کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار مناجات ماه رمضان - 5
**************

با آنکه حدّ جرمم بالاتر از عذاب است


جرم مرا حساب و عفو تو بی حساب است


با لطف بی کرانت در پیشگاه عفوت


العفو یک گنه کار بالاترین ثواب است


عفو تو کوه خجلت بر شانه ام نهاده


بر روی دوشم این کوه سنگین ترین عذاب است


دستم به بند عصیان پایم به دام شیطان


قلبم هماره بیمار چشمم همیشه خواب است


چون لالۀ خزانی رفت از کفم جوانی


شرمنده پیریِ من از دوره شباب است


با این گناه بسیار گویی گنه نکردم


برهر گناهم از تو صد پردۀ حجاب است


مگذار تا بریزد بر خاک آبرویم


بی آب رحمت تو این آبرو سراب است


اشک خجالت از من لطف و عنایت از تو


جرم من است ظلمت عفو تو آفتاب است


هر ناله شعلۀ دل هر شعله شاخۀ گل


هر قطره اشک خجلت دریایی از گلاب است


باران اشک "میثم" از ابر رحمت توست


این ابر آسمانش از چشم بوتراب است


**************************


اگر فقیر و یتیم و اسیر آمدهایم


به آستانهی نعم الامیر آمدهایم


دوباره با سبد دستهای خالیمان


به شوق آن کرم دستگیر آمدهایم


نیامدیم بخواهیم زنده بودن را


برای آنکه بگویی بمیر آمدهایم


سر قرار تو هستی، همیشه این مائیم


که یا نیامدهیا اینکه دیر آمدهایم


به غیر اشک ، کلافی نداشتیم، ببخش


از این غم است اگر سر به زیر آمدهایم


مجیرِمردمِ دنیا برای آمدنت


به گریه نزد خدای مجیر آمدهایم


حسین سادهترین راه سمتِ قلبِ شماست


و ما به سوی تو از این مسیر آمدهایم


ز دست تو کرم عالمین میخواهیم


نصیب کربو بلای حسین میخواهیم


***************************


ای خالق دادارم، پاکم کن و خاکم کن
من جز تو که را دارم؟ پاکم کن و خاکم کن
این ناله و این آهم این اشک سحرگاهم
این سوز دل زارم پاکم کن و خاکم کن
سر تا به قدم دردم رو سوی تو آوردم
با محنت بسیارم پاکم کن و خاکم کن
شد حبس دعای من، العفو خدای من
ای خالق غفّارم پاکم کن و خاکم کن
مسکین و تهی دستم دل بر کرمت بستم
من مستحق نارم پاکم کن و خاکم کن
من بنده ی شرمنده تو خالق بخشنده
ای در دو جهان یارم پاکم کن و خاکم کن
مولا و حبیب من محبوب و طبیب من
آلوده و بیمارم پاکم کن و خاکم کن
راه از همه سو بسته، گشتم زگنه خسته
رو سوی تو می آرم پاکم کن و خاکم کن
با این تن فرسوده با این دل آلوده
من مهر علی دارم پاکم کن و خاکم کن
غلامرضا سازگار


***********************


چون ابر سیاهی شده ‌سنگین بار‌م


این گونه ز ‌شر‌مسار‌ی ا‌م می‌بار‌م


جود و کر‌مت امیدوار‌م ‌کر‌د‌ه


ور ‌نه به چه رو‌ی ‌من به تو روی آر‌م


**


هر لحظه و دم به دم، ظَلَمتُ نَفسِی


من ماندم و بار غم، ظَلَمتُ نَفسِی


گفتی که اگر توبه شکستی بازآ


صد بار شکسته ام، ظَلَمتُ نَفسِی


**


بی توشه و زاد راه، ما لا اَبکِی


رویم ز گنه ‌سیاه، ما لا اَبکِی


در نامه ی ا‌عمال ‌من ‌سر‌گشته


یک ‌حُسن نمانده آه ما لا اَبکِی


**


من آمده ‌ا‌م ‌تو‌شه ‌ا‌ی ‌ا‌ز ‌آ‌هم ‌د‌ه


سوز ‌نفس و اشک ‌سحرگاهم ده


هر چند ‌تما‌م کرده ‌ا‌ی ‌نعمت را


یک بار دگر به کربلا راهم ده


یوسف رحیمی


*************************
آی اهل رمضان جا مگذارید مرا


بال من ریخته تنها مگذارید مرا


 


سر مجنون شدنم خار به پایم رفته


باز در کوچه ی لیلا مگذارید مرا


 


قطره ای هستم از رود عقب افتادم


در ره وصل به دریا مگذارید مرا


 


دست گیرید ز من دست نیندازیدم


پاک بازان به تماشا مگذارید مرا


 


بعد سی روز چو بخشوده نباشم چه کنم؟


باز شرمنده و رسوا مگذارید مرا


 


جان زهرا سند بخشش من را بدهید


این قدر در اگر و شاید و اما مگذارید مرا


 


چقدر دست گرفتی در این یکماهه


بعد از این هم به خودم وا مگذارید مرا


 


گر بنا هست عذابم بکنی حرفی نیست


کاش که در بر زهرا مگذارید مرا


 


قافله ی جان به سوی کرببلا راه افتاد


آی اهل رمضان جا مگذارید مرا


**


خواهرش گفت: حسینم ،علی اکبر ،عباس


بین نامحرم و اعدا مگذارید مرا


**************************


از عمر فقط حاصل من روی سیاه است


افسوس که این ماحصل عمر تباه است


 


ماندم که چرا ذوق مناجات ندارم


هرچه به سرم آمده از دست گناه است


 


رفت این رمضان زودتر از هر رمضانی


پرت است حواسم که شب چندم ماه است


 


باید به خودم آیم که دگر آخر خط است


برگردم از این راه که این آخر راه است


 


هر چند که سنگین شده جرمم تو رحیمی


کوه گنهم در بر عفوت پر کاه است


 


من چیز زیادی به خدا از تو نخواهم


آدم شدنم در گرو نیمه نگاه است


 


ماندم به سرای که برم حاجت خود را


این نیمه شب این بنده به دنبال پناه است


 


چیزی که به دادم برسد عشق حسین است


در حشر برایم فقط این اشک گواه است


**********************


گوشه چشمی اگر از جانب دلبر برسد


دست من نیز به آن چشمه ی کوثر برسد


 


اگر از شانه ی من بار گنه بردارید


پای این بنده هم از عرش فراتر برسد


 


باز هم توبه شکستم! بگذارید فقط


باز هم فرصت یک توبه ی دیگر برسد


 


همه ی ترس من این است که هنگام گناه


عُمر این بنده ی آلوده به آخر برسد


بس که آلوده ام «أبکی لِخروج نفسی»


وای از آن لحظه ی سختی که اجل سر برسد


خیلی از تنگی و ضیق لحدم می ترسم


وحشت بیشتر آن است که مُنکر برسد


 


همه ی خواهشم این است که در موقع مرگ


سر این بنده روی دامن حیدر برسد


 


مطمئنّم که در آن لحظه ی سخت و حسّاس


حضرت فاطمه با آل پیمبر برسد


چادر مادر ما کار خودش را بکند


بگذارید فقط لحظه ی محشر برسد


مثل هر دفعه به ارباب توسّل کردم


حتماً ارباب به داد دل نوکر برسد


مثل یک باز شکاری طرف میدان رفت


قصدش این بود به داد علی اکبر برسد


به روی نیزه ی لشکر، جگرش را می دید


تکه تکه بدن گل پسرش را می دید


*****************************


محمد فردوسی


در سحر چشم که گریان بشود خوب تر است


سائلت پاره گریبان بشود خوب تر است


 


گرچه موسی ست مناجاتی طور تو ولی


گر خدا همدم چوپان بشود خوب تر است


 


روسیاهی که به همراهی خوبان برود


بر در کهف نگهبان بشود خوب تر است


 


ابر رحمت توئی و از همه من تشنه ترم


تشنه گر خرج بیابان بشود خوب تر است


 


اندکی نیز مرا هم بنشان پیش خودت


میزبان همدم مهمان بشود خوب تر است


 


به طبیبان دگر نسخه ی ما را مسپار


درد با دست تو درمان بشود خوب تر است


 


تا درستم نکنی دست از این در نکشم


این گدا دست به دامان بشود خوب تر است


 


بعد هر معصیت از خوف به هم میریزم


عبد اگر زود پیشمان بشود خوب تر است


 


آنقدر سینه زنم تا که نجاتم بدهی


آتش اینگونه گلستان بشود خوب تر است


 


گر بنا هست کسی واسطه ی ما بشود


ضامنم شاه خراسان بشود خوب تر است


 


اشک خوب است که با مرثیه آغشته شود


فیض وقتی که دو چندان بشود خوب تر است


 


دوست دارم دم افطار کمی تشنه شوم


نوکر شاه که عطشان بشود خوب تر است


 


نام ارباب خودش مظهر اسماء خداست


ذکر العفو حسین جان بشود خوب تر است


*************************


سید علی رکن الدین


جز آه، حرفی در خور گفتن ندارم


جز آه حرفی هست اما من ندارم


 


چون طفل بازیگوش، عصیانگر، گرسنه


راهی به خانه غیر برگشتن ندارم


 


پوسیده یا پاره شده یا آب رفته


مهمانی است و حیف...پیراهن ندارم


 


این چه بلایی بوده آوار است بر من


اسم تو را میخوانم و جوشن ندارم


 


آه ای ملائک رو بپوشانید از من


غرق معاصی هستم و دیدن ندارم


 


میجویمت ای انتهای آرزوها


میجویم اما پاسخی جز لَن ندارم


 


در آسمان تیره ی بخت غریبم


جز کربلا من نقطه ای روشن ندارم


 


من که به غیر کربلا موطن ندارم


من که به غیر کربلا مدفن ندارم


*****************************


وحید قاسمی


بچه گی کرده ام، پشیمانم


من ندانسته شیطنت کردم


بغلم کن دوباره مثل قدیم


رو نگردان ز من، غلط کردم


**


ساده گی کار دست من داده


همنشین ِ بد از تو، دورم کرد


لطف بیش از حد شما؛ امروز


بنده ای سرکش و جسورم کرد


**


سیب سرخ هوس فریبم داد


دلم از کرده اش پشیمان است


عذر تقصیر پیشت آوردم


مهربان، بخشش از بزرگان است


**


به کجا می شود فرار کنم !؟


بدتر از متهم زمین خوردم


حیف آن دست، که مرا بزنی


نزده ؛ من خودم زمین خوردم


**


آبرو، اشک، ندبه و توبه


باز هم واژه های تکراری


دست های مرا دوباره بگیر


تا بفهمم که دوستم داری


**


شده ام جنس کهنه ی بازار


رهگذر، دوست، آشنا نخرد


کاش از اول ضرر نمی دیدم


هیچ کس غیر تو، مرا نخرد


**


نه ! من از چشم تو نمی افتم


تا حسینی و کربلایی هست


آبروی مرا نخواهی برد


تا که عشق امام رضایی هست


**


روسیاهم صدا نخواهی زد


پای من را قلم نخواهی کرد


به دلم دست رد نخواهی زد


سنگ روی یخم نخواهی کرد


**


بازهم روی خوش نشان دادی


چقدر خوب شد که زهرا هست


غسل گریه کن ای دل غافل


روضه دست و مشک سقا هست


*****************************


نام ما را ننویسید، بخوانید فقط


سر این سفره گدا را بنشانید فقط


 


آمدم در بزنم، در نزنم می میرم


من اگر در زدم این بار نرانید فقط


 


میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست


چند لحظه بغل سفره بمانید فقط


 


کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی


فقط از دست گناهم برهانید... فقط


 


حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام


مادرم را به عزایم ننشانید فقط


 


صبح محشر به جهنم ببریدم اما


پیش انظار گنهکار نخوانید فقط


 


پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم


گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط


 


حقمان است ولی جان اباعبدالله


محضر فاطمه ما را نکشانید فقط


 


سمت آتش ببری یا نبری خود دانی


من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط


 


گر بنا نیست ببخشید، نبخشید اما


دست ما را به محرم برسانید فقط


 


علی اکبر لطیفیان


************************


رحمان نوازنی


خدا کند که منم دعوت شما باشم


نسیم کوچکی از خلوت شما باشم


 


و در کنار همین سفره ها کنار شما


نمک بریزم و هم صحبت شما باشم


 


فرار کرده ام از دست ظلمت نفسم


که ظلّ تربیت رحمت شما باشم


 


خدا کند که نظر کرده را نظر نکنند


که در نظاره ی بی منّت شما باشم


 


مخواه بین گداهای قیمتی حرم


گدای بی غم و بی قیمت شما باشم


 


ضیافت است و گدایت و انتخاب شما


خدا کند که منم قسمت شما باشم


 


اگر چه قیمت من با گناه قسمت شد


اگر چه بنده ی بی قیمت شما باشم


 


ولی به قیمت کرب و بلا نگاهم کن


که من غلام همین هیئت شما باشم


 


***********************


علی صالحی


امشب فقط برای خودم گریه می‌کنم


از دست کارهای خودم گریه می‌کنم


 


صحبت به مرگ و قبر و عذابش رسیده است


در مجلس عزای خودم گریه می‌کنم


 


با اینکه کلّ زندگی‌ام مضحکانه بود


حالا ز ماجرای خودم گریه می‌کنم


 


اعمال من دلیل نزول عذابهاست


از وحشت بلای خودم گریه می‌کنم


 


چون بعدِ مرگشان همه از هم فراری‌اند


حق می‌دهی برای خودم گریه می‌کنم؟


********************************


محمد امین سبکبار


باز امشب لحظه تنهائیم


فکر کردم بر دل دنیائیم


 


بسکه زنجیر بدی محکم شده


روزگارم دائما درهم شده


 


مردگی کردم به جای زندگی


سرکشی کردم به جای بندگی


 


بار و بندیلم پر از سنگینی است


بال پروازم فقط تزئینی است


 


در جوانی یاد پیری نیستم


یاد ایام اسیری نیستم


 


سبزی عمر مرا زردی زده


سر درختی مرا سردی زده


 


ساعتم روی عبادت کوک نیست


جای طاعت در دل متروک نیست


 


ظاهرا در چشم مردم عاقلم


باطنا از حال و روزم غافلم


 


روبرو با احترام و با ادب


پشت سر دادم به هرکس صد لقب


 


خار را در چشم مردم دیده ام


شاخه را در چشم خود گم دیده ام


 


گردنم همسایه حق دارد ولی ....


چند طفل مستحق دارد ولی ....


 


یک زمان استاد عرفان می­شوم


یک زمان شاگرد شیطان می­شوم


 


زندگیم دور پرگاری شده


ماجرای چرخ عصاری شده


 


غرق در دریای افکار کجم


تا ثریا رفته دیوار کجم


 


بعد چندین سال هیئت آمدن


گاه گاهی گریه می­خندد به من


 


این همه اشک ندامت ریختم


نقشه راه سعادت ریختم


 


باز اما در سر جای خودم


بی هدف دنبال فردای خودم


 


مادرم میگفت با مردم بساز


با همین یک لقمه گندم بساز


 


سر به زیر و سر به راه و ساده باش


همنشین هر شب سجاده باش


 


نان به نرخ روز خوردن خوب نیست


حاصل این مزرعه مرغوب نیست


 


گوش من اما بدهکاری نداشت


در نظر جز تیره و تاری نداشت


 


من ضرر کردم فقط در نفس خویش


نعل وارونه زدم بر اسب خویش


 


بس کن ای نفسم که شرمم میشود


از خجالت سرخ وگرمم میشود


 


ای خدایی که بدی را میخری


بار کج را هم به منزل میبری؟


 


تا تو هستی هیچ راهی بسته نیست


آب از جو رفته هم برگشتنی است


 


بار الها سفره مهمانی است


بار الها فرصت پایانی است


 


یاد آن ساعت که اصغر تشنه بود


یا علی اکبر به زیر دشنه بود


 


یاد آن لحظه که قاسم قد کشید


جان عبدالله، آن طفل شهید


 


یاد آن دم که امیر علقمه


ناله می­زد پیش چشم فاطمه


 


یاد غم های غروب کربلا


آتش و دود و فرار بچه ها


 


یاد آن روزی که زینب خسته بود


دستهایش پیش دشمن بسته بود


 


یاد آن شب که رقیه خون جگر


بوسه می­زد بر گل زخم پدر


 


دست خالی آمدم دستم بگیر


ای خدای راحم توبه پذیر


 


ما سیه پوشان روز محشریم


سهم ارثیه ز هیئت می­بریم


***************************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی