صورت زیبایی هستیت فدایی


عالم به سر کوی تو مشغول گدایی


با مهر تو جان کرده ز تن میل جدایی


از آینۀ دل تو کنی زنگ زدائی


شادی شب میلاد تو باز از سفر آمد


ای باغ گل یاسمن آل  محـمد


ای قرص مه انجمن آل  محـمد


اوصاف تو روح سخن آل  محـمد


گفتار تو نقل دهن آل  محـمد


ای حسن خدا ای حسن آل  محـمد


روح تو در آینه حق جلوه گر آمد


لطف تو خدایی و گدای تو کرامت


در سایه سرو قدت افتاده قیامت


دل آمده و جسته به کوی تو اقامت


نازد به تو توحید و کند فخر امامت


از صبر تو دین نبوی یافت سلامت


با صلح تو از راه سپاه ظفر آمد


نور ابد و جلوۀ حسن ازل از تو است


مقبولی طاعات و جزای عمل از تو است


تو طوری و انوار خدا مشتعل از تو است


رسوایی و نابودی خصم  دغل از تو است


پیروزی اسلام به جنگ جمل از تو است


حقا که علی چون تو پسر را پدر آمد


ای صحن بقیع تو چراغ ره انجم


وی مهر رخت بوسه گه جد و اب و ام


بر فاطمه مانند نبی کرده تکلم


اول پسر شیر خدا حجت دوم


در پاسخ دشنام به لبهات تبسم


از خلق تو گلزار صفا بارور آمد


تو شمع شب تار بقیع دل مایی


هر جا که  کنی جلوه ، گل محفل مایی


گر بحر بلا موج زند ساحل مایی


وز نخل عمل بار دهد حاصل مایی


ما خواب و تو مهمان دل غافل مایی


ویرانۀ دل از تو بهشت دگر آمد


جبرئیل شراب از لب شیرین تو نوشد


کوثر به همه وسعتش از فیض تو جوشد


بی چاره کسی کز کرمت چشم بپوشد


دریاست دلی کز غم عشق تو خروشد


هر کس به کسی فخر و مباهات فروشد


"میثم" به تولای شما مفتخر آمد


****************************


حسن لطفی


خاکِ این خانه زَرَش بیشتر است


لُطفَش از دور و بَرَش بیشتر است


کارِ ما دستِ کریمی باشد


که شلوغیِ سَرَش بیشتر است


خانه اش بینِ تمامِ این قوم


در کرامت خَبَرَش بیشتر است


پسرِ ارشدِ خانه پیداست


از بقیه جگرش بیشتر است


دین به شمشیر فقط زنده نشد


صُلح گاهی اَثَرَش بیشتر است


بارِ خرمایِ شما سنگین است


مثلِ طوبیٰ ثَمَرَش بیشتر است


چهار فصل است پذیراییِ تان


باغِ نو برگ و بَرَش بیشتر است


رُطَبِ سفره یِ مولا آمد


پسرِ ارشدِ زهرا آمد


از لبش شورِ ازل ریخته است


نورِ حق ، عَزّوَجَل ریخته است


رویِ چشمش دو قصیده دارد


و سرِ شانه غزل ریخته است


زیرِ پایش که پُر از محراب است


چقدر تاج محل ریخته است


کَرَم و جود و سخا و رافت


دورِ او چند بغل ریخته است


ضربه هایش به زمین ، لشکر را


بینِ میدانِ جمل ریخته است


بیوه یِ ناقه سواران فهمید


به سرش خشمِ اجل ریخته است


قاسمش هم به پدر رفته ببین


روی ِلبهاش عسل ریخته است


تا که بازی بکند در پیشش


تیر و ناهید و زُحل ریخته است


باز آوایِ علی می آید


پسرش جای علی می اید


دستِ ما باده یِ ناب اُفتاده


کارِ ما دستِ شَراب اُفتاده


تا که بویی زِ تو آورد نَسیم


رونق از کارِ گُلاب اُفتاده


بَسکه شیرین شُده بوسیدنِ تو


دَهَنِ فاطمه آب اُفتاده


کوچه بُن بست شده راه برو


دلِ این شهر به تاب اُفتاده


مَرد و نامرد جدا شُد از هم


چون زری که به تُراب اُفتاده


سالها هست که از رویِ نفاق


بعدِ صلحِ تو نقاب اُفتاده


حق و باطل پس از این پیدایَند


پَرده از مکرِ سراب اُفتاده


دست عُمریست به دامان داریم


چه غَمی تا که حسن جان داریم


وای اگر دستِ تو شمشیر کِشَد


آسمان پیشِ تو تکبیر کِشَد


از رجزهایِ تو از نعره یِ تو


همه یِ جُمجُمه ها تیر کِشَد


مرگ را در نظرِ صد لشکر


ملک الموت به تصویر کِشَد


تا تو اُسطوره یِ رَزمی،تاریخ


خط بُطلان به اَساطیر کِشَد


شیوه ات روبَهیان را بیرون


از دلِ بیشه و تزویر کِشَد


از شکوهِ تو مُرَدَد ماندیم


حق بده حرف به تکفیر کِشَد


قاسمت دید و به خود اَزرق گفت


مجتبیٰ آمده شمشیر کِشَد


پسرِ رفته به بابا این است


دومین حیدرِ زهرا این است


گرچه از دستِ تو کَم هم خوب است


خواستن قدرِ دو عالم خوب است


بوسه بر رویِ ضریحت حتیٰ


شده در خواب و خیالم خوب است


تا برای تو بِگریَم دل سیر


از همه سال محرم خوب است


نامِ ما را تو به زهرا دادی


نظرت هست که دَرهم خوب است


زائرانِ تو زیادند ، تو را


حرمی قَدِ دو عالم خوب است


چشمهای تو چه دیدند،بگو


گیسویت از چه سفیدند،بگو


********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی