کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


شعر ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام۲۳

*****************

این روزها مجنونتر از دیروزهایم

دنبال لیلای نگاهی بی صدایم

گاهی سراغ بال های خود میایم

انگار آبی تر شده رنگ دعایم

اعجاز زمزم شستشو کرده دلم را

یعنی که چشمت زیر و رو کرده دلم را

ای در نگاهت از خدا صدها نشانه

خانه به دوشت لاله ها خانه به خانه

وقتی که بابایت غزل، مادر ترانه

یعنی تویی زیبا تو هستی عاشقانه

آه ای شکوه عاشقی چشم زلالت

خون تمام عاشقان بادا حلالت

مسجد بیا تا که محــمد را ببینند

مردم دوباره روح اشهد را ببینند

تا عابد و معبود و معبد را ببینند

حنّانه ها این قامت و قد را ببینند

رو برنگردان ورنه این مردم بمیرند

الله اکبر را بگو تا جان بگیرند

هر شب که دستان شما بالا می آید

خورشید در قلب سحر، گویا می آید

عطر مناجات شب زهرا می آید

نام همه همسایه ها اینجا می آید

آقا که تو باشی فراموشی ندارد

شمع در این خانه خاموشی ندارد

نذر تو کردم این پر خاکستری را

قلبی که داری با اشاره می بری را

اشکی که حالا آمد و آن دیگری را

این دست های خالی پشت دری را

آری، نداری بهترین عذر و بهانه است

در غیبت بابا پسر آقای خانه است

دلداده ی نام تو احساسش جوانی است

با همت چشم تو دور از ناتوانی است

در انتظار معجزات ناگهانی است

روی زمین هم باشد اما آسمانی است

اصلاً علیِ اکبری ها مثل آبند

از جنس شیرین دعایی مستجابند

زیباترین آئینه از روز ازل تو

آقای آقازاده های بی بدل تو

یعنی کریم بن کریم این محل تو

شمشیر زن مثل علی ضرب المثل تو

بر هم بزن تاریکی خنّاس ها را

از ریشه بِکَن این خدا نشناس ها را

رعدی بزن تا زیر پایت سر بریزد

از وحشتت با این رجزها پر بریزد

هرکس که دارد کینه ی حیدر بریزد

تیغی بچرخان زَهره ی کافر بریزد

یک تپه کشته مانده بی چون و چرایی

وقتی که تو از میسره بیرون می آیی

من مطمئنم پای تو سوزد جگرها

دیگر نمی آید صدایی از پدرها

ویران شود پشت سرت قلب قمرها

تو می روی و وای بر این نوحه گرها

من مطمئنم بی تو این دل دل نمی شد

کِشتیِ صبرم راهی ساحل نمی شد

بال و پر روح الامین پیراهن تو

خون تمام عاشقی ها گردن تو

دست خیام کربلا بر دامن تو

بابا بمیرد ای پسر با رفتن تو

شمشیرها گل بوسه از روی تو چیدند

تصویر پاره پاره ای از تو کشیدند

تا آسمان ها می روی پیغمبرانه

از من گرفتی از لب من یک بهانه

ترسیده ام بگذارمت بر روی شانه

می چینمت روی عبایم دانه دانه

این شعر هم بی گریه تا پایان نیاید

اصلاً به چشم ما سر و سامان نیاید

علیرضالک

************************

قاسم نعمتی

دل حرم می شود سحرگاهی

که شود صحن دیده تر گاهی

قطره ی آب در مرور زمان

می کند در حجر اثر گاهی

دل من سخت تر ز سنگ که نیست

امتحان کن بر این جگر گاهی

ای خریدار بر رضای خدا

جنس پس مانده را بخر گاهی

یعنی آن قدر بی بها هستم

نیستم لایقِ نظر گاهی

بین سجاده دیده بر راهم

نیمه شب می شود خبر گاهی

بنده ای را که دست و پا گیر است

همرهت تا خدا ببر گاهی

قتلگاهی به پا کنی با ناز

گر ازین جا کنی گذر گاهی

پسری که کریم زاده بود

می کند جلوه ی پدر گاهی

تاج اصحاب یا علی اکبر

یابن ارباب یا علی اکبر

تو مطهر شدی ز هر چه بدی

تا بگوئی ز نسل لم یلدی

صد و ده بار هو کشم ز جگر

که تو با کعبه زاده هم عددی

همه ی دلگرمی ام محبت توست

یابن لیلا «علیک معتمدی»

گر تو شاگرد مجتبی هستی

دست خالی نمی رود احدی

ناز تو فاطمی تر از همه است

راه دل بردن از علی بلدی

نوه ی ارشد دو دریایی

موجی از عشق گاه جذر و مدی

جای مادر بزرگ تو خالی

زود پر زد به وادی ابدی

تو ز هر پنج تن نشان داری

تو حدیث کسای مستندی

جز برای دل ابوفاضل

پرده از روی خویش پس نزدی

تا خدا پرده از رخ تو کشید

چشم عباس مرتضی را دید

تا که بابا تو را صدا می کرد

محشری در حرم به پا می کرد

با نگاهی به قد و بالایت

یاد پیغمبرِ خدا می کرد

تو که هستی که پیر میخانه

با مناجات تو صفا می کرد

ای دل آرام خوش صدای حجاز

مأذنه بر تو اقتدا می کرد

آتش روی بام خانه ی تو

کوچه ها را پر از گدا می کرد

هر کسی داشت نذر پیغمبر

به در خانه ات ادا می کرد

دور از چشم شور مردم شهر

از رخ تو نقاب وا می کرد

بوسه ای از لب تو هر دردِ

پدری پیر را دوا می کرد

گوشه ای می نشست و با زینب

نظری سوی مجتبی می کرد

بعد می گفت این پسر غوغاست

چقدر شکل مادرم زهراست

تو ز اجداد خود چه کم داری

نسبی پاک و محترم داری

وارث آدم و کلیم و مسیح

بهر احیای مرده دم داری

گشته شش گوشه این حرم یعنی

تو جداگانه یک حرم داری

تو ز پایین پا ولایت بر

کرسی و نون و والقلم داری

ما به نام تو سینه زن شده ایم

حق شاهیِ بر عجم داری

تو که باب الحوائجی بی شک

بس که آقایی و کرم داری

یک قدم تو عقب تر از عباس

بر سر دوش خود علم داری

شانه هایت ز بس مودب بود

دومین تکیه گاه زینب بود

خیز و شمشیر مرتضی بردار

بزن ای شیر بر دل کفار

زره مصطفی بپوش علی

در رکاب عقاب پا بگذار

نعره ای زن منم علی اکبر

نوه ی حق حیدر کرار

هم چو شیری بزن به قلب سپاه

تا بریزی به هم یمین و یسار

ضجه ی کوفه را در آوردی

ای ابر مرد عرصه ی پیکار

هر طرف تاب می دهی تیغت

پشته سازی ز کشته ی بسیار

تشنگی را بهانه فرمودی

رو نمودی به جانب دلدار

لب نهادی بر آن لبان خشک

گفتی آهسته این سخن با یار

کی محاسن سپید در بندم

دست خود از محاسنت بردار

تا که دل کنده از تو بابا شد

بال های شهادتت وا شد

ناگه از دشت یک صدا آمد

ناله ی ای پدر بیا آمد

پدر آمد ولی چه آمدنی

چه کسی گفته روی پا آمد

پیرمردی کنار نعش جوان

با سر زانو از قفا آمد

روضه ات گشته شرح موت حسین

وسط هلهله نوا آمد

آن چنان نعره زد علی ولدی

ناله اش بین که تا کجا آمد

دست خود را گرفته روی سر

زینب از سوی خیمه ها آمد

شد حسین زنده با دم زینب

پای معجر میان تا آمد

با تن ریخته به هم چه کند

نوبت یاری عبا آمد

شب جمعه است بس کن ای شاعر

چون که مادر به کربلا آمد

هر شب جمعه کربلا غوغاست

فاطمه روضه خوان کرب و بلاست

*********************
وحید محــمدی

خیری به جز از برکت کوثر ندیدیم

ما جز کرم چیزی پسِ این در ندیدم

ما انتخاب دست زهرائیم، پس شکر

ما که به جز خوبی از این مادر ندیدم

بعد از محــمد هیچ کس را، هر چه گشتیم

از اکبر لیلا پیمبرتر ندیدیم

گشتیم ما، اکبرتر از حیدر ندیدم

گشتیم ما، حیدرتر از اکبر ندیدیم

از اکبر لیلا برای سفره داری

بعد از حسن، ما هیچ کس را سر ندیدیم

دیدیم ما، در خانه اش آقا زیاد است

گشتیم ما در خانه اش نوکر ندیدیم

آمد، لب جن و ملک غرق دعا شد

یوسف شد و ماه رخش قبله نما شد

گلخنده بر روی عمو پاشید اول

اکبر همان اول مرید مجتبی شد

هر کس که شد خاک درش، تا آسمان رفت

فطرس شد و بال و پرش غرق شفا شد

یک عمر خاک پای بابا بود و آخر

شش گوشه ی اکبر همان پائینِ پا شد

وقتی گره افتاد در کار گداها

خاک قدم های علی مشکل گشا شد

زائر دو رکعت عشق زیر قبه را خواند

زائر همان پائین پا حاجت روا شد

آئینه آئینه است کوچک یا بزرگش

هر کس که شد عبد علی عبد خدا شد

گفتم علی و سینه ام مست نجف شد

تیر غمش را سینه ی عاشق هدف شد

وقتی علی و فاطمه دریای نورند

اکبر دُر و ارباب نوکرها صدف شد

جنگاوری را از عموها ارث برده

لرزید خاک دشت وقتی که به طف شد

در صحنه های تن به تن خونش زمین ریخت

هر کس که در این عرصه با اکبر طرف شد

لشکر به هم پاشید وقتی رفت میدان

تا گفت نام من علی ... نیزه به صف شد

دارد تلاطم می کند باران نیزه

وسعت گرفته تا کجا، میدان نیزه

دور علی حلقه زده ابر سیاهی

حالا گرفته دشت را طوفان نیزه

حالا دل غم دیده ی بابای پیرش

مثل تن اکبر شده مهمان نیزه

صدها که نه بلکه هزاران بار پیکر

بالا و پائین رفته بر دستان نیزه

پس لااقل پیراهنش را پس بیارید

حالا که گشته یوسف قرآن نیزه ...

*********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی