کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر ولادت حضرت مهدی عجل الله فرجه۱۷

*******************

یا صاحب الزّمان

امشب خبر ز عالم بالا رسیده است

زیباترین ستاره ی دنیا رسیده است

امشب حکیمه باش و ببین پور عسکری

با هیبت و شمایل طاها رسیده است

در او خلاصه گشته خِصال پیمبران

موسی رسیده است،مسیحا رسیده است

جبریل با هزار فرشته از آسمان

کرده نزول،بهر تماشا رسیده است

سر را بُرید یوسف کنعان به جای دست

وقتی شنید یوسف زهرا رسیده است

امشب دلم به مأذنه اینگونه داد اَذان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

***

در پیش سَرو قامت تو،تا شدن خوش است

در فصل غیبت تو شکیبا شدن خوش است

دست کسی به دامن نرجس نمی رسد

وقتی صدف به گوهر یکتا شدن خوش است

روزی امیرزاده و روزی کنیز شد

حالا عروس حضرت زهرا شدن خوش است

ما ذرّه ایم و کار شما ذرّه پروری است

در زیر آفتاب تو پیدا شدن خوش است

وقتی شناسنامه ی ما مُنتسَب به توست

در سایه سار مهر تو معنا شدن خوش است

هرکس شنید نام شما را قیام کرد

در راه بندگیّ تو آقا شدن خوش است

در شرح وصف تو چه برآید از این زبان؟!

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

***

ای که کرم سجیّه و لطف است عادتت

بالاتر است از همه عالم سیادتت

حالا هزار و یکصد و هفتاد و هفت سال

بگذشته ای عزیز خدا از ولادتت

پنهان شدی اگرچه تو در پشت ابرها

هردم رسیده است به دلها عنایتت

هر صبح وعده ی من و تو در دعای عهد

هر عصر جمعه زمزمه های زیارتت

آقا سلام ما به رکوع و سجود تو

آقا درود بر تو و ذکر و عبادتت

کِی می رسد ندای أنا المَهدی ات به گوش؟

بالاتر از تمام عَلَم هاست رایتت

کانون عدل و داد شود با تو این جهان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

***

بار فراق یوسف زهرا کشیدنی است

گر وصل او به جان بخَرم من،خریدنی است

ای آنکه طعنه میزنی ـ آقای تو کجاست؟

روز ظهورمنجی عالم رسیدنی است

آن روز ذوالفقار علی دست او بود

یعنی که رنگ از رُخ کافر پریدنی است

یا فارس الحجاز!،من از مشهدالرّضا

بیتی بیاورم ز شفق،که شنیدنی است

(سوگند می خورم گل باغ تو چیدنی است

چشم سیاه و خیمه ی سبز تو دیدنی است)

ای آخرین امام من،ألغوث ألاَمان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

***

وقتی که نیستی تو،خزان است روزگار

وقتی که می رسی،همه جا می شود بهار

تقصیر ماست اینکه بیابان نشین شدی

محروم مانده ایم ز درک حضور یار

ما از چه نیستیم شب و روز یاد تو؟!

وقتی که هست أفضل أعمال انتظار

وقتی که بیست مرتبه حج رفت،کسب کرد

إذن طواف خیمه ی تو،پور مهزیار

آقا چقدر جمعه گذشت و نیامدی!

دیگر نمانده است برای دلی قرار

این اشک ماست کز غم هجران شده روان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

***

ای هر غریبه ای همه جا آشنای تو

این بند را مدینه سرودم برای تو

این شهر بوی غربت خورشید می دهد

این کوچه هاست منتظر ردّ پای تو

رفتم به پشت پنجره های بقیع و بعد

خواندم به اشک چشم زیارت به جای تو

گویا هنوز مادر تو درد می کِشد

در بستر است چشم به راه دوای تو

وقتی کِشی ز قبر تن آن دو را برون

باشیم کاش ما همه زیر لَوای تو

ای شاد از ظهور تو بانوی بی نشان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

***

ای مظهر صفات خدا أیهالعزیز

بی تو چه عیدی و چه عزا؟!،أیهالعزیز

امسال نیز نیمه ی شعبان رسید و رفت

مجلس تمام گشت،بیا أیهالعزیز

تو خود کریم هستی و از نسل ذوالکِرام

پُر کن دو دست خالی ما أیهالعزیز

یک نَظرَةً رَحیمَة بر این قلب پر گناه

کافی است با نگاه تو،یا أیهالعزیز

فرموده اند نیمه ی شعبان بگو:حسین

ما را ببر به کرب و بلا أیهالعزیز

یک روضه از اسارت زینب بیا بخوان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

علی اصغر انصاریان

*********************

لب ما و قصه‌ی زلف تو،      چه توهمی! چه حکایتی!

تو و سر زدن به خیال ما،    چه ترحمی! چه سخاوتی!

به نماز صبح و شبت سلام!           و به نور در نَسَبت سلام!

و به خال کنج لبت سلام!      که نشسته با چه ملاحتی!

وسط «الست بربکم»          شده‌ایم در نظر تو گم

دل ما پیاله، لب تو خم،        زده‌ایم جام ولایتی

به جمال، وارث کوثری،                به خدا حسین مکرری

به روایتی خود حیدری،                چه شباهتی! چه اصالتی!

«بلغ العُلی به کمالِ» تو       «کشف الدُجی به جمال» تو

به تو و قشنگی خال تو،                          صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم تو در ازل،            یکی از شراب و یکی عسل

نظرت چه کرده در این غزل،                    که چنین گرفته حلاوتی!

تو که آینه تو که آیتی،                           تو که آبروی عبادتی

تو که با دل همه راحتی ،               تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در خانه‌ات،               دل ماست کرده بهانه‌ات

که به جستجوی نشانه‌ات،             ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازیم،           و نی‌ام اگر بنوازیم

به نسیم یاد تو راضیم                   نه گلایه‌ای نه شکایتی

نه، مرا نبین، رصدم نکن،             و نظر به خوب و بدم نکن

ز درت بیا و ردم نکن          تو که از تبار کرامتی

قاسم صرافان

************************

وحیدقاسمی

فرشتگان سما ائتلاف می کردند

به گرد بستر نرگس طواف می کردند

به زیر سایه ی محراب سبز گهواره

پیمبران خدا اعتکاف می کردند

و رودهای بهشتی به اشک شوق ظهور

زلال آبی خود را مضاف می کردند

تمام دوزخیان را ملائکه ز عذاب

به یمن خنده ی مهدی معاف می کردند

قمر رخان سماوات تیغ مژگان را

به محض دیدن پلکش غلاف می کردند

پری وشان به کنار ضریح چشمانش

به زشت بودن خود اعتراف می کردند

مقربان الهی برای دیدن او

خریدهای کلان کلاف می کردند

چقدر مردم عاشق کبوتر دل را

روانه سمت حوالی قاف می کردند

سحر در اوج نگاهش، هزار اختر را

منجمان فرج اکتشاف می کردند

**********************

وحیدقاسمی

این ریسه ها مرا ز شما دور می کند

چشم دل  ضعیف  مرا کور می کند

در ذهن  بی نمازترین عاشقان تان

چندین چراغ؛ جلوه ای از طور می کند

این  زرق و برقِ  سبز کلیمم نمی کند

بدتر مرا ز طور شما دور می کند

اشک فراق  منتظران  ظهور را

مطرب درون خمره ی انگور می کند

امسال هم دوباره مگس های شهر را

شیرینی ولای  تو  زنبور  می کند

بانی خرج هیئت مان را نگاه  کن

دارد هوای نفس  چه مغرور می کند!

مداح های  پاکتی اهل کسب را

این عید و جشن هاست که مسرور می کند

آقا دلم عجیب گرفته ست، کی مرا

تاثیر  خنده های  تو منصور  می کند؟

*****************************

علی اکبر لطفیان

زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود

گمراه می شدیم نگاهت اگر نبود

مهر شما به داد تمنای ما رسید

ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود

تعداد بی نظیریتان روی این زمین

از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود

پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت

تا چشم های حضرت یعقوب تر نبود

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟

ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

***

این جشن ها برای تو تشکیل می شود

این اشک ها برای تو تنزیل می شود

رفتی، برای آمدنت گریه می کنم

چشمان ما به آینه تبدیل می شود

بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد

سالی که بی نگاه تو تحویل می شود

ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است

با مقدم ظهور تو تکمیل می شود

تقویم را ورق بزن و انتخاب کن

این جمعه ها برای تو تعطیل می شود

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟

ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

***

ای آخرین توسل خورشید بام ها

ای نام تو ادامه ی نام امام ها

می خواستم بخوانمت اما نمی شود

لکنت گرفته زبان کلام ها

ما آن سلام اول ادعیه ی توییم

چشم انتظار صبح جواب سلام ها

حالا چگونه دست توسل نیاوریم

وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها!

از جانماز رو به بهشت خدائیت

عطری بیاوریم برای مشام ها

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟

ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

***

ای التماس و خواهش بالا دوازده

ظهر اذان عقربه ی ما دوازده

من حقم است هشت گرفته ام

یک جمله هم نساخته ام با دوازده

با چند نمره باشد اگر، رد نمی شوم؟

یک، دو، سه، هفت، هشت، نه آقا دوازده

بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند

ای نمره ی قبولی دنیا، دوازده

ثانیه های کند، توسل می آورند

یا صاحب الزمان خدا، یا دوازده!

حالا که ساعت تو و چشم خدا یکیست

آقا چقدر مانده زمان تا دوازده؟

امروز اگر نشد ولی یک روز می شود

ساعت به وقت شرعی زهرا، دوازده

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟

ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

***

هر شب کنار پنجره های وصال تو

حرف تو بود و آمدنی که قرار بود

آن روزها که بوی تو در سال می وزید

پاییز هم برای درختان بهار بود!

حتی نگاه کردن خورشید جمعه هم

نذر ظهورت دولت چشم نگار بود

جمعیتی به ناله ی ما گریه می شدند

از بس که آه ندبه ی ما گریه دار بود

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟

ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

***

دارد دوباره میوه ی ما کال می شود

پرواز ما بدون پر و بال می شود

در آسمان و در شب شعر خدا هنوز

قافیه های چشم تو دنبال می شود

یعنی تو آمدی و همه گرم دیده اند

وقتی کنار پنجره جنجال می شود

روز ظهور تو که دقایق، ستاره ایست

روشن ترین خاطره ی سال می شود

بیش از تمام بال و پر یا کریم ها

دست کبود فاطمه خوشحال می شود

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟

ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

********************

یوسف فاطمه چشمان تو دیدن دارد
سر بازار نگاه تو خریدن دارد

ما به صحرا زده مجنون تو، لیلا شده ایم
مرد این راه شدن رنج کشیدن دارد

ما خمیدیم کشیدیم فراوان غم تو
بردن بار غم هجر خمیدن دارد

رفته دل پای پیاده پی دیدار شما
مست و عاشق پی دلدار دویدن دارد

میرسد جادهٔ عشق به چشمان شما
غم مخور آخر این راه رسیدن دارد

مرغ دل نغمهٔ داوودی خود سر داده
لب این بام چه خوش ، شوق پریدن دارد

دیده هامان همه بی سو شده از گریهٔ هجر
هوس دیدن خورشید شدیدن دارد
خلیلی کاوه

*******************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی